نقد کتاب؛
وقتی تساهل و تسامح کار دست جامعه میدهد/چگونگی قدرتگرفتن نازیها
فرهنگی و هنری
بزرگنمایی:
تبسم مهر - نمایشنامه «بیدرمن و آتشافروزان» نوشته ماکس فریش نشان میدهد تساهل و تسامح افراطی مردم آلمان چگونه باعث قدرت گرفتن نازیها و آشوب در اروپا و جهان شد.
تبسم مهر - نمایشنامه «بیدرمن و آتشافروزان» نوشته ماکس فریش نشان میدهد تساهل و تسامح افراطی مردم آلمان چگونه باعث قدرت گرفتن نازیها و آشوب در اروپا و جهان شد.
خبرگزاری مهر ، گروه فرهنگ _ صادق وفایی: ماکس فریش نمایشنامهنویسی است که علاقهمندان به ادبیات و نمایشنامهنویسی میتوانند آثار او و فردریش دورنمات را در طبقهبندی موضوعی و محتوایی مشابه مطالعه کنند. آثار هر دو نویسنده (هر دو سوئیسیاند) متاثر از جهان اطراف و معاصرشان به ویژه اتفاقات مهم دهههای میانی قرن بیستم بوده است. نمایشنامه «بیدرمن و آتش افروزان» یکی از آثار شناختهشده ماکس فریش است که تا به حال دو بار به فارسی برگردانده شده است. یکی سالها پیش و دیگری فروردین امسال منتشر شد.
مکتبهای اومانیستی در قرن بیستم تاخت و تاز بیمحابایی در اروپا و غرب داشتند. پس از ظهور، استیلا و سقوط نازیسم، فرصت برای یکهتازی کمونیسم فراهم شد و کشورهای اروپای شرقی از جمله چکسلواکی زیر سیطره کمونیستها قرار گرفتند. نمایشنامه «بیدرمن و آتشافروزان» را نمایشنامهای مربوط به سالهای پس از جنگ جهانی دوم و ابتدای قدرت کمونیستها در چکسلواکی میدانند اما باید توجه داشت که نیش و کنایههای هوشمندانهای که فریش در این اثر میزند، هم قابل تعمیم به دوران جنگ جهانی دوم و قدرت گرفتن فاشیستها و نازیهاست هم مربوط به زمان یکهتازی کمونیستها.
پس از جنگ جهانی دوم، سالهایی بر چکسلواکی گذشت که کمونیستها در راس قدرت نبودند. یعنی در واقع مشغول تجمیع قوا بودند. به تعبیر یوال نوح هراری در کتاب «انسان خداگونه» که موفقیت کمونیستها را تجمیع نیروهای موثر و تاثیرگذار میداند، پیروزی و قدرتگرفتن این گروه، بهدلیل تعداد زیاد یاران و همپیمانانشان نبود بلکه نکته اصلی در هوشمندی کمونیستها بود که توانستند در زمان مناسب، نیروهای موثر را گردآورده و عمل تاثیرگذار را انجام دهند. همزمان با تلاش کمونیستها، جبهه مقابل آنها دچار تزلزل و عدم هماهنگی و همکاری بود. با دقیقتر شدن در تاریخ چکسلواکی آنزمان که کمونیستها مشغول بالا آمدن بودند، یک کابینه ائتلافی در این کشور فعالیت میکرد. سیاستمداری به نام بِنِش که پیش از جنگ رئیس جمهور چکسلواکی بود در راس دولت ائتلافی قرار گرفت که همه نیروهای مقاومت ضد فاشیستی از جمله حزب کمونیست چک و اسلواکی را شامل میشد.
اما قاسم شفیع نورمحمدی که ترجمه جدید نمایشنامه «بیدرمن و آتشافروزان» را انجام داده، از جملهای در مقدمه خود استفاده کرده که کلید تفسیر این نمایشنامه و زیرلایههای شخصیتی آن است. او مینویسد: «اما از همان ابتدا ترکیب شکننده این ائتلاف برای همگان محسوس بود. حزب کمونیست عرصه را تنگتر میکرد. در نهاد در ژوئن 1948 بنش استعفا داد. ماکس فریش اتفاقات این کشور را به دقت دنبال میکرد. طرفدار حکومت ائتلافی بود و مدتی را هم در پراگ به سر برده بود.» نکته مهم و همان کلید تفسیر جمله ابتدایی است. یعنی از همان اول کار، ظاهرا همه میدانستند که کابینه ائتلافی راه به جایی نمیبرد و گویی همه در انتظار بودند که کمونیستها بالاخره جایی ضربه نهایی را وارد کنند. شرایط هم طوری بوده که حزب کمونیستِ چکسلواکی با حمایت اتحاد جماهیر شوروی، پستهای مهم و استراتژیک همین کابینه ائتلافی را تصاحب کرده بود.
فضای کلی نمایشنامه «بیدرمن و آتشافروزان» از ابتدا تا انتها حاوی اضطراب و نگرانی وقوع یک اتفاق و حادثه است. فریش از تحولاتی که در چکسلواکی رخ داد، الهام گرفت تا درباره جنگ جهانی دوم و قدرت گرفتن فاشیستها نمایشنامه بنویسد. او پیش از این نمایشنامه، مطلبی با عنوان «طنز تلخ» نوشته که بنمایه اصلی این نمایشنامه است و با خواندنش میتوان روح جاری در «بیدرمن و آتشافروزان» را به وضوح مشاهده کرد. مطلب مذکور مخاطب را به یاد نمایشنامههای «شرفیابی» (با نام دیگر «مخاطبان») یا «فرشته نگهبان» از واسلاو هاول رئیسجمهور فقید جمهوری چک میاندازد که درباره همان حال و هوای اختناق حکومت کمونیستها بر چکسلواکی است. در این مطلب، راوی با لحن دوم شخص، خواننده را مورد خطاب قرار میدهد و درباره غریبهای میگوید که توی مخاطب او را روزی به خانهات راه میدهی: «اما تو تنها آشی با تکهای نان به او نمیدهی، نه، تو یک گام جلوتر میروی: به او حق میدهی. البته در ابتدا با سکوتت و آنگاه با تکان دادن سر و سرانجام با سخنانت.» این طرح یک خطی که ماکس فریش با آن، نمایشنامه «بیدرمن و آتشافروزان» را ( چند سال پس از نوشتن مطلب طنز تلخ) نوشت، واقعیتی است که خیلی از ما در زندگی روزمره تجربه کرده یا میکنیم؛ انسان پررو و بیحیایی که به ما پناه میآورد یا خواستهای دارد اما هرچه بیشتر میگذرد، بیشتر جسارت پیدا میکند و در نهایت ما را به نابودی میکشاند. جلوی چنین روندی را باید گرفت چون در غیر این صورت، نتیجه همان فاجعهای میشود که نازیها در آلمان یا کمونیستها در جماهیر کمونیستی رقم زدند.
جولان تانکهای شوروی در خیابانهای پراگ
ایوان کلیما نویسنده اهل پراگ در یکی از مطالبش درباره نازیها و کمونیستها که در کتاب «روح پراگ» چاپ شده، مینویسد: «اگر بیاعتنایی، بیعملی، و ضعف غیرقابل توجیه طرفهای مقابل آنها نبود حتما میشد آنها را مهار کرد. تساهل و تسامح هرگز نباید به معنای تساهل و تسامح در برابر عدم تساهل و تسامح باشد.» همین رویکرد کلیما، حرف اصلی نمایشنامه «بیدرمن و آتشافروزان» است. کلیما وقتی در همان مطلب، از فروپاشی کمونیسم حرف میزند، میگوید فاجعه تمام نشده چون این روند دوباره تکرار میشود. این حرف را هم با توجه به جامعهشناسی اش از مردم خود میگوید: «دوباره و دوباره و چندباره، فرصتها را، زمانی که ممکن است برای پایان دادن به خشونت، بیآنکه نیازی به خون و خونریزی وحشتناک باشد،از دست میدهیم.» هم کلیما و هم ماکس فریش در نمایشنامه «بیدرمن و آتشافروزان» بر این باورند که میشد جلوی فاشیستها یا کمونیستها را گرفت اما مردم آنقدر دست روی دست گذاشتند تا لکه کوچک تبدیل به غدهای سرطانی و گریبانگیر شد.
نمایشنامه «بیدرمن و آتشافروزان» درباره آدمهای قرن بیستمی است که با سهلانگاری، تنبلی و حسنظن نابهجا باعث روی کار آمدن حکومتهای توتالیتر و دیکتاتورها شدند و البته فقط در آن روزگار زندگی نمیکنند بلکه در روزگار فعلی هم معادل و مابهازا دارند. نمایشنامه مورد نظر به تعبیر مترجمش، تمثیلی است برای آلمان فاشیستی و روی کار آمدن هیتلر؛ آنهم زمانیکه با وجود محسوس بودن بالا آمدن هیتلر و حزب نازی، خیلیها کاری نکرده و مقاومتی نشان ندادند. شخصیت اصلی این نمایشنامه که مردی بورژوا به نام «بیدرمن» است، از نظر منتقدان بازتاب خوشباوری، راحتطلبی، بزدلی و یا عدم درایت بخش بزرگی از مردم آلمان آن دوران است.
دالانهای پشتیِ «طنز تلخ» و نمایشنامه «بیدرمن»
برای تحلیل و تفسیر نمایشنامه «بیدرمن و آتشافروزان» آن مطلب «طنز تلخ» که ترجمهاش پیش از متن نمایشنامه آمده، راهگشا و بسیار مفید است. این دو نوشته در واقع از دالانهایی پشتی و مخفی به یکدیگر متصل هستند. پدیده «حقدادن به غریبه تازهوارد» همان چیزی است که از نظر ماکس فریش، صاحبخانه (بیدرمن) و به تعبیری مردم جامعه را بیچاره میکند. بیدرمن در حالی که عوامل و صداهای هشداردهنده مرتب از اینطرف و آنطرف به گوش میرسند، صدای آنها را در افکارش خفه کرده و خود را فریب میدهد: «باید اعتماد داشت؛ اگر آدم کسی را نمیشناسد نباید فورا به او بدگمان شود. و در اصل چرا باید او یک آتش افروز باشد؟» ناچاریم این توضیح را بدهیم که داستان نمایشنامه «بیدرمن و آتشافروزان» افرادی به نام آتشافروز وجود دارند که به خانههای مردم رفته و پس از مدتی لنگرانداختن، در نهایت آنخانهها را با بشکههای بنزین به آتش میکشند. روزی درِ خانه بیدرمن را هم یکی از همین آتشافروزان میکوبد. چند روز بعد هم یک آتشافروز دیگر به او اضافه میشود و دو آتشافروزی که از زندان آزاد شدهاند میخواهند خانه بیدرمن را به آتش بکشند. اما او مرتب خودش را گول میزند. این گولزدن، چندین و چندبار در نمایشنامه و آن مطلب «طنز تلخ» به چشم میآید و در مراحل مختلف تکرار میشود: «روز بعد که از خواب بیدار میشوی، خانهات هنوز سر جایش است! به خود میگویی که درستی خوشبینی و اعتمادت به انسان، حتی اگر در اتاق زیرشیروانی هم بخوابد، ثابت شد.» راوی مطلب طنز حتی این کنایه را هم میزند که: «از بدگمانیات احساس شرم میکنی.»
شخصیت بیدرمن در جایی از نمایشنامه میگوید: «دور و زمانه غریبی است. هر روزنامه ای را که باز میکنی از آتشسوزی جدیدی خبر میدهد! و باز همان داستان قدیمی: باز دستفروش دورهگردی که به دنبال سرپناهی است و روز بعد خانهای طعمه آتش میشود...» این جملات و دیالوگها ناظر به بخش تنبل و عافیتطلب بیدرمن هستند که مرگ اگر هست مال همسایه است و بنا نیست آتشافروزان به خانه من بیایند. اما بیدرمن با امتحانی سخت روبرو میشود و آتشافروز دوم پا به خانهاش میگذارد. در واقع وقتی همه عوامل و شواهد اطمینانبخش بارها و بارها به آتشافروز بودن دو مرد غریبه اعتراف دارند، بیدرمن هم مسیر انکار را انتخاب میکند. در مطلب «طنز تلخ» وقتی آتشافروز دوم وارد میشود، راوی دومشخص درباره درخواست کبریت و بنزین از طرف او، میگوید: «این دومی بسیار گستاختر از آن اولی است، اما پیش خودت فکر میکنی که خوب، به هر حال در زندان بوده و این چیزها را در آنجا یاد گرفته.»
شک و تردید شخصیت بیدرمن هم از عناصر مهم در فضاسازی و شخصیتپردازی نمایشنامه «بیدرمن و آتشافروزان» است که در مطلب «طنز تلخ» هم خود را در خلال چنین جملاتی نشان میدهد: «به شک میافتی. آیا آنها واقعا از بزرگمنشی تو سوءاستفاده میکنند؟»، «حالا اگر خودشان نخواستند بروند چه؟ بیرون کردنشان هم دیگر چندان ساده نیست.» و یا «چرا به این دو نفر صریح نمیگویی که آنها اجازه انبار کردن بنزین در خانهات را ندارند؟» در این بین در مطلب موردنظر، این جمله بهطور مکرر تکرار میشود: «روز بعد خانهات هنوز سر جایش است!» که موید همان فریبِ درونی و گولزدنِ خود است. دو غریبه تازهوارد هم جسارت خود را داشته و با وقاحت به کار انبار کردن بنزین و جستجو برای کبریت مشغولاند: «مطمئنی که منظور آنها از پیدا کردن، چیزی جز دزدیدن نیست. در اصل آنها تعاریف مخصوص خودشان را از عدالت و بیعدالتی داند.»
روش کار آتشافروزان این است که ابتدا با مظلومیت و نشاندادن چهره بیچاره از خود وارد خانهها میشوند؛ افراد بیچارهای که کار و سرپناه ندارند اما از همین مردم هستند. پس از ورود به خانه و لنگر انداختن در اتاق زیرشیروانی به جمعآوری بنزین میپردازند و در نهایت «سرانجام تنها یک خواهش از تو دارند: کبریت. هیچ خطایی بالاتر از این نیست که حالا جا بخوری: دوستی را نمیتوان براساس بدگمانی استوار ساخت.» مخاطبی که مطلب «طنز تلخ» یا نمایشنامه «بیدرمن و آتشافروزان» را میخواند متوجه این کنایه هولناک میشود که دوستی را نمیتوان براساس بدگمانی استوار ساخت. روی دیگر این ضربالمثل احتمالا این است که حالا که تا اینجای راه آمدهای، تا آخرش برو و کبریت را به آتشافروزان بده! و این جمله را هم ضمیمه این افکار میکنی که آنها که نمیخواهند خانه را آتش بزنند! و به این ترتیب دوباره فریب و همان حرکت تکراری! این واکنش نهایی بیدرمن به آتشافروزان است.
صحنهای دیگر از حضور تانکهای شوروی در خیابانهای پراگ
همه جان و مفهوم مطلب «طنز تلخِ» ماکس فریش با روندِ به مروری که برای مخاطب ترسیم میکند، اینجاست: «بار دیگر از تو کبریت میخواهند. اما بیآنکه قصد کشیدن سیگار را داشته باشند. پیش خودت به درستی فکر میکنی که یک آتشافروز، آنهم یک آتش افروز واقعی، به طور حتم مجهزتر از اینهاست. و با این خیال جعبه زرد کبریت را به آنها میدهی و روز بعد که زغال شدهای حتی این فرصت را هم نداری که از دوستان خودت تعجب کنی...» این پایان کار است؛ پایان کاری که مخاطبِ مطلب «طنز تلخ» در نمایشنامه «بیدرمن» هم با آن روبروست. نکته مهم در این میان، تحلیل شخصیت بیدرمن به قلم خود ماکس فریش است که در پاورقیهای کتاب و معنای نام بیدرمن آمده است: در زبان آلمانی به معنی مرد درستکار، خردهبورژواماب یا ملالتآور است. ماکس فریش در توصیف بیدرمن مینویسد: بیدرمن مردی است دوستداشتنی و متوسط. او همانگونه که دارای عطوفت و مهربانی است، جبون و ترسو نیز هست. او همانند تقریبا همه انسانها افکارش از آرزوهایش نشئت میگیرد؛ تقریبا همه حوادث را میشد با قدری شجاعت پیشبینی کرد. اما اگر بیدرمن از شجاعت پیشبینی برخوردار میبود، آنگاه میبایستی دخالت کند، اقدام کند و تغییر دهد؛ اما بیدرمن از عهده این کار برنمیآید؛ او ترجیح میدهد که خوشبین باشد و در آتش خاکستر شود.
