بزرگنمایی:
آلن بدیو ضمن اینکه معتقد است دونالد ترامپ بیشتر از آنکه سیاستمدار باشد، یک فیگور است، میگوید: ابتذالی که اینچهره آمریکایی در رفتار و کردار خود دارد، تعمدی است.
خبرنگارتبسم مهر: درست است که شهید حاجقاسم سلیمانی با دستور ترامپ به شهادت رسیده است اما سادهپنداری صورتمساله است اگر ترامپ را بهعنوان تنها قاتل اینفرمانده پیروز معرفی کنیم. ترامپ را تنها میتوان یکی از عروسکهای خیمهشببازی جریان سرمایهداری جهانی دانست که متاسفانه در بسیاری از نقاط دنیا هم ریشه دوانده و سردار سلیمانی را هم میتوان شهید راه مبارزه با همینجریان دانست.
اما جنگی که آمریکاییها علیه ایران یا کشور بزرگی مثل چین به راه انداختهاند، تنها در وجوه نظامی خلاصه نمیشود. گاهی تهدید عملی است، گاهی تحدید، گاهی تحریم، گاهی اقدام اقتصادی و گاهی هم اقدام نظامی؛ و آمریکا هم با توجه به فلسفه وجودیاش نشان داده از هیچوسیلهای برای رسیدن به هدف، امتناع نمیکند؛ چه اینوسیله کشتار و تروریسم دولتی باشد که البته بعدا میتوان با توجیه و سخنرانیهای مبتذل و بیهوده، طور دیگری آن را به مردم آمریکا و جهان قبولاند. در واقع یکی از وجوه جنگ آمریکا با ایران، وجه رسانهای و همین قبولاندن تصاویر وارونه به مردم خودش و جهان است. کاری که اخیرا درباره ترور سردار شهید حاج قاسم سلیمانی هم انجام شد.
بههرحال ترامپ یکی از عوامل شهادت سردار سلیمانی است اما سر نخ به دست جریانی عظیم به نام جریان سرمایهداری جهانی است که بد نیست به بهانه شهادت سردار سلیمانی، دربارهاش بیشتر بدانیم. بههرحال دشمنشناسی یکی از مسائلی است که در هر جنگی، مورد تاکید بزرگان و عقلانی هر قوم است. بنابراین بد نیست حالا که ترامپ خود را بهعنوان قاتل و صادرکننده فرمان ترور شهید سلیمانی معرفی کرده، دست به جریانی مطالعاتی درباره شخصیت و پشتوانه سیاسی وی بزنیم؛ کمااینکه پیشتر در دیماه سال 96 اینکار را در مقاله «ترامپ چگونه با فرمول هیتلر به قدرت رسید/ کتابخوانی علیه "استبداد"» انجام دادیم.
بهتازگی کتاب جدیدی درباره ترامپ در بازار نشر کشور منتشر شده که ترجمه دو سخنرانی از آلن بدیو فیلسوف، نویسنده و فعال سیاسی فرانسوی است. از بدیو و نظراتش میتوان در پایاننامهها یا مقالات مختلف هنری، فرهنگی و سیاسی استفاده کرد. او را بیشتر بهعنوان نمایشنامهنویس، رماننویس و یکفیلسوف میشناسند اما او بهعنوان یک چهره چپگرا، کنشها و نظریههای سیاسی هم دارد که باعث میشود اندیشههایش همردیف با متفکری مثل اسلاوی ژیژک بررسی شود.
بههرحال کتاب «ترامپ» دو سخنرانی از آلن بدیو را در دانشگاههای آمریکا شامل میشود که پس از اعلام نام ترامپ بهعنوان رئیسجمهور اینکشور ایراد شدهاند. ناشر اصلی کتاب انتشارات پالیتی بوده و نسخه فارسیاش نیز با ترجمه احمد حسینی بهتازگی توسط نشر مانیا هنر منتشر شده است. قصد داریم در اینمطلب و دنبالهای که پس از آن منتشر میشود، به دو مقاله بدیو در کتاب مذکور بپردازیم و ترامپ و جریان سیاسیاش را از منظر بدیو مورد مطالعه قرار دهیم.
