توسط نشر مرکز؛
«کتابفروشی سرنبش» در بازار نشر گشوده شد/داستان کتابفروش دورهگرد
فرهنگی و هنری
بزرگنمایی:
تبسم مهر - رمان «کتابفروشی سر نبش» نوشته جنی کولگن با ترجمه مرجان رضایی توسط نشر مرکز منتشر و راهی بازار نشر شد.
تبسم مهر - رمان «کتابفروشی سر نبش» نوشته جنی کولگن با ترجمه مرجان رضایی توسط نشر مرکز منتشر و راهی بازار نشر شد.
به گزارش خبرنگار مهر ، رمان «کتابفروشی سر نبش» نوشته جنی کولگن بهتازگی با ترجمه مرجان رضایی توسط نشر مرکز منتشر و راهی بازار نشر شده است.
این مترجم، پیشتر کتابهای «دکتر جکیل و مسترهاید»، «سفر به مرکز زمین»، «رابینسون کروزو»، «دُن کامیلو بر سر دوراهی»، «دن کامیلو و شیطان»، «دن کامیلو و پسر ناخلف»، «رفیق دن کامیلو» و «دن کامیلو و جوانان سرکش» را با این ناشر منتشر کرده است.
نویسنده کتاب «کتابفروشی سر نبش» آن را اینگونه معرفی میکند: درباره خواندن و کتاب است، و درباره اینکه اینها چگونه میتوانند بر زندگیتان اثر بگذارند، اثری که من ادعا میکنم همیشه مثبت است. همچنین درباره این است که بهراهافتادن و همه چیز را از نو شروع کردن (کاری که خودم در زندگی بارها انجام دادهام) چه حسی دارد، و اینکه جایی که برای زندگی انتخاب میکنیم چه اثری بر حس و حال ما میگذارد؛ و اینکه آیا عاشقشدن در زندگی واقعی مثل عاشقشدن در قصههاست.
جنی کولگن در مقدمهای که با عنوان «پیامی به خوانندگان» برای کتاب نوشته، مطالبی درباره مطالعه کتاب در حمام، تختخواب، روی صندلی راحتی کنار دریا، در حال راهرفتن در خیابان، در گروه کتابخوانان، در ننو، خواندن در وقت اضافه، در سفر روزانه با قطار، در مسافرت، جلوی آتش، در بیمارستان، زیر درخت در روزی آفتابی در پارک و سایر جاها نوشته است.
نینا ردموند شخصیت اصلی داستان این کتاب، رویای بازکردن یک کتابفروشی را در سر دارد. این زن، دلال ازدواج ادبی است. یعنی رساندن خواننده به کتاب مناسب، هم باعث شادیاش میشود هم شغل اوست. داستان کتاب به اینترتیب است که تا دیروز نینا کتابداری در شهری شلوغ و پر رفتوآمد بود و کتابها را به خوانندگان میرساند اما از امروز، شغل دوستداشتنیاش دیگر وجود ندارد...
نینا که میخواهد یک زندگی جدید برای خود دست و پا کند، به یک دهکده دور مهاجرت میکند؛ دهکدهای خوابزده که خیلی دور است. آنجا یک خودروی ون میخرد و آن را تبدیل به کتابفروشی سیار میکند. حالا نینا میتواند سوار بر کتابفروشی سیارش از جایی به جای دیگر برود و با استعدادی که در قصهگویی دارد، به مردم کتاب بدهد و زندگیشان را تغییر دهد...
در قسمتی از این کتاب میخوانیم:
مارک صرفا کتابها را کنار خط آهن گذاشته بود، جیم به نینا ایمیل زده و او را باخبر کرده بود، و او صبح رفته و کتابها را برداشته بود.
سوریندر گفت: «درگیر عملیات قاچاق کتاب شدهای. این کار اصلا صحیح نیست. اگه پلیس ردش رو بگیره... راستی اگه راهآهن بفهمه که اون دائم توقف میکنه چی؟ اگه کارش رو از دست بده؟ اون وقت هم بازی بامزهایه؟»
مارک روی تکتک جعبهها چیزی نوشته بود: لطیفه، شعر، یا حتی طرحی زیبا از یک سگ. و هر روز، پس از آن که نینا عطش اهالی مناطق مختلف را به کتاب برطرف میکرد باز هم از این مطالب کشف میکرد. او به لَنکیشدوان یا فِلبرایتواتِر یا لوویتِنس یا کاردِنبی یا برِیفوت یا توکس یا دونیبریسِل یا بالوِری میرفت و ون را پارک میکرد و داغترین داستانهای عشقی، بیرحمانهترین داستانهای جنایی، و خونینترین مجموعههای داستانی ژاپنی درباره قاتلان زنجیرهای را ارائه میکرد ( و مثل همیشه مشتریهای این گونه کتابها ظاهری از همه موقرتر داشتند؛ تجربه نینا نشان میداد که فرد هرچه لباس معقولتری بر تن داشت، بیشتر دوست داشت داستانی که میخواند منحرفتر باشد؛ بیشک نوعی تعادل کیهانی در این میان وجود داشت.)
او در ضمن تعداد زیادی کتاب آشپزی هملت فروخت، نوشته زنی که به جزیره کوچکی در هِبرید رفته بود و چیزی جز علفهایی که میتوانست هضم کند نمیخورد. در کتاب همهاش صحبت از جوشاندن بود. اما واقعا بهسرعت لاغر میشدید. سوریندر میتوانست هرقدر که دوست داشت نچنچ کند، اما نمیتوانست منکر موفقیت تدریجی نینا شود.
اِنزلی موقعی که آخرین جعبه را باز میکرد مثل همیشه خجالتی به نظر میرسید، اما بعد از خوشحالی نفسش بند آمد.
نینا خم شد و گفت: «چیشده؟»
انزلی گفت: «یک جعبه پر از بالای پشت بام.» یک جعبه پر! مثل طلاست!»
«چاپ اول که نیستن؟»
این کتاب با 368 صفحه، شمارگان 900 نسخه و قیمت 53 هزار و 900 تومان منتشر شده است.