بزرگنمایی:
قاسم پورحسن، استاد فلسفه دانشگاه علامه طباطبائی در گفتگویی به مناسبت هفته پژوهش گفت: ما پژوهش را به سان یک کوشش فردی تلقی میکنیم در حالی که پژوهش، نتیجه و محصول کنش و عمل جمعی است.
خبرنگارتبسم مهر، گروه دین و اندیشه: به مناسبت هفته پژوهش با قاسم پورحسن، استاد فلسفه دانشگاه علامه طباطبایی گفتگویی ترتیب دادیم که در ادامه مشروح این گفتگو را می خوانید؛
* از نظر شما مهمترین اولویتهای پژوهشی امروز کشور در علوم انسانی چیست؟
فکر میکنم اگر دو نکته مقدماتی را برای این پرسش مطرح کنم کمی به فهم صحیح مسئله کمک میکند. نکته اول این است که اساساً چه چیزی را پژوهش میدانیم. به نظر میآید ما یک سوء فهمی در باب پژوهش داریم و آن هم نگاه مقداری و کمیتگرایانه به پژوهش است. هنوز فهم صحیح از فرایندی بودن و متکاملی بودن پژوهش نداریم و از همه بدتر این که ما پژوهش را به سان یک کوشش فردی تلقی میکنیم؛ یعنی دانشگاههای ما هنوز به این نتیجه نرسیده اند که پژوهش، نتیجه و محصول کنش و عمل جمعی است. استاد به همراه دانشجویان یا سایر اساتید در یک هسته پژوهشی باید دست به تحقیقی بزنند که محصول آن منجر به پیشرفت در یک مسئلهای شود. پس اگر پیشرفتی نباشد من آن را پژوهش نمیدانم.
ما پژوهش را به سان یک کوشش فردی تلقی میکنیم؛ یعنی دانشگاههای ما هنوز به این نتیجه نرسیده اند که پژوهش، نتیجه و محصول کنش و عمل جمعی است
متأسفانه در جامعه ما عمده پژوهشها منجر به پیشرفت، تحول و تطوری در نظام دانش نمیشود. پس مراد صحیح از کمیتگرایی، انبوهی از گردآوریها و توصیفات است که ناظر بر حل مسئله یا شکل دادن یک دیدگاه علمی نیست. تأکید میکنم نگاه ما به پژوهش باید تغییر کند. در پژوهش عمدتاً به دنبال فهم معضل و مشکل و یافتن پاسخی برای آن نیستیم. برای همین عمده پژوهشهای ما تفننی است و عمده پژوهشهای ما بدون این که معطوف به مشکلی باشد صورت میگیرد.
نکته دوم این که ما در باب علوم انسانی علیرغم این که در 40 سال بعد از انقلاب به سبب کوششهایی که در 50 سال بعد از آن در جوامع اسلامی صورت گرفته بود کوششهای ما در باب علوم انسانی مؤدی به صورتی شده و ادبیاتی شکل گرفته، اما فهم بنیادی از علوم انسانی هنوز به وجود نیامده است. بهعبارتدیگر تلقی ما از علوم انسانی این است که مانند سایر دانش ها باید در زمانی کوتاه یا بهصورت دستوری یا آرزوخواهانه بتوانیم دانشی را تولید کنیم. در سخنان رهبری نیز این نکته بود که دائماً من تکرار میکنم که دانشگاهها باید دست به تولید دانش بزنند. این نکته درستی است، اما سخن من این است که ما چرا هنوز در نگاه آرزوخواهانه نسبت به علوم انسانی به سر برده ایم. تا زمانی که فهم بنیادین از علوم انسانی و فهم صحیح از بنیاد پژوهش نداشته باشیم، بسیار دشوار است که بگوییم وضعیت پژوهش در علوم انسانی امروز چگونه است.
عمده پژوهشهای ما تفننی است و عمده پژوهشهای ما بدون این که معطوف به مشکلی باشد صورت میگیرد
این دو مقدمه به ما کمک میکند بتوانیم بحث را بهتر پیش ببریم. حقیقت این است که پژوهشهای ما امروزه در علوم انسانی ناخرسند است و کامیاب نیستند و معطوف به مسئله و ناظر به افقی نیستند. پژوهشی که انجام میشود ما نمیدانیم که برای 30 سال آینده ایران داریم چه کوششی را انجام میدهیم که بخشی از یک مسئله یا معضلی را مورد توجه قرار دهد. پس پژوهشهای علوم انسانی در ایران بیمسأله هستند و عمدتاً معطوف به تلقیات خود فرد است. ناظر بر نگاه جمعی و کلان و ناظر بر یک فراگردی از نظام دانایی که باید در جامعه شکل بگیرد نیست. بنابراین مسألهای را به نام امر فرایندی را در پژوهشها در علوم انسانی امروز نمیبینم. بیشتر شخص مدار است و دائر مدارش بر توجهات خود فرد و استاد در علوم انسانی است. این فهم اشتباهی است که ما از پژوهش و علوم انسانی داریم.
* یکی از نکاتی که مطرح است این است که ما در 40 سال گذشته در علوم مختلف فنی، مهندسی، پزشکی و ... پیشرفتهای چشمگیری داشته ایم، اما در علوم انسانی چنین پیشرفت چشمگیری را مشاهده نمیکنیم. ریشه این اتفاق در چیست؟ چه تفاوتی در نگاه و عملکرد ما درباره این دو عرصه وجود دارد که این مسأله را شاهد هستیم؟
میخواهم درخواست کنم کسانی که این گفتوگو را میخوانند این بخشی را که میخواهم تأکید کنم را با دقت مضاعفی به آن توجه کنند. ما یک فهم نادرستی داریم مبنی بر این که ما در علوم غیرانسانی در این 40 سال پیشرفت کرده ایم ولی در علوم انسانی پیشرفت نکرده ایم. سؤال اولم این است که ما پیشرفت مان در غیر از علوم انسانی، در علوم پزشکی و پایه آیا معطوف به استعدادها و تأسیس کردنهای علم از درون جامعه ما بود یا کوشش کردیم به مرزهایی که علوم در دنیا وجود دارند بهنوعی نزدیک شویم؟ من اسم این را پیشرفت نمیگذارم، بلکه کوششها در غیر علوم انسانی را تقرب و نزدیکی به مرزهای دانشی میدانم که در جهان وجود دارد و در بسیاری از دانشها ما به مرزهای 20، 30 قبل یا 10 سال قبل دانش جهانی نزدیکی پیدا کردیم، البته این تلاش فوقالعاده مهمی است، اما اسم این را تأسیس یک دانش یا پیشرفت نمیدانم.
پژوهشهای علوم انسانی در ایران بیمسأله هستند و عمدتاً معطوف به تلقیات خود فرد است
آن چه در علوم غیرانسانی اتفاق افتاد این بود که ما توانستیم از نظام دانشی که در جهان وجود داشت و محصول عقل جمعی بشر بود بهرهمند شویم. پس ما در علوم غیرانسانی داعیهای نداریم. تمام کوشش، هزینه و نیروهای مان صرف این میشوند که دانشی که در دنیا موجود هست را اخذ و اقتباس کنیم که کار خوبی هم هست. البته اگر داد و ستد باشد کار بهتری است، ولی به بخشی از آن نزدیک شدیم. پس کاری نبود که ما انجام بدهیم و دنیا انجام نداده باشد، ما تنها به آن نزدیک شدیم، درحالیکه در علوم انسانی داعیه و ادعا داریم. مراد ما این نیست که شاگردان هگل، کانت و ماکس وبر بپرورانیم. اگر آنگونه باشد در جامعه ما بیش از هر جامعهای در اروپا، کانتشناس، هایدگرشناس و ... داریم. مراد اصلاً این نیست. ما در پی سامان دادن وضع جدیدی در علوم انسانی هستیم یا میخواهیم دست به تتمیم دستاوردهای علوم انسانی موجود بزنیم یا میخواهیم دست به ظهور جدید و ابداع جدید در علوم انسانی بزنیم که مبتنی بر مقتضیات، پرسشها و نیازهای ما باشد. این وضع جدید است یعنی باید در ابتدا کوشش کنیم تا از ذیل دانش غربی در علوم انسانی بیرون بیاییم. مرادم این نیست که آنها را نخوانیم؛ خیر، از مقهوریت آنها بیرون آییم.
ما در این 40 سال کوشش مان خودآگاهی بود و در ایران فهمیدیم دیدگاهی به نام اروپا محوری، مقهور بودن نسبت به مغرب زمین در باب علوم انسانی و در ذیل غرب قرار گرفتن در علوم انسانی، نمیتواند دانش متناسب برای جامعه ایران را به ما بدهد. درحالیکه هیچکدام از کشورهای اسلامی چنین تفطنی پیدا نکرده بودند. البته این تفطن بهواسطه انقلاب آغاز شده است. مجموعه کوششهایی که صورت گرفته که آیا نیازمند علوم انسانی متناسب هستیم در ایران اتفاق افتاده است. حتی در مصر که آغازگر توجه به دنیای اسلام در 200 ساله اخیر بوده، چنین التفاتی پیدا نشده است.
ما در این 40 سال کوشش مان خودآگاهی بود و در ایران فهمیدیم دیدگاهی به نام اروپا محوری، مقهور بودن نسبت به مغرب زمین در باب علوم انسانی و در ذیل غرب قرار گرفتن در علوم انسانی، نمیتواند دانش متناسب برای جامعه ایران را به ما بدهد
الآن در مرحله آگاهی از وضعی هستیم که اگر بخواهیم از ذیل غرب بیرون بیاییم و بخواهیم مقهور نظام علوم انسانی مغرب زمین نباشیم باید چه بکنیم. این پله اول است، اما در مراحل بعد ما ناموفق هستیم و همچنان هم ناموفق بوده ایم. علتش عدم توجه به علوم انسانی است. نه وزارت علوم و نه دانشگاهها و نه بودجههای پژوهشی اساساً معطوف به علوم انسانی نیستند.
مهمترین نقیصه این است که استاد علوم انسانی ارج، اجر و قدری ندارد. اصلاً استاد علوم انسانی دیده نمیشود. نه سرمایهگذاری می شود و نه به او توجه میشود و نه فرصت آنچنانی به او برای تلاش مضاعف داده میشود. طبیعی است تا زمانی که ما کوششهای بنیادین و زمانمند نکنیم نمیتوانیم در علوم انسانی چیزی که داعیه داریم را سامان دهیم. کوشش حداقل یکصد ساله در ایران لازم است تا بهصورت اولیه علوم انسانی متناسب دست پیدا کنیم. در مغرب زمین از سده شانزدهم تا آغاز سده بیستم یعنی هنوز زمانی که هوسرل دارد از بحران علم اروپایی حرف میزند، علوم انسانی به معنای خاص متولد نشده است. پراکنده و مفرداتی از علوم پیدا شدند، اما آن علوم بیشتر در ذیل علوم طبیعی بودند. پس 300 سال زمان گذشت، سرمایهگذاری کردند، دانشگاههای مهم شکل دادند، هزینههای زیادی کردند و به استاد فرصت دادند تا بتواند بهتدریج به نحو متکاملی و فرایندی پایههایی از علوم انسانی را سامان دهد. در ایران چنین اتفاقی نیفتاده است.
کوشش حداقل یکصد ساله در ایران لازم است تا بهصورت اولیه علوم انسانی متناسب دست پیدا کنیم
کدام استاد علوم انسانی است که به او فرصت و امکاناتی داده شد که بتواند تمام توجهاتش را مصروف سامان دادن بخشی از وضع جدید علوم انسانی کند؟ عمده استادان که به آنها فرصت داده اند را نگاه کنید می بینید در زمینههای غیر علوم انسانی است. پس عدم فهم بنیادین ما از علوم انسانی مشکل اصلی ماست. کسانی که متصدی هستند اصلاً در علوم انسانی نیستند. اصلاً فهمی از علوم انسانی ندارند. کسانی که عهدهدار مسئولیت در نظام دانایی کشور هستند، با واقعیت علوم انسانی و با ذات آن بیگانه هستند. علوم انسانی اینطور نیست که دستور دهیم، بخشنامه کنیم یا هوس و آرزو کنیم که سامان پیدا کند. در سایر علوم چون جهان مرزهایی از دانش را فراهم کرد میتوانید به آن نزدیک شوید.
