روایت طباطبایی از دیدار همافران،کودتای نوژه و جنگ تحمیلی:
جهانبانی میگفت (امام)خمینی هر صبحانه ای میخورد برای من بیاورید
سیاسی
بزرگنمایی:
تبسم مهر - تهران -ایرنا-مسئول پیشین انجمن اسلامی پایگاه یکم و از همافران مستقر در مدرسه رفاه در بهمن ماه ۵۷ میگوید برای تیمسار جهانبانی صبحانه برده بودند او گفته بود هر صبحانه ای برای (امام)خمینی میبرید برای من هم بیاورید گفتند امام نان و پنیر میخورد، باورش نمیشد این صبحانه امام باشد.
تبسم مهر - تهران -ایرنا-مسئول پیشین انجمن اسلامی پایگاه یکم و از همافران مستقر در مدرسه رفاه در بهمن ماه 57 میگوید برای تیمسار جهانبانی صبحانه برده بودند او گفته بود هر صبحانه ای برای (امام)خمینی میبرید برای من هم بیاورید گفتند امام نان و پنیر میخورد، باورش نمیشد این صبحانه امام باشد.
«سید محمود علیزاده طباطبایی» از همافران سابق نیروی هوایی و مسئول پیشین انجمن اسلامی پایگاه یکم، ریشه بسیاری از اتفاقات دهه نخست برپایی انقلاب اسلامی را طراحی چپهای وابسته به اتحاد جماهیر شوروی قلمداد میکند و به رغم واکنشهای منتقدان، همچنان کودتای نوژه را نقشهای برای خالی کردن ارتش از نیروهای زبده میداند. اتفاقی که در تحلیل نهایی به سود ارتش عراق در جنگ تمام شد.
طