بزرگنمایی:
مجموعه داستان «یاسمنهای زنانه» نوشته آرش آذرپناه توسط نشر نیماژ منتشر شد.
به گزارش تبسم مهر نشر نیماژ مجموعه داستان کوتاه «یاسمنهای زنانه» نوشته آرش آذرپناه را با شمارگان 500 نسخه، 126 صفحه و بهای 17 هزار تومان روانه کتابفروشیها کرد. آرش آذرپناه متولد 1359 اهل جنوب ایران است. به قلم او پیشتر رمانها و مجموعه داستانهایی چون «کسی گلدانها را آب نمیدهد»، «جرم زمانه ساز»، «خانه جای ماندن نیست»، «شماره ناشناس» و… منتشر شده است. کتاب «داستانهای پشت پرده: تمثیل در داستان کوتاه معاصر ایران» نیز از جمله پژوهشها و آثار تئوریک اوست.
«یاسمنهای زنانه» شامل هشت داستان است که عناوین آنها به ترتیب عبارتند از: «بیخ گوش»، «قدم نورسیده مبارک»، «یاسمنهای زنانه»، «سبیل»، «اندوه کهن سالی»، «قربانی»، «احضار روح: تفننی در فرم» و «روایت دردی کش مینای ماهان: تفننی در سجع».
داستانهای ان مجموعه چندان از رویکرد اصلی داستانهای پیشین آرش آذرپناه فاصله نگرفتهاند، توجه به زبان و موقعیتهای منحصربهفرد همچنان جانمایه این داستانها را میسازد. توجه به فرم روایت نیز در مجموعهی یاسمنهای زنانه به زبان افزوده شده تا داستانهایی بعضاً پُرحوصلهتر و گاه مفصلتر را بیافریند. در سه داستان آخر این مجموعه نویسنده تلاش کرده در سه حیطهی متفاوت داستانهای تجربی جدیدی را بیازماید که منجر به داستانهایی شده است که نویسنده نام آنها را تفننی در طنز، سجع و فرم نامیده است. در یکی از این سه تفنن بهزعم نویسنده، برای نخستین بار در تاریخ داستان ایرانی، با یک داستان مدرن روبهرو خواهیم شد که سراسر با نثر مسجع نوشته شده است.
در بخشی از داستان «احضار روح» میخوانیم: «دقت کنید خانم! من میخواهم لحظه لحظهی این داستان، خواننده را غافلگیر کنم؛ ضربه پشت سر ضربه. متوجه هستید؟»
«بله آقا، اما کسی جز من که داستان را نمیخواند....»
«خیر شما اشتباه میکنید. بیرونِ این دنیا را که نمیبینید. بیرون از اینجا یک نفر دارد داستانمان را برای سه نفر دیگر میخواند؛ سه نفر دیگر که دور میز نشستهاند و دارند گوش میدهند. داستان من در خلال خواندن او نوشته شده است.»
«اما راستش من باید قبل از شروع بگویم که اعتقاد چندانی به تناسخ ندارم، حالا چه برسد به حضور روحِ آدمیزاد به عنوان ابژهی این کانسپت!»
«آه… خانم زیاد تند نروید. حواستان باشد دیالوگها خیلی ثقیل نشوند. ابژه یعنی چه؟ کانسپت چیست؟ یادتان باشد که این یک مانیفست فلسفی نیست. ما دارییم یک داستان احضار میکنیم و میدانیم روایت یک داستان باید روانتر خوانده شود. خب حالا شروع میکنیم… چند سال است که شوهرتان مرده؟»
«یکبار که گفتم… من فکر میکنم مرده باشد! یعنی دستکم برای من مرده…»