باز هم تأکید میکنم ما در علوم انسانی شراکت استادان را میخواهیم. شراکت یعنی تلاش مستمر چندین نسل که بتوانیم در تولید علم سهیم شویم. تا زمانی که نتوانیم در علم سهیم شویم و شراکت در علم پیدا کنیم هیچ تحولی در علوم انسانی اتفاق نمیافتد. بنابراین منطق و دیسیپلین ظهور علم به ما میگوید اگر نتوانیم توجه و التفات اصیلی به علم پیدا کنیم و به منطق ظهورش توجه کنیم، ما نمیتوانیم به مرزهای آن دانش نزدیک شویم. در ایران تنها از علوم انسانی حرف زده میشود. هیچ سرمایهگذاری مهمی ما در باب علوم انسانی انجام ندادیم.
* این هم معضل مهمی است که مسئولین و مدیران ما متوجه اهمیت علوم انسانی نیستند درحالیکه شاید اهمیت آن بیشتر از سایر علوم باشد. اگر بخواهیم این افرادی که مسئولیت دارند و تصمیمگیر و تصمیمساز هستند را توجیه کنیم و متوجه اهمیت علوم انسانی کنیم چه باید بکنیم؟
راحتترین گام گوش دادن است. به قول هراکلیت اگر گوشی برای شنیدن ندارید نمیتوانید التفات پیدا کنید. باید گوش بدهند و باید بخوانند. اینهمه تلاشی که الآن شما در باب علم دینی و علوم انسانی انجام میدهید که من دیدم خبرنگارتبسم مهر حجم زیادی از بحثها را به بحثهای علم دینی و علوم انسانی اختصاص داده است، این کوششها، اتفاقی نیست و یک کوشش بنیادین است. بهره بردن از ثمرهای از تلاشهای چندین ساله اساتید در باب علوم انسانی است. این ها باید خوانده شود.
کسانی که عهدهدار مسئولیت در نظام دانایی کشور هستند، با واقعیت علوم انسانی و با ذات آن بیگانه هستند
متأسفانه طبق آمار 97 درصد مدیران مهم ما مطالب بنیادین در باب علوم انسانی را نمیخوانند. در مجله فارین افرز آمریکا هر مقالهای که نوشته میشود روی میز مدیران است. تا مدتها خوانده می شود و بحث میشود و در مورد آن نشست گذاشته میشود. چطور آنها اینهمه اندیشکده دارند؟ چرا نباید به استادانی که در باب علوم انسانی داعیه دارند امکانی دهیم که بتوانند اندیشکدههای علوم انسانی بزنند؟ آمریکا را نگاه کنید بالای 1800 اندیشکده دارد. بخش زیادی از این اندیشکده ها متوجه علوم انسانی است. چون علوم انسانی مولد و تولیدکننده دانش است. علوم غیرانسانی مصرفکننده و تخنه و مهارت است. مهارت را اگر زرنگ باشید و بفهمید، به دست آوردید. علوم انسانی نیازمند متفکر است و بدون متفکر نمیتوانید آن را سامان دهید.
سخن این است که علوم انسانی نه خوانده میشود، نه شنیده میشود و نه به آن التفات میشود. اگر بفهمیم بدون علوم انسانی یک جامعه خواهد مرد و اگر بفهمیم اینهمه سرمایهگذاری که در نظام آموزشوپرورش در باب علوم غیرانسانی میکنیم با فاجعهای در 30 سال آینده مواجه خواهیم بود، این کار را نمیکنیم. ما به خانوادهها، دانشآموزان و دانشجویان خود تلقین کردیم که علوم انسانی ارزشی ندارد. این ناشی از نفهمیدن علوم انسانی است. علوم انسانی مولد دانش است. تا در علوم انسانی دانش تولید نکنید هیچ دانشی شکل نخواهد گرفت. آینده ایران در گرو اهمیت دادن به علوم انسانی است. اگر دغدغه آینده ایران داریم و اگر میخواهیم 50 سال آینده ایران بماند راهی غیر از علوم انسانی نداریم.