* 1- در حکم مقدمه
بدیو دو سخنرانی منتشرشده در اینکتاب را به زبان انگلیسی ایراد کرده که بعدا به فرانسوی ترجمه شدهاند. سخنرانی اول نهم نوامبر 2016 در دانشگاه کالیفرنیای شهر لسآنجلس و دومی هم روز 17 نوامبر همان سال در دانشگاه تافتز شهر بوستون. پیشگفتار ترجمه فارسی کتاب، در واقع توضیح کوتاهی است که در سایت آمازون برای اینکتاب قرار داده شده و پیش از پرداختن به سخنرانی اول، بهطور خلاصه و گذرا اشاره میکنیم که این توضیح کوتاه، دربردارنده این واقعیت و سپس یکسوال است: «ترامپ نشانهای از وضعیت وخیم بحران جهانی است.» و «ظهور پدیدهای به نام ترامپ به چه معناست؟ـ در یادداشت کوتاه مذکور، ترامپ بهعنوان گونه جدیدی از شخصیتهای سیاسی توصیف، و از اینکلیدواژههای مهم هم در یادداشت استفاده شده است: سرمایهداری جهانی، زوال پایگاه نخبگان، افسردگی و سردرگمی فزاینده مردم و برونرفت از وضع کنونی.
در ادامه و قسمت اول اینمقاله، به سخنرانی اول آلن بدیو در کتاب «ترامپ» میپردازیم که دو روز پس از انتخاب ترامپ ایراد شده است:
بدیو در همان ابتدای سخنرانی، ارجاعی به یکی از تراژدیهای راسین (نمایشنامهنویس کلاسیک فرانسوی) دارد و جملهای از آن را نقل میکند: «شبی وحشتآلود بود و تاریک و ژرف» اشارهاش هم به شب اعلام نام ترامپ بهعنوان رئیسجمهور آمریکاست. بنابراین از همانابتدا شمشیرش را علیه ترامپ از رو بسته و علیهاش میتازد. او آنشب بهخصوص یعنی شب اعلام نتیجه انتخابات آمریکا را «ضدرخداد»، «فاجعه» و چندجملهبعدتر، «شبی تاریک و تلخ» میخواند و خطاب به مخاطبان سخنرانیاش، آنها را افرادی میخواند که از آناتفاق، پریشان، عزادار و وحشتزدهاند. رفتاری را هم که خودش و مخاطبانش با شنیدن خبر رئیسجمهورشدن ترامپ، بروز دادهاند غافلگیری از نوع بدش عنوان میکند. بدیو معتقد است تبعات پیروزی ترامپ، افسردگی، ترس، اضطراب و حالاتی از ایندست است. او در صفحات بعد هم، چندینمرتبه از لفظ اتفاق تلخ و بهشدت منفی استفاده کرده است.
با توجه به اینکه بدیو یکفیلسوف است، سعی میکند با سلاح فلسفه به جنگ اینغافلگیری و احساس شوم برود و میگوید عواطفی که خودش و دیگران داشتهاند، نشاندهنده واکنشی منفی از جانب ما (یعنی خودش و دیگر غافلگیرشدگان) به پیروزی دشمن است. در همینفراز از فرازهای ابتدایی سخنرانی یا مطلب مندرج در کتاب، بد نیست به استفاده واژه «دشمن» توسط اینفیلسوف فرانسوی توجه کنیم. پس او ترامپ را دشمن میداند. بههرحال سوال مهم فلسفیای که اینفیلسوف مطرح میکند این است که «ما در چه دنیایی زندگی میکنیم که دیشب را به چنین کابوسی تلخ و ترسناک بدل کرده است؟» یا «چگونه چنین واقعیت تلخی ممکن است؟» هدفی هم که از ایراد اینسخنرانی دارد، پاسخ به اینسوال و همچنین بیان اینراهکار است که انسانها چگونه باید رفتار کنند که در سطح واکنشها و احساسات منفی مورد اشارهاش باقی نمانند و رفتارشان به اندیشه، کنش و تصمیمهای سیاسی تبدیل شود؟ در واقع بدیو در اینسخنرانی در تلاش است مخاطبش را تبدیل به سوژهای فعال و کنشگر کند، نه اینکه او را بهعنوان فردی منفعل و بهتزده برابر پدیدهای مثل ترامپ رها کند.
* 2- سرمایهداری جهانی؛ عامل محرّک اصلی
نقطه شروع و پایان، و در واقع مرکز ثقل بحث آلن بدیو، مساله سرمایهداری جهانی است؛ و این، احتمالا ریشه همه دعواهای ایرانِ پس از انقلاب با آمریکاست. چون سرمایهداری جهانی و قرارگرفتن آمریکا در مرکزش، باعث زیادهخواهی و تنشهای غرب با ایران شده است. بههرحال حرف بدیو این است که سرمایهداری جهانی پس از فروپاشی کمونیسم، در سراسر دنیا به یک پیروزی رسیده و هرروز هم طول و عرض خود را بیشتر گسترش میدهد. یکی از تحلیلهای مهم فلسفی و جامعهشناسانه بدیو این است که وضعیت کنونی جهان، یعنی از دهه 80 به اینسو، حاصل تغییری عظیم و عمده است که نهتنها در واقعیت عینی که در امور کاملا ذهنی و سوبژکتیو صورت گرفته است. او در ادامه مطلب یا همانسخنرانیِ خود، دو گفتمان مهم را مقابل یکدیگر قرار داده است؛ یکی تفکر سنتی لیبرال که باعث نابرابریها و شکافهای عمیق میشود و در جبهه مقابل هم تفکر سوسیالیستی را که هدفش پایاندادن به نابرابریها حتی با توسل به خشونت است. اما حرف کلیاش این است که گفتمان سوسیالیستی بهزعم خیلیها، دوره خود را طی کرده و امروز نوبت حکمرانی سرمایهداری جهانی است. به گفته بدیو امروز اندیشه حاکم این است که اصلا انتخاب و گزینهای جهانی وجود ندارد؛ مگر سرمایهداری آزاد. در اینزمینه هم از سخنان مارگارت تاچر نخستوزیر سابق انگلستان شاهد مثال آورده که گفته بود «گزینه دیگری نداریم.»
سوژه انسانی در جهانی که حاکمش سرمایهداری لیبرالی است، کسی است که مالکیتی دارد. اگر هم مالک نباشد، بهتر است کارمندی حقوقبگیر باشد که در هرصورت مصرفکننده محسوب میشود. اگر فرد هیچکدام از اینموارد نباشد، در چنین نظامی، اصلا ماهیت وجودی ندارد. خب ظاهرا نشانیهایی که بدیو داده به یک مقصد منتهی میشوند: ساختار حاکمیتی آمریکا که نمونه بارز و تمام و کمال سرمایهداری جهانی است.بدیو میگوید امروز دیگر سیستم تبلیغاتی سرمایهداری جهانی یا همان لیبرال، نیازی به تبلیغ یا گفتن اینکه اینسیستم بینقص است ندارد. همه هم اینرا میدانند که اینسیستم بیعیب و نقص نیست. اینفیلسوف معتقد است قدرت سرمایهداری لیبرال در همین است که خود را تنها راه موجود میداند. او چندسطر پیشتر جملهای ژان پل سارتر فیلسوف اگزیستانسیالیست فرانسوی نقل کرده که «اگر انسانها چیزی فراتر از جمعکردن و انباشتن سرمایه بلد نباشند، آنوقت یاد و خاطرهای که از انسانها میماند، چیزی بیشتر از مورچهها نیست.» بدیو ضمن نقل اینجمله از سارتر، پاسخ احتمالی یک فرد لیبرال امروزی را که به قول او دنیا را هم در دست دارد، اینچنین حدس زده است: «شاید همینطور است. اما اینتنها امکان واقعی موجود است.» بدیو میگوید سرمایهداری لیبرال (که یکی از میوههایش ترامپ است و او بناست در ادامه بحث به آن برسد) میخواهد اینباور را در ذهن همه جا بیاندازد که تنها تقدیرِ ممکن است. اگر دقت کنیم، سیاستمداران آمریکایی هم، همیشه در مواجهه با ایران از همین منطق (شاید بهتر باشد بگوییم بیمنطقی) بهره بردهاند و خود را جبهه برحق میدانند (شاید بهتر باشد بگوییم معرفی میکنند) یعنی دولتمردان آمریکایی متخاصم با ایران، هیچوقت به داشتنِ رویکرد دیگری جز سرمایهداری جهانی فکر نکردهاند چون در پی جاانداختن همیناندیشهای هستند که بدیو به آن اشاره دارد. اما او یکسوال مهم هم مطرح میکند و آن اینکه «جای سوژه انسانی در این نگرش لیبرالیستی حاکم چیست؟» پاسخی هم که از توضیحاتش استخراج میشود این است که سوژه انسانی در جهانی که حاکمش سرمایهداری لیبرالی است، کسی است که مالکیتی دارد. اگر هم مالک نباشد، بهتر است کارمندی حقوقبگیر باشد که در هرصورت مصرفکننده محسوب میشود. اگر فرد هیچکدام از اینموارد نباشد، در چنین نظامی، اصلا ماهیت وجودی ندارد. خب ظاهرا نشانیهایی که بدیو داده به یک مقصد منتهی میشوند: ساختار حاکمیتی آمریکا که نمونه بارز و تمام و کمال سرمایهداری جهانی است.
بدیو میگوید اگر کسی به هر نحوی با ایننگاهِ تمامیتخواه سرمایهداری جهانی موافق نباشد ( که میگوید تنها و تنها یک راه پیش روی بشر است و همین راه است) نمیتواند رئیس دولت یا حکومت کشوری باشد و یا باقی بماند. هیچحکومتی هم در هیچجای جهان نمیتواند حرفی خلاف وضع موجود بزند. چون با بحرانهایی روبرو میشود که اساس آن حکومت را از بین خواهد. ظاهرا باید بهجای عبارت «هیچحکومتی» نام «ایران» را گذاشت و طبق نظریه فلسفی سیاسی بدیو به اینحقیقت اذعان کرد که ایران (از 40 سال پیش تا اکنون) چون نخواسته موافق جریان آبِ سرمایهداری جهانی شنا کند، با بحرانهایی روبرو شده که هدفشان اصل و اساس حکومت و نظامش را نشانه میروند. بیخود نیست که در هر آشوب و بحرانی که سر نخاش به آمریکا میرسد، صحبت از براندازی یا تغییر اصل نظام میشود. البته بدیو در نظریهاش یکجانبه به جهان نگاه نمیکند. بلکه میگوید چنین رویکردی یعنی همان سرمایهداری جهانی؛ هم درباره حکومت سوسیالیست کنونی فرانسه صدق میکند، هم حکومت کمونیستی چین، هم آلمان، هم انگلستان، هند یا ژاپن و همینطور آمریکا؛ چه اوباما رئیسجمهورش باشد چه هیلاری کلینتون و چه ترامپ.
