بزرگنمایی:
یاسمن خلیلیفرد با بیان اینکه در داستاننویسی از تجربه دانشآموختگی در سینما بسیار بهره برده است، گفت: داستانهای کوتاه او روایتی از زندگیهای رو به زوال در جامعه ایرانی است.
خبرنگارتبسم مهر-: مجموعه داستان «فکرهای خصوصی» تازهترین اثر داستانی منتشر شده یاسمن خلیلیفرد است که نشر ققنوس آن را روانه بازار کتاب کرده است. این مجموعه داستان در برهوت انتشار آثار ادبی ایرانی در فضای نشر کشور از چند منظر یک اتفاق ویژه به شمار میرود. نخست از منظر محتوای جسورانه آن که به طور عمده حول موضوع زنان و طلاق میگذرد و دیگر اینکه نویسنده در این روایتها به دامان سانتیمانتالیسم عامهپسندانهای نیفتاده که معمولا در بطن آثار اجتماعی با چنین موضوعاتی دیده میشود. خلیلیفرد که پیش از این با انتشار رمان انگار خودم نیستم در همین موسسه نشر و یادت نرود که در نشر چشمه خود را به عنوان نویسندهای جدی معرفی کرده است فارغالتحصیل رشته سینما است و البته دستی هم در موسیقی دارد. گفتگوی مهر با این نویسنده به مناسبت انتشار مجموعه داستان جدید او را در ادامه میخوانید:
این روزها در بازار کتاب ایران نگارش و انتشار مجموعه داستان کوتاه با ترس و حساسیتهای بالایی روبرو است. هم ناشران برای انتشار و فروش آن دل دل میکنند و هم نویسندگان بر خلاف رسم مالوف و حرفهای رمان را بر داستان کوتاه ترجیح میدهند. شما پس از تجربه موفق دو رمان قبلیتان حالا و در چنین موقعیتی به سراغ نگارش داستان کوتاه رفتهاید و این انتخاب باید بدون شک برای شما آوردهای ویژه داشته باشد و هدفمند صورت پذیرفته باشد. پس بگذارید این موضوع را دیباچه گفتگویمان قرار دهیم که چرا داستان کوتاه؟
ابتدا بگذارید این را بگویم که متأسفانه این روزها بسیاری از ناشران حتی ریسک انتشار رمانهای ایرانی را نمیکنند چه برسد به داستانهای کوتاه و خب سر فرصت باید علت این عدم اعتماد به نویسنده ایران را بررسی کرد که خود مبحثی مفصل است. اما درباره سوال شما؛ این سوالی است که قطعاً برای خیلیها پیش خواهد آمد چراکه اصولاً بیشتر داستاننویسان ابتدا با داستانهای کوتاه آغاز میکنند و بعد به نوشتن داستان بلند و رمان روی میآورند و اتفاقاً دلیل اصلی این تجربهگرایی از سوی من همین بود؛ اینکه از همان ابتدا رمان نوشتم و داستان کوتاهی چاپ نکردم. دلم میخواست تجربه انتشار مجموعه داستان کوتاه را هم به کارنامهام بیفزایم. ضمن اینکه به رغم آنکه خودم هم عمده توان و توجهام را به نوشتن داستانهای بلندم اختصاص میدهم اما داستانهای کوتاه بسیاری را در طول سالهای مختلف نوشته بودم و فکر کردم شاید ارائه آنها در قالب مجموعهای منسجم فکر بدی نباشد. ضمن آنکه این روزها خیلیها را میشناسم که بهدلیل مسائلی چون کمبود وقت و نداشتن فرصت کافی برای مطالعه داستانهای کوتاه را برای خواندن ترجیح میدهند. همه اینها دست به دست هم داد تا به سمت چاپ داستانهای کوتاهم بروم با تأکید بر اینکه همچنان علاقه اصلیام نوشتن داستان بلند است و همین حالا در حال کار روی یک رمان هستم.
پس از مطالعه این کتاب متوجه شدم که بر مبنای اصول کلاسیک داستان نویسی آنچه در کتاب شما میخوانیم به شکلی هدفمند با داستان کوتاه به منزله متنی که آغازی دارد و نقطع عطف و پایانی شگفتانگیز فاصله دارد. به نظر میرسد بسیاری از این داستانها بیشتر برشی هستند از بخشی از زندگی که شکل روایت داستانی به خود گرفته است. این نوع و سبک نگارش به چه منظور و با چه هدفی انتخاب شده است؟
دقیقاً این یک انتخاب عامدانه بود؛ اینکه داستان کوتاهی بنویسم که بیش از آنکه داستان باشد برشی باشد از زندگیهای مختلف افرادی که در یک برهه زمانی مشترک زندگی میکنند و بهرغم آنکه از هم دورند اتفاقاً از برخی جهات به هم نزدیک هستند. نوشتن این داستانها برایم به چالشی میماند؛ چالشی دشوار که در آن الگوهای از پیش تعریف شده نگارش داستان کوتاه را نادیده بگیرم و به پاسخ این پرسش دست یابم که آیا میتوان از دل یک واقعه کوتاه یا شاید برشی از روزمرهترین رخدادهای زندگی روایتی بیرون کشید و مخاطب را با خواندن آن به تأمل واداشت و خوشبختانه از واکنش مخاطبان به این نتیجه رسیدم که میشود!