متأسفانه طبق آمار 97 درصد مدیران مهم ما مطالب بنیادین در باب علوم انسانی را نمیخوانند
غرب تغییرات در علوم انسانی را از 400 سال پیش شروع کرد که غرب امروز شده است. همه تحولات در علوم تجربی غرب، مدیون علوم انسانی آن است. اگر در علوم انسانی روش آگاهی به دست نمیآید، تغییر بینش به وجود نمیآمد، فهم مجدد از دنیای قدیم و جدید به وجود نمیآمد و فهم جدید از حیات و زندگی به وجود نمیآمد و هیچ تحولی در دانش رخ نمیداد. ما در ایران به عکس فکر میکنیم. دانشگاههای علوم انسانی ما بسیار بیارزش تلقی شده اند. دانشگاههای غیر علوم انسانی ما و به تبع آن دانشجویان و استادان تا دلتان بخواهد امکانات و ارزشمندی برایشان هست. استاد و دانشجوی علوم انسانی هیچ احساسی ندارد که جامعه التفاتی به او دارد. اگر چنین باشد با دست خودمان و با ذهن نادرست خودمان داریم آینده ایران را از بین میبریم.
آینده ایران در گرو اهمیت دادن به علوم انسانی است، اگر دغدغه آینده ایران داریم و اگر میخواهیم 50 سال آینده ایران بماند راهی غیر از علوم انسانی نداریم
اگر میفهمیم آینده ایران مهم است، لزوماً باید بفهمیم بدون علوم انسانی آیندهای در کار نخواهد بود. مدارس و نوع نگاه مان به رشتهها تغییر پیدا میکند. ما بدون علوم انسانی چه علمی را میتوانیم تولید کنیم و چه علمی را میتوانیم سامان دهیم؟ اصلاً این ذهن غلط است که فکر میکنیم پیشرفت دنیا در گرو علوم غیرانسانی است. تا علوم انسانی نتواند مولد باشد علوم غیرانسانی به وجود نمیآید.
سخنم این است متأسفانه نه با کسانی که داعیه علوم انسانی دارند و صاحب اندیشه در علوم انسانی هستند مشورت میکنند و نه التفات به اهمیتش میکنند و نه اقبالی میکنند. پس طبیعی است وضع علوم انسانی ما هر روز بغرنجتر شود. من دارم هشدار میدهم ما در آیندهای نه چندان دور در 20 سال آینده بهطورکلی اگر به همین رویه در تولید علم ادامه دهیم و ارزشمندی برای علوم انسانی و اساتید علوم انسانی قائل نشویم، وضع بسیار بغرنجی خواهیم داشت.
جامعه ما الآن به سمت بیماری رفته است و آن بیماری عدم التفات به دانش است. همه را به این سمت سوق دادیم که بدون دانش فقط مهارتی بیاموزند. این مهارت مانند فن و تخنه است و بدون پشتوانه نظام دانش است. در علوم انسانی شما پشتوانه دانش تولید میکنید. اگر به همین وضع پیش برویم چیزی از نظام دانایی در ایران نخواهید دید.
تنها کشوری که در دنیای اسلام میتواند به سبب استعدادی که در باب نظام دانایی دارد دنیای اسلام و آینده تمدن اسلامی را نجات دهد و بتواند در کوششی مداوم نظام دانایی را سامان دهد که منتهی به تمدن جدید اسلامی شود، ایران است
تنها کشوری که در دنیای اسلام میتواند به سبب استعدادی که در باب نظام دانایی دارد دنیای اسلام و آینده تمدن اسلامی را نجات دهد و بتواند در کوششی مداوم نظام دانایی را سامان دهد که منتهی به تمدن جدید اسلامی شود، ایران است. اگر از این هم غفلت کنیم آیندهای برای تمدن اسلامی متصور نخواهد بود. این پراهمیتترین توجهی است که میتوانیم به آینده دنیای اسلام و از جمله ایران بهعنوان ثقل و محور دنیای اسلام در باب نظام دانایی داشته باشیم.
اگر بتوانیم مسئله را به درستی بفهمیم آن گاه گوش خواهیم داد. متأسفانه نه توجه میکنیم و نه قدر چنین نظام دانایی در علوم انسانی امروزمان را میدانیم. بنابراین مهمترین گام این است که گوش دهیم تا بتوانیم توجه کنیم. اگر دانشگاههای ما مبتنی بر تولید دانش نباشند چه خواهند کرد؟ در تقلیدی مضاعف از دانشهای شکل گرفته به سر خواهند برد. بدون علوم انسانی چیزی غیر از تقلید نخواهیم داشت. تنها علوم انسانی است که میتواند ما را نجات دهد.
