بزرگنمایی:
حاکمیت استانبولی، صبر و طاقت چند ماه نظاره گری حاکمیت فقیهانه بر عمل فتنه گران را ندارد تا چه رسد که بخواهد به آنان اجازه مشارکت مجدد سیاسی دهد.
به گزارش خبرنگار تبسم مهر، متن زیر یاددشتی از حجت الاسلام داود مهدوی زادگان، عضو هیئت علمی پژوهشاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در نقد یادداشت سعید حجاریان با عنوان «اینجا استانبول نیست» منتشر شده در شماره 416 روزنامه سازندگی است.
حجاریان در یادداشت فوق نوشته بود: «در ترکیه، بهرغم اینکه دموکراسی دوام و قوام کافی نیافته است و فرایندهای سیاسی کمابیش از اشخاص تأثیر میپذیرد، شاهد هستیم بهدلیل توازن قوا «صدا»ی مردم بهوضوح شنیده میشود، انتخابات معنا مییابد و نتیجهای خلاف میل و ابتکارات حزب حاکم پدید میآید. از این منظر، میتوان برگه رای آن کشور را اسکناس عرصه سیاست خواند؛ اسکناسی که به صدای مردم سنجاق شده است و چنانچه فاقد کارکرد شود و یا اساسا بهحساب نیاید، گویی به صدا درمیآید؛ صدایی که نمیتوان آن را خفه کرد. اما برخلاف ترکیه، رأی دادن در ایران هنوز بیانگر بهرسمیت شناخته شدن «صدا»ها نیست و حتی در جغرافیای اندیشهای برخی تفکرات، عملی نمایشی بهحساب میآید؛ ترجمه تکاملیافته یک انفعال یا حداکثر فکر کردن! به این ترتیب میتوان گفت مشکل فرایند انتخابات ایران، بهرسمیتشناسی صداهاست و تا زمانی که این مسأله مرتفع نشود، تغییراتی ملموس پدید نخواهد آمد و جمهور، راهی جز نظاره کردن ندارند؛ بهقول معروف، ما هیچ، ما نگاه!»
در ادامه نقد مهدوی زادگان به این یادداشت را می خوانید؛
خیلی وقت ها این احساس در من پدید می آید که هر حرف و حدیثی که امثال سعید حجاریان و هم مسلکان سیاسی اش به زبان جاری می کنند و می نویسند، باید حمل بر قیاس بنفس کرد. یعنی هر گاه که می گویند «برخی ها چنین و چنان عقیده و تفکری دارند»؛ اول مصداق این سخن خودشان هستند و آنان با قیاس به نفس است که حرف می زنند و می نویسند. وقتی سیاستمداری می گوید برخی می خواهند در خیابان ها دیوار کشی کنند، چطور می توان مرجع این برخی را، قطع نظر از سابقه تاریخی وی، به دیگری نسبت داد
خیلی وقت ها این احساس در من پدید می آید که هر حرف و حدیثی که امثال سعید حجاریان و هم مسلکان سیاسی اش به زبان جاری می کنند و می نویسند، باید حمل بر قیاس بنفس کرد. یعنی هر گاه که می گویند «برخی ها چنین و چنان عقیده و تفکری دارند»؛ اول مصداق این سخن خودشان هستند و آنان با قیاس به نفس است که حرف می زنند و می نویسند. وقتی سیاستمداری می گوید برخی می خواهند در خیابان ها دیوار کشی کنند، چطور می توان مرجع این برخی را، قطع نظر از سابقه تاریخی وی، به دیگری نسبت داد. برای این حمل قیاس به نفس، مثال های زیادی وجود دارد. مثلاً وقتی حجاریان درباره چرایی نشنیدن صدای رأی مردم در ایران سخن می گوید، بالمرّه به کمک تحلیل وی پاسخ این پرسش روشن می گردد که چرا ایشان و اطرافیانش در سال 88 رای 24 میلیون نفر را بر نتافتند؟ چون از نظر ایشان و همفکرانش هر صدای رأیی رسمیت ندارد. از نگاه جریان موسوم به اصلاحات و بویژه حجاریان، تنها صدای اصلا ح گریِ معطوف به قدرت، رسمیت دارد. لذا صدای رای سال 76 و 92 و 96 رسمیت دارد ولی صدای رای سال 88 رسمیت ندارد. چون در آن سال، از صندوق های رأی، صدای اصلا ح گریِ معطوف به قدرت بیرون نیآمد و لاجرم هم شنیده نشد. حق انتخاب وقتی تفضل دارد که مردم به این جریان رأی دهند و الا می شود تقضل دولتی و نا شنیدنی. و الا مردم و کار گزار انتخاباتی که همان بودند. در واقع، این جریان در آن سال، ستاد صیانت از خواست نشنیدن و مخدوش جلوه دادن کارگزار انتخابات به راه انداختند و نه ستاد صیانت از آراء مردمی. فرضاً در سال 76 موتور سوارانی بودند که علیه نامزد پیروز شعار دادند ولی این اقدام آنها برای نشنیدن صدای رأی و مخدوش جلوه دادن انتخابات نبود و لذا به همان یک شب اعتراض بسنده شد. اما در سال 88، حامیان نامزد شکست خورده با به راه انداختن هورا ها و کف و سوت های خیابانی چند ماهه، جشن شنیدن صدای چهل میلیون رأی دهنده را در صحنه منتفی کردند.