شما علاقه بیش از اندازهای به کوتاه نویسی دارید؟ حس میکنم نوعی تلاش برای اختصار و دور شدن از فضای توصیف و شاخ و برگ دادن به موقعیتها و شخصیتهای داستانی در کارتان دیده میشود و اصراری هست که افراد و شخصیتها در داستانهای شما خیلی خلاصه شده بخش کوتاه از زندگی خود را بگویند
سوال عجیبیاست؛ عجیب از آن جهت که اتفاقاً بارها به من گفته شده جزئیات در داستانهایم متعددند و اصولاً با اطناب و شاخ و برگ مینویسم و خشت بر خشت داستانهایم را جلو میبرم؛ حتی حالا وقتی پس از سالها به «یادت نرود که...» برمیگردم فکر میکنم توصیفاتش میتوانستند کمتر باشند. البته این توصیفی نویسی در رابطه با داستانهای بلندم شاید بیشتر صادق باشد. در داستانهای کوتاه مایلم به جا و به اندازه توضیح دهم و توصیف کنم. فکر میکنم مخاطب باید به همان اندازهای که لازم است از داستان اطلاعات دریافت کند. توصیف و ذکر جزییات و اطناب شاید بیشتر مناسب فضای داستانهای بلند باشد. خودم را وادار به کوتاه نویسی نکردم اما سعی کردم آنقدر که باید بنویسم و از پرگویی بپرهیزم.
مساله اصلی داستانهای کتاب تازه شما زندگی است. و البته برای واگویهکردن از زندگی محوریت طلاق در تمامی داستانها انتخاب شده است. درباره این موضوع و دغدغهتان برای این انتخاب و تمرکزتان در تمامی داستانها بر روی آن بفرمایید.
همواره به طرح روابط انسانها، کشمکشها و اوج و فرودهای روابط آدمها، خصوصاً زوجها علاقه داشتهام؛ نوعی علاقه به روانشناسی که به دغدغه اصلیام در داستان نویسی نیز تبدیل شده است. دلم میخواست داستانهای کتاب ضمن ناپیوستگیِ روایی به لحاظ محتوایی چندان دور از هم نباشند و یک زنجیر نامرئی آنها را به هم نزدیک و متصل کند. شاید دغدغهام بیش از آنکه پرداختن به مقوله طلاق باشد بررسی زندگیهایی است که به دلایل مختلف رو به زوال رفتهاند و آدمهایی معمولی که با مشکلات و اختلالات شخصیتی و رفتاری خود دست و پنجه نرم میکنند؛ اتفاقی که برای بسیاری از آدمهای جامعه مدرن امروزی رخ داده است. در واقع این مشکلات، اختلالات و نقصانها هستند که به طلاق آدمها منتهی میشوند. طلاق درواقع ماحصل تمامی این بحرانهاست.
خانم خلیلیفرد برای مخاطبان این کتاب میتواند این موضوع جذاب باشد که چقدر داستانهای شما در این اثر بر مبنای واقعیت جان گرفتهاند و اگر درصد کمی از این روایتهای داستانی واقعیت دارند چطور این همه طرح و مایه داستانی حول یک موضوع پیرامون خودتان پیدا کرده و پرداختهاید
به هرحال دروغ است اگر بگویم داستانهایم را فارغ از تجربیات زیستهام مینویسم. هر داستان نویسی بهواسطه زندگی اجتماعی خود مشاهداتی میکند، تجربیاتی کسب میکند، با موقعیتهای گوناگونی مواجه میشود که هر یک از آنها میتوانند جرقهای باشند برای نوشتن یک داستان اما اینکه بگویم تمام این داستانها بر اساس رویدادهای واقعی نوشته شدهاند و ما به ازاهای بیرونی داشتهاند کذب است. مثلاً در همین کتابِ «فکرهای خصوصی» بیشتر داستانها زاده ذهن خودم بودند و آدمهای داستان ما به ازای بیرونی نداشتند اما در همین مدت کوتاه پیامهای جالبی از مخاطبانم دریافت کردهام که بعضی از پرسوناژهای کتاب را به خود نزدیک میبینند یا از نظرشان زندگیهایشان بی شباهت به زندگی آن شخصیتها نیست. وقتی داستان رئالیستی مینویسیم و تلاش میکنیم اسلوبهای این سبک را رعایت کنیم بنابراین باید انتظار این را هم داشته باشیم که مخاطب بعضاً همذات پنداری عمیقی با وقایع، رویدادها و آدمهای داستانها پیدا کند و خودش را در قالب آدمهای کتاب تجسم کند.