* سؤال آخر در مورد اهمیت فلسفه در پژوهش و در حقیقت اهمیت دانستن فلسفه برای پژوهش است. با توجه به اینکه رشته شما هم فلسفه است. معمولاً اینطور تصور میشود که من اگر استاد یا دانشجوی روانشناسی یا جامعهشناسی یا هر رشته دیگر هستم اگر همین رشته خودم را بدانم کافی است. درصورتیکه دانستن فلسفه خیلی کمک میکند به قدرت پژوهشی که ما میخواهیم در هر رشتهای انجام دهیم.
دکتر سید حسن نصر میگوید که با سید علی اشرف، استاد مشهور بنگلادشی و عبدالله نظیف، رئیس دانشگاه عبدالعزیز جده در 1977 و 1979 در مکه و در جده نشست هایی داشتیم. در این نشست ها گفتیم برای دنیای اسلامی چه کنیم. دیدیم تنها راه تغییر تلقی از دانش است و تنها بنیادی که میتواند به ما برای این تغییر کمک کند فلسفه است. اگر فلسفه محور تعلیم و تربیت اسلامی ما قرار بگیرد میتوانیم آگاهی پیدا کنیم که در ذیل غرب هستیم یا نیستیم.
بدون علوم انسانی چیزی غیر از تقلید نخواهیم داشت، تنها علوم انسانی است که میتواند ما را نجات دهد
چگونه میتوانید از ذیل و مقهوریت نجات پیدا کنیم؟ این که دقایقی قبل بر ایران تأکید کردم به این دلیل است که ایران واجد سنت فلسفی است. هیچ کشوری در دنیای اسلام واجد سنت فلسفی نیست. عبدالرحمن بدوی میگوید تا زمانی که میبینم ایران زنده است، حیات عقلی دنیای اسلام زنده است. فلسفه جریان عقلی است. شما بدون فلسفه در مورد هیچ امری نمیتوانید فرانگرانه پرسش کنید و دریابید.
دکتر نصر معتقد است که همه متفکران مشهوری که از 1950 به بعد کوشش کرده بودند که انحطاط دنیای اسلام را بررسی کنند و راهی پیدا کنند، به فلسفه رسیدند. گفتند تنها راه نجات ما این است که جریان عقلی و تفکر عقلی را در دنیای اسلام زنده کنیم. بهواسطه زنده کردن حیات عقلی که در پرتو فهم فلسفی است میتوانیم تغییری در نگرش مسلمانان، استادان، جوامع اسلامی و حاکمان کشورهای اسلامی ایجاد کنیم. این مسئله در بین شاگردان دکتر نصر در ترکیه مؤثر افتاد. ترکیه الآن تلاش بسیاری میکند تا به فلسفه نزدیک شود. دانشکدههای فلسفه اسلامی زده و اساتید خود را تشویق میکند تا زبان فارسی بخوانند. اردوغان شخصاً دستور داده که توجه به فلسفه اسلامی در محور توجهات ما به آینده تمدن اسلامی باشد. نه اینکه حاکمی مثل رئیسجمهور ترکیه این تفطن را دارد. حاکمی مانند اردوغان از ثمره کوششهای متفکران ما در این 70 سال توانست استفاده کند که متوجه شود بنیاد و شالوده فلسفه است.
ایران واجد سنت فلسفی است، هیچ کشوری در دنیای اسلام واجد سنت فلسفی نیست؛ عبدالرحمن بدوی میگوید تا زمانی که میبینم ایران زنده است، حیات عقلی دنیای اسلام زنده است
در جامعه ما بیشترین بیتوجهی به فلسفه صورت میگیرد. بدون فلسفه شما چه تغییری را در جامعهشناسی میخواهید صورت دهید؟ شما اگر نتوانید منظر فلسفی را در جامعهشناسی داشته باشید باید همه اساتید، دانشجویان و دانشگاه تان در ذیل گیدنز جامعهشناسی بخوانند. هیچ راهی برای تأسیس یا سامان دادن جامعهشناسی ایرانی وجود ندارد. عین همین نکته در باب روانشناسی و سایر رشته ها وجود دارد. من تأکید میکنم بدون فلسفه حیات عقلی وجود ندارد و اصلاً جامعه مرده خواهد بود. فلسفه کوششی عقلی و فرانگرانه به دانشها است. تنها با فلسفه است که میتوانید نظام دانایی مطلوب را ظهور دهید.