یا مثلاً وقتی حجاریان درباره آن «برخی» می گوید که «صاحبان این تفکر چون دولت را جای خدا مینشانند، همان نگاه را به دولت دارند و حتی نفس کشیدن را تفضّلی از جانب دولت میدانند چه رسد به رأی دادن و کاندیدا شدن»؛ آن وقت چگونه می توان گفت مقصود وی از آن «برخی»، دیگری است و نه خودش؟ چون اساساً فلسفه سیاسی مطلوب حجاریان همان فلسفه هابزی است. دولت در این فلسفه، خدا فرض می شود و همه چیز حتی دینی که انتخاب می کنید در دست و خواست دولت است. چنان که حجاریان در یک گفتگویی رسانه ای صریحاً عقیده خود را درباره ایده هابری اینگونه بیان کرده است:
من به یک معنا خودم را «اتاتیست» [دولتگرا] میدانم و از آن هم دفاع کرده ام. من لویاتان را قبول دارم و فکر میکنم با لویاتان هابز در قرن هفدهم هم افق هستیم. مبنای کار هابز در لویاتان بسیار قوی است. این قوت و قدرت را در کار فیلسوفان دیگر مشاهده نمیکنیم. حتی نظریه لاک هم این قوت را ندارد.... به اعتقاد هابز، این دولت همه کاری میتواند بکند. میتواند تعیین کند که چه چیزی خوب و چه چیزی بد است. کِی روز و کِی شب است. حتی میتواند مفاهیم را مشخص کند. طبق عبارت هابز، دولت حق تعریف دارد. باز به نظر او، دولت کلیساست. به عبارت دیگر، میتواند بگوید کدام دین خوب و کدام دین بد است. (ر. ک: نشریه مهرنامه شماره 37)
وقتی حجاریان درباره آن «برخی» می گوید که «صاحبان این تفکر چون دولت را جای خدا مینشانند، همان نگاه را به دولت دارند و حتی نفس کشیدن را تفضّلی از جانب دولت میدانند چه رسد به رأی دادن و کاندیدا شدن»؛ آن وقت چگونه می توان گفت مقصود وی از آن «برخی»، دیگری است و نه خودش؟ چون اساساً فلسفه سیاسی مطلوب حجاریان همان فلسفه هابزی است. دولت در این فلسفه، خدا فرض می شود و همه چیز حتی دینی که انتخاب می کنید در دست و خواست دولت است
یا مثلاً وقتی حجاریان گفته است: «فیالواقع مردمی که پای صندوق رأی میروند، اولا پذیرفتهاند صندوق فیالنفسه مشروعیت دارد؛ یعنی دولتی که این صندوق و سیستم رایگیری را برپا کرده، مشروع است و بعد از تحقق این شرط است که به کاندیدای مورد نظر خود رأی میدهند؛ پس طبعا چنانچه مشروعیت خدشهدار شود، رأی و صندوق رأی و انتخاب کاندیدا بیمعناست»؛ آنگاه از خود می پرسیم طبق این سخن، باید گفت که انتخابات سال 88 سالم بود و کار دولت هم مشروع بوده است. چون بیش از چهل میلیون نفر پای صندوق رأی رفتند؛ در این صورت، چرا باید سعید حجاریان و هم مسلکان سیاسی وی در این انتخابات خدشه کنند؟! چرا اینان حاضر نشدند به این گفته خودشان که «عمل رأی دادن، اقدامی در لحظه و پایانپذیر نیست؛ روزی مشروعیت میزاید و دیگر روز مشروعیت میستاند»، احترام بگذارند؟ چرا باید از دید ایشان، این انتخابات بی معنا باشد؟! چرا «جوان تغییر خواه» همچون سال 76 به جای رفتن به خانه، به «مقرش» رفت؟ چرا باید این جریان بانی به راه انداختن پروژه صیانت از آرای نامزد های شکست خورده شوند تا مطابق قانون به میز محاکمه کشانده شوند. مگر در استانبول برای نامزد شکست خورده، ستاد صیانت آراء تشکیل می دهند؟
مثال دیگر اینکه مسلماً حجاریان و جریان سیاسی متبوعش نیاز به رای مردم دارند تا همچون چهل سال گذشته در قدرت باقی بمانند؛ اما مشکل اساسی ایشان تناقض ناکارآمدی دولتی است که مکرر در مکرر تمام قد از او دفاع کردند. آخرین نمونه اش مربوط به انتخابات سال 96 است که با شعار «تکرار می کنم» به حمایت بی چون و چرا از دولت مستقر پرداختند. تنها چیزی که این دولت را از نا کار آمد بودن مطلق دور نگه داشته انجام وظایف روزمره است ولی رأی این دولت، به تدریج بیصدا و از درون تهی شد. خُب، حالا حجاریان و همفکرانش با این تناقض چه می تواند بکند؟ اینجاست که سراغ الگوهای ما قبل مدرن مانند لویی جرگه ها خواهند رفت. باز جماعتی از کهنه کاران پر مدعای سیاسی و روشنفکران غربزده ای که حالا دوره میان سالی را پشت سر گذاشته اند را بسیج می کنند تا رأی های بی صدا شده را متقاعد کنند که همچنان بر بیعت شان باقی بمانند و «جبهه اصلاح گری» ترک نکنند و گذشته را فراموش کنند و به آینده موهومی فکر کنند که اگر جریان اصلاح گر همچنان بر قدرت نباشد؛ کابوس جنگ و دیوار کشی خیابان ها عینیت پیدا می کند!!