خانم خلیلیفرد شما تحصیل کرده رشته سینما و منتقد سینمایی هستید. چقدر تخصص شما در حوزه سینما و فیلمنامه نویسی به شما در نگارش این مجموعه کمک کرده است؟
خیلی زیاد. نه تنها در این کتاب که در دو کتاب قبلیام «یادت نرود که ...» و «انگار خودم نیستم» هم از تجربیات فیلمنامهنویسی و درسهای سینما بهره بسیار بردم. شاید به همین دلیل است که بسیاری از مخاطبان داستانهایم آنها را واجد قابلیت دراماتیک و به بیان سادهتر تصویری میدانند و خیلیها از من میپرسند که چرا داستانهایم را به فیلم یا سریال تبدیل نمیکنم که اتفاقاً هدف نهایی خودم همین است.
شاید این سوال کمی عجیب باشد اما انتظار دارید با خوانش این داستانها واکنش مخاطبانتان چه باشد و چه عکسالعملی از خود نشان دهند؟
هیچوقت موقع نوشتن داستان به اینکه مخاطب چه واکنشی قرار است نشان بدهد فکر نمیکنم. اگر بخواهم با چنین پیشفرضها و پیشبینیهایی بنویسم نمیتوانم چیزی را که واقعاً دلم میخواهد روی کاغذ بیاورم. درواقع بخش عمدهای از لذت نوشتن برای شخص من ویژگی پالایشِ درونی آن است؛ درواقع با نوشتن به کاتارسیس میرسم و فکر میکنم اگر بتوانم همان حال و هوایی را که موقع نوشتن دارم به مخاطب منتقل کنم بزرگترین موفقیت را به دست آوردهام. اما بعد از انتشار کتاب واکنشهای مخاطبان برایم مهم است؛ اینکه بدانم مثلاً با خواندن داستانهایم دچار چه حس و حالی شدهاند.
چند سوال شاید کوتاه هم دارم. شما برای چه مینویسید؟
مینویسم چون نوشتن را دوست دارم؛ همانطور که فیلمسازی، نواختن پیانو، تماشای تئاتر و دیگر کارهای هنری را. البته نوشتن برایم جدی است. فکر میکنم نویسنده این شانس را دارد که بسیاری از موقعیتهایی را که شاید هرگز نتواند در زندگی شخصی خود تجربه کند هنگام نوشتن تجربه کند و به زعم من این درخشانترین دستاورد نویسندگی است. به طور کلی خلق کردن را دوست دارم و هنر امکان خلق کردن را به شما میدهد. ادبیات هم که یکی از مهمترین هنرهاست.
نوشتن گاهی سخت و طاقت فرساست. گاهی لذتبخش. گاهی خیلی برایش حوصله داری و گاهی حوصله نداری حتی یک جمله بنویسی. همه اینها به حال و هوای درونی نویسنده و البته وقایعی که در محیط اجتماعی او رخ میدهند نیز بستگی دارد. به طور کلی نوشتن فرآنید جذاب و شیرینی است که گاهی هم سختیهای شیرینی را با خود به همراه دارد. اما نویسنده بودن و جدی کار کردن در عرصه ادبیات سختیهای خاص خودش را دارد. این را باید در نظر بگیریم که تنها فعالیت نویسنده نوشتن نیست بلکه باید به مراحلی چون انتشار، دیده شدن کتابش و دریافت بازخوردهای آن نیز فکر کند. مهمترین تلاشی که یک نویسنده باید بکند این است که درگیر حواشی نشود. حاشیه خلاقیت نویسنده را تخریب میکند.
معمولا چقدر از زمان روزانهتان صرف نوشتن میشود؟
من معمولاً شبها مینویسم. نمیتوانم بازهی زمان دقیقی برایش تعریف کنم. گاهی ممکن است سه ساعت پشت سر هم بنویسم و یک شب شاید نتوانم یا نخواهم بنویسم. همانطور که گفتم بخش بزرگی از این مسئله به روحیات و شرایط روحی نویسنده هم مربوط است. گاهی واقعه تلخی اتفاق میافتد که دلت میخواهد ساعتها بنویسی و گاه همان تلخی دست و پایت را برای بستن میبندد و تو را در لاکت فرو میبرد. ضمن اینکه همیشه پس از تمام کردن کتابهایم با فاصلهای یک یا چند ماهه به سراغ بازنویسی آنها میروم چراکه ذهن نویسنده باید پس از مدتی وقفه به سراغ اثرش برود تا اصلاحات لازم را به درستی انجام دهد و نویسنده با نگاه درست و منطقی به اثرش بنگرد.
نوشتن برای شما حس خاصی را با خود به همراه دارد؟ چقدر و چطور برای سوژه پردازی و کشف سوژه وقت میگذارید؟
من به دنبال سوژه نمیگردم. اینطور نیست که مثلاً به قصد یافتن سوژه به خیابان و پارک و سفر بروم اما به محیط اطرافم دقیق هستم. به روابط آدمها دقیق هستم و سعی میکنم تجربیات زیستهام را بیشتر و بیشتر کنم. در بیشتر مواقع سوژهها به سمت من میآیند و سعی میکنم نهایت استفاده را از آنها ببرم.