ساختار کلاسیک نمایشنامه
نمایشنامه «بیدرمن و آتشافروزان» ساختاری مثل نمایشنامه «در کار رفتن» واسلاو هاول یا «ملاقات بانوی سالخورده» و «ازدواج آقای میسیسیپی» فردریش دورنمات دارد. تعدادی از بازیگران و نقشهای این نمایشنامه، همسرایان هستند. همسرایان همانطور که میدانیم در تراژدیهای یونانی حضور داشتند و جایی در آثار مدرن ندارند. اما فریش در متن نمایشنامه «بیدرمن» تعدادی همسرا هم دارد که در شکل و شمایل ماموران آتشنشانی در صحنه حضور دارند. همانطور که میدانیم همسرایان، جزو شخصیتهای اصلی نیستند و غرض از حضورشان در نمایش، خوانش دستهجمعی سرودهای آموزنده و حماسی است. به علاوه نمایشنامه پیشرویمان مانند نمایشنامههای کلاسیک از چند پرده تشکیل شده است. بههرحال حتی همسرایان این نمایشنامه هم در حال هشداردادن به بیدرمن هستند اما گوش این شخصیت بدهکار شنیدن هشدارها نیست:
بیدرمن: اصلا و ابدا. من بویی به مشام نمیرسد.
همسرایان: وای بر ما!
رهبر همسرایان: چه زود به بوی بد عادت کرده است.
در جایی از نمایشنامه، وقتی آتشنشانان یعنی همان همسرایان خطر آتشافروزان را گوشزد میکنند، بیدرمن میگوید: «آقایان، من شهروندی آزاد هستم؛ آزاد در فکر کردن. این سوالها اصلا برای چیست؟ آقایان محترم، من حق دارم که اصلا فکر هم نکنم. تازه آقایان، آنچه در اتاق زیرشیروانیام اتفاق میافتد، تنها و تنها به من مربوط میشود. مگر من صاحبخانه نیستم؟» حق فکر نکردن به اتفاقاتِ در حال رخدادن که بیدرمن برای خود قائل است، به فاجعه میانجامد. مساله تشویق به تفکر و تامل در رویدادها را میتوان در نمایشنامه دیگری که البته مخاطبش کودکان هستند، مشاهده کرد؛ نمایشنامه «شوالیههای حلبی» نوشته الکو آیواز که ترجمه فارسیاش دهه 70 توسط نشر افق چاپ شد. بههرحال اشخاصی مثل بیدرمن که به کنج عافیت و امن خود خو گرفتهاند، ناگهان با اتفاقات خانمانبرانداز روبرو خواهند شد. یکی از فریبهای بیدرمن، منفینگر نبودن است: «اگر همه را جز خود آتشافروز بدانیم، آیا هرگز چیزی بهتر خواهد شد؟ به خدا که قدری اعتماد و حسن نیست بد نیست. وای به حال ما اگر همهچیز را منفی ببینیم.» در مجموع، نه اینکه بدبینی و سوءظن رفتارِ موردتائیدی باشد، اما مسئولان و افرادی که صاحبنظر هستند، بد نیست درصدی از شک و تردید را در مواجهه با رویدادهای اجتماعی و انسانی داشته باشند.
جمعبندی
از نظر نگارنده مطلب و در مقام جمعبندی اگر کشورهای اروپایی توانستند پس از وقایع کمرشکنی چون جنگ جهانی دوم و سیطره کمونیست، دوباره قد راست کرده و سرپا بایستند، به این دلیل است که آثار اندیشهگرایی چون نمایشنامه «بیدرمن و آتشافروزان» به آنها آموخت که مثل آقای بیدرمن نباشند و هیچوقت خود را به خواب نزنند.