و یا مثلاً وقتی حجاریان می گوید «باید به رأی محتوا بخشید و آن را به صدا تبدیل کرد»، این سوال مطرح است که چرا از نظر وی و هم مسلکان سیاسیش انتخابات سالهای 76 و 92 و 96 محتوا و صدا دارد ولی انتخابات سال 88 بی محتوا و بی صدا بود؟ ملت که همان ملت بود. این یک بام و دو هوا چه معنایی دارد. بگذریم که این سخن (باید به رأی محتوا بخشید و آن را به صدا تبدیل کرد) در جای خودش ناصواب است. رأی مردم، فی نفسه محتوا و صدا دارد. برای همین است که گفته شده «صندوق فیالنفسه مشروعیت دارد». آری، رأی مردم با نا کار آمدی منتخبین است که بی معنا و بی صدا می شود.
استانبول شدن ایران هم ایده مطلوبی نیست. چون هنوز هم، همین حاکمیت استانبولی دست از مجازات و تصفیه گسترده حامیان کودتای چند ساعته علیه خود بر نداشته است. این استانبول، صبر و طاقت چند ماه نظاره گری حاکمیت فقیهانه بر عمل فتنه گران را ندارد تا چه رسد که بخواهد به آنان اجازه مشارکت مجدد سیاسی دهد
خلاصه با اینگونه مثال ها است که احساس می شود امثال حجاریان با قیاس به نفسی که می کنند حرف می زنند و یادداشت سیاسی می نویسند. چون اینگونه کارهایی که وی و هم مسلکانش به زیر تیغ نقد می برند تنها از ناحیه جریان اصلاح خواه اقتدار گرا صادر شده است. جریان انقلابی هیچگاه صدای رأی مردم را نشنیده نگرفت و به محتوای آن احترام گذاشت و اگر هم در انتخاباتی ناکام شد؛ مظلوم نمایی نکرد و بانی ستادهای غیر قانونی صیانت از آرای نامزد منتخب خود نشد و هیچ لویی جرگه ای هم به راه نیانداخت. فراموش نکنیم که خانه پیروان خواست قدرت همان ستادهای انتخابی است و مقر نیروهای انقلابی منزل و مسجد است و فتنه ها در ستاد ها تدارک می شوند و نه در خانه و مسجد. این است که می گوییم سیاسی نویسان جریان اصلاح گر یا خواست قدرت مانند سعید حجاریان و همفکرانش بدون قیاس به نفس قادر به حرف زدن های سیاسی نیستند. قوام ادبیات سیاسی ایشان وابسته به همین قیاس به نفس ها است. اینان مانند آن رمان نویسی هستند که همه رمان هایش روایت تخیلی شخصیت واقعی خودش است. اما چرا سخن برخی از سیاسیون اینگونه (قیاس به نفس) است و چگونه می توان اینگونه نبود، باید در جای خود بدان پرداخت. شاید هم باید اساساً اینگونه بود و کس دیگری جز خود را ندید!
اما به هر روی، تا وقتی که بخشی از سیاسیون ایران اینگونه هستند؛ گمان نمی رود که به این زودی ها، ایران استانبول شود. بگذریم که استانبول شدن ایران هم ایده مطلوبی نیست. چون هنوز هم، همین حاکمیت استانبولی دست از مجازات و تصفیه گسترده حامیان کودتای چند ساعته علیه خود بر نداشته است. این استانبول، صبر و طاقت چند ماه نظاره گری حاکمیت فقیهانه بر عمل فتنه گران را ندارد تا چه رسد که بخواهد به آنان اجازه مشارکت مجدد سیاسی دهد. پس، بهتر است که تمنای ایرانی شدن خویشتن را جایگزین تمنای استانبولی شدن ایران کنیم. در استانبول هیچ خیری نیست.