حکومت سرمایهداری لیبرالیستی به تعبیر آلن بدیو روی حکومتهای سلطنتطلبی را سفید کرده است؛ چون نتیجه و دستاوردش این بود که میزان ثروت 264 نفر با دارایی 7 میلیارد نفر دیگر در کره زمین برابری میکند.آلن بدیو سیستم سرمایهداری جهانی را «هیولا» میخواند و اینتوضیح را میدهد که منظورش همان هیولایی است که تمام نابرابریها، بحرانها و جنگها را به بار آورده است و همه حکومتها هم باید با این قانون وضعشده هیولا کنار بیایند که هرچه میکنند یا هرچه میتوانند بکنند، بستگی به این دارد که چهقدر مبادی قوانین او باشند. حکومت سرمایهداری لیبرالیستی به تعبیر آلن بدیو روی حکومتهای سلطنتطلبی را سفید کرده است؛ چون نتیجه و دستاوردش این بود که میزان ثروت 264 نفر با دارایی 7 میلیارد نفر دیگر در کره زمین برابری میکند. او با استفاده از اینواقعیت به نکتهای اشاره میکند که بهقول خودش قلب فلسفه مارکسیسم بوده و از اینقرار است: «سرمایهداری نه با آزادی بیشتر، که با ایجاد نابرابریهای بیشتر تحقق مییابد.» بنابراین نکته دیگری که با استفاده از نظریه بدیو قابل استخراج است و میتواند مدنظر ایرانیهای خودباختهای باشد که در انتظار آمریکا ماندهاند تا بیاید و عدالت و آزادی را در جامعه ایران پیاده کند، همین است که سرمایهداری لیبرال در پی آزادی بیشتر نیست بلکه در پی نابرابری بیشتر است. بدیو تکملهای هم بر اینتحلیل و نظریه خود دارد و آن هم این است که امروز نقش دولتها در همهکشورها یکسان و از این قرار است که از هیولای سرمایهداری محافظت کنند. کشورهایی هم که مثال زده از اینقرارند: دولت سوسیالیست فرانسه، دولت محافظهکار آلمان، حزب کمونیست چین، دولت پوتین در روسیه، دولت استعماری اسرائیل، دولت اسلامی سوریه و البته ایالات متحده آمریکا. پس در اینفراز میتوانیم علت بیوفایی گاه و بیگاه برخی کشورها را نسبت به ایران و عدم پایبندی به تعهداتشان متوجه شویم: داشتن منافعی در چارچوب قانون محافظت از هیولای سرمایهداری جهانی. در حالیکه ما مردم ایران، اکثرا مسائل را با دید حق و باطل نگاه میکنیم، کشورهایی که نام بردیم، عموما با زاویه و چارچوب همان هیولا به مسائل نگاه میکنند و دفاع از ایران را تا جاییکه به منافع خودشان در سایه آن هیولا آسیب نزند، مجاز میدانند. در اینمیان و تا حدی که از بحث اصلی خارج نشویم، بد نیست به عبارتی هم که بدیو برای دولت اسرائیل به کار برده، توجه داشته باشیم: «دولتِ استعماری».
ساختاری که حکومت آمریکا تحت چارچوبهای قانون هیولای سرمایهداری دارد، باعث میشود دوگانههای سنتی بزرگ مثلا «جمهوریخواهان _ دموکراتها» یا «راست _ چپ» و یا «محافظهکاران _ سوسیالیستها»، بهتعبیر بدیو همگی به اموری انتزاعی و ذهنی تبدیل شوند. یعنی رنگ و خاصیت خود را از دست بدهند و بودونبودشان فرقی نکند. چون در واقع همگی در خدمت همان آرمان سرمایهداری جهانی هستند. بنابراین با توسل به آموزههای آلن بدیو میتوان درس دوبارهای به خودباختگان و افرادی که چشم به دموکراسی آمریکایی یا غربی دارند، داد و آن درس هم از اینقرار است که دموکراسی واقعیای در کار نیست چون همه احزاب و گروهها در واقع در خدمت یکصدا و یکهدف هستند. بهعبارت سادهتر، هیچتکثری در کار نیست و همان آرمان سرمایهداری جهانی، که به قول بدیو همیشه تلاش دارد بگوید تنها راه ممکن است، سوار بر شرایط است. در همینزمینه، بدیو میگوید همه سیاستمداران با اندکتفاوتهایی، معمولا تنها حامیان اینتنهاراهحل موجود هستند. در دنیای امروز هم سیاستورزی کاری است که به همین ایجاد تفاوتهای اندک در درون این گرایش جهانی اطلاق میشود. یکی از بدیهایی که بدیو برای اینرویکرد برشمرده، تولد نوع جدیدی از کنشگران مثل سارکوزی در فرانسه و برلوسکونی در ایتالیاست که از پیشنهادهای خشن و عوامفریبانه دفاع میکنند و بهجای الگوگرفتن از سیاستمداران کارآموزده، بهمرور به سمت گروههای تبهکار یا مافیایی متمایل میشوند. توضیح تکمیلی بدیو در اینفراز از سخنرانیاش این بوده که از وقتیکه ترامپ بهعنوان رئیسجمهور آمریکا معرفی شده، (یعنی روز پیش از اینسخنرانی) یکنوع دیگر از اینسیاستمداران بهدنیا معرفی شده است؛ یک میلیاردر لاابالی و بدون تعادل روانی. با استفاده از همین الفاظ و توصیفات است که بدیو وارد بحث صریح خود درباره ترامپ میشود. ترجمه کتاب پیشرو در قطع پالتویی چاپ شده که سخنرانی اولش از صفحه 11 شروع شده و در صفحه 42 به پایان میرسد. حالا در صفحه 26 است که بدیو پس از مقدماتش درباره سرمایهداری جهانی، سراغ بحث اصلی یعنی ترامپ رفته است.
از نظر بدیو ترامپ گفتمانی تکانهای دارد که با توییتهای شبانهاش خوش است و میکوشد با تحمیل نوعی پریشانی زبانی، اعتماد به نفس کاذب خود را به رخ دیگران بکشد و از این موضوع به خودش ببالد که میتواند هرچیزی بگوید و بعد هم عکسش را به زبان بیاورد.* 3- ورود به بحث ترامپشناسی بدیو
آلن بدیو عنوانِ ابداعی خود یعنی «فاشیسم دموکراتیک» را درباره حکومت افرادی مانند ترامپ به کار میبرد که عموما با دیکتاتورهای دهه 1930 مقایسه میشوند. البته او ترامپ را تنها نمیبیند و سارکوزیها، برلوسکونیها یا لوپنها را هم کنارش قرار میدهد. بدیو ترامپ را فردی نژادپرست، مردسالار و خشن میداند و میگوید که اینخصلتها، از ویژگیها و گرایشهای خاص فاشیستها هستند. اما علاوه بر اینسجایا، فیلسوف فرانسوی دو خصلت مهم دیگر را هم برای رئیسجمهور کنونی آمریکا برشمرده است: از منطق و عقلانیت بیزار است و از روشنفکران نفرتی پنهان دارد. اینفراز از سخنرانی بدیو شاید برای علاقهمندان عام و متخصصان علوم سیاسی جالب باشد که توئیتهای ترامپ در فضای اشتراکی توییتر را دنبال کردهاند. بدیو میگوید ساز ناکوکی که افرادی مثل ترامپ، سارکوزی یا برلوسکونی در دستگاه دموکراسی میزنند، گفتمانی است که ذرهای به منطق و ارتباط عقلانی امور ارتباط ندارد. از نظر بدیو ترامپ گفتمانی تکانهای دارد که با توییتهای شبانهاش خوش است و میکوشد با تحمیل نوعی پریشانی زبانی، اعتماد به نفس کاذب خود را به رخ دیگران بکشد و از این موضوع به خودش ببالد که میتواند هرچیزی بگوید و بعد هم عکسش را به زبان بیاورد. بهتر است به کلیدواژه «اعتمادبهنفس کاذب» در جملات بدیو توجه کنیم. پس ترامپ هم مانند همه مقامات فاشیست (که شاید اشتباها اینروزها سراغشان را از هیتلر و موسولینی در دهههای گذشته میگیریم) اعتماد بهنفس کاذبی دارد که با آن ترسهایش را مخفی میکند. بدیو در حالیکه ترامپ را در گروه «این چهرههای سیاسی جدید» قرار میدهد، درباره استفاده آنها از زبان هم توضیح روشنگر جالبی دارد و میگوید: «هدف زبان دیگر توضیح امور یا دفاع از موضع خود به شیوهای درست و سنجیده نیست؛ بلکه هدف زبان، ایجاد هیجانات و عواطفی است که میکوشد اتحادی قدرتمند هرچند کوتاه و البته تصنعی را ایجاد کند.» اتحادی که بدیو اینجا از آن صحبت کرده، احتمالا همان اتحادی است که نسخه پایدارترش با تماشای فیلمهای سینمایی چون «تکتیرانداز آمریکایی» بین مردم آمریکا ایجاد میشود.
بدیو معتقد است ابتذال و لاابالیگری ترامپ، عامدانه است. ایننکته بهنظر نگارنده اینمطلب هم صحیح میآید چون، اینمیزان از ابتذال و مستهجنبودن در عرصه سیاست، نمیتوان بهتنهایی در یک چهره سیاسی جمع شود. مگر اینکه نقشه و طرح عامدانهای در پس پرده در کار باشد. البته بدیو به رابطه بیمارگونه ترامپ با زنان و اصرار مداوم و حسابشدهاش هم به گفتن چیزهایی که سخن از آنها برای اکثر افراد غیرقابل قبول است؛ هم اشاره کرده است. در کل و یکجمعبندی، حرف کلی آلن بدیو از اینفرازهای سخنرانیاش این است که فاشیسم دموکراتیک چیز تازهای نسبت به سرمایهداری جهانی ندارد و در واقع در دل همین مفهوم جا میگیرد؛ حتی اگر به نظر برسد نسبت به سرمایهداری جهانی تازگی دارد. بدیو میگوید: «امروز، ما در تمام دنیا شاهد این نوع فاشیسم دموکراتیک هستیم که اگرچه در نوع پارلمانی نظام سرمایهداری مدرن نهادینه شده و حاصل دموکراسی است، اما با خود نوعی حس تازگی و بدعت تصنعی، زبانی متفاوت و آیندهای پوشالی و خشونتبار دارد و به بیان دیگر، این مفهوم به مثابه امری درونی اما غریبه و ناخودی است؛ چیزی که دقیقا در محدوده همین تنها راهِ موجود و پیشنهادشده توسط حکومتهای دنیا قرار دارد اما سازی متفاوت با آن دسته از سیاستمداران سنتیای مینوازد که از طبقه بورژوای بهاصطلاح فرهیخته برخاستهاند.» بنابراین سخنان ترامپ اصلا چیز جدیدی نیستند؛ ممکن است جدید به نظر برسند زیرا اشکال دیگر و فراموششده تنها راهِ موجود (همان سرمایهداری جهانی) هستند که به قول بدیو «به اجبار به ما تحمیل شده است.» اینفیلسوف فرانسوی در یکجمله جان کلام مفهوم مورد نظر خود را بیان کرده است: «فاشیسم دموکراتیک چیزی بیشتر از تبدیل تصنعی امور قدیمی به مسائل جدید نیست.» و این، بهتعبیر نگارنده اینمطلب و البته خود بدیو، یعنی هماناستعمار قدیم غربی که شکل دیگری به خود گرفته است.
* 4- مردم و بحرانِ جهانی ترامپ
در فرازی از سخنرانی، بدیو ترجیح میدهد بحثاش را با سنتز سیستماتیکتری پیش ببرد. خلاصه 4 مسالهای که او در دیالکتیک بحثاش برمیشمارد به این نتایج منتهی میشوند: 1- وحشیگری بیحد و حصر و خشونت کورکورانه سرمایهداری امروز که نتیجه رجوع به همان استعمار قدیم غرب است 2- فروپاشی الیگارشی سیاسی سنتی و پایان حیات طبقه فرهیخته حاکم (بدیو در این نکته دوم به اینمساله اشاره کرده که ترامپ دیگر نمیتواند مثل دوران پیش از ریاستجمهوری یعنی زمان تبلیغاتش، از هر چیزی حرف بزند. در حالیکه همان سخنان بیپرده، الفاظ مضحک و بیهوده بهنوعی منبع قدرت و نشانه دروغین تازه بودنش بودند.) جمعبندی دومین مورد بحث دیالکتیک بدیو این است که ترامپ نماد فروپاشی الیگارشی سیاسی سنتی و تولد نوع جدیدی از فاشیسم است که آیندهاش معلوم نیست و برای مردمی که مجبورند تحملش کنند، اصلا چیز خوبی نیست. 3- افسردگی عمومی، احساس بلاتکلیفی، ترس از آینده و تجربه گیر افتادن در بنبست. 4- چهارمین مورد هم در واقع به همین مساله یگانهبودن گفتمان سرمایهداری جهانی میرسد که بدیو میگوید برخی آن را سیاست بدون جایگزین مینامند و همان راهبردی است که از سال 1792 تا 1976 بر امید تاریخی بشر برای رسیدن به جامعهای عدالتمحور خط بطلان کشید.
«من هم میپذیرم که هرکسی در نهایت میان این بد و بدتر، (هیلاری) کلینتون را به ترامپ ترجیح میدهد، اما نباید فراموش کنیم که علیرغم این تفاوتها، هر دو در دل ایندنیای سرمایهداری ریشه دارند.» یکی از توضیحات درگوشی هم که بدیو چند فراز بعدتر در سخنرانی خود داده و در قالب پرانتزهای کتاب آمده، این است که نباید انتظار زیادی از افکار عمومی آمریکا داشت.کمبود کلی مردم جهان با ترسیم بدیو، عدم وجود چیزی است که او نامش را «ایده» میگذارد. از نظر او، مردم جهان مقابل پدیدهای به نام ترامپ، از نبود یک ایده بزرگ رنج میبرند. 4 مسالهای که بدیو در سنتز سیستماتیک خود برشمرد، باعث شکلگیری بحران کنونی جهان شدهاند. او اینتذکر را هم میدهد که بحران مذکور را نباید در حد بحران اقتصادیای که از سال 2007 در اروپا آغاز شد، تقلیل داد. چون بحران مورد نظر او که اکنون جهان درگیر آن است، بیشتر در بعد سوبژکتیو و ذهنی به وجود آمده است. دلیل این هم که بحران مورد اشاره به وجود آمده (به قول بدیو، فرد شیادی مثل ترامپ موفق شده) این است که نمیشده تفاوتی بین ترامپ یا دیگری قائل شد. او در توضیحی روشنگر میگوید «من هم میپذیرم که هرکسی در نهایت میان این بد و بدتر، (هیلاری) کلینتون را به ترامپ ترجیح میدهد، اما نباید فراموش کنیم که علیرغم این تفاوتها، هر دو در دل ایندنیای سرمایهداری ریشه دارند.» یکی از توضیحات درگوشی هم که بدیو چند فراز بعدتر در سخنرانی خود داده و در قالب پرانتزهای کتاب آمده، این است که نباید انتظار زیادی از افکار عمومی آمریکا داشت.
آلن بدیو در فرازهای پایانی سخنرانی اولش در کتاب «ترامپ» جملاتی دارد که مضمونشان این است که بعد از ترامپ، دیگر هیچچیز حالت پیشین خود را ندارد. او میگوید رسالت ما این است که از آغازی دوباره سخن بگوییم. و منظورش این است که ترامپ همهچیز را خراب و نابود کرده است. او ترامپ را نماد زوال سیاست میخواند و با طرح اینسوال که سیاست ترامپ چیست، میگوید هیچکس نمیداند. چون ترامپ بیشتر از آنکه یک سیاستمدار باشد، یک فیگور و شخصیت است. حرف پایانی بدیو این است که ما (احتمالا منظورش همه انسانهای متنفر از ترامپ است) باید به بازگشت سیاست فکر کنیم و مثل کنشگرانی زیرک و سختکوش برای تحقق چنین بازگشتی تلاش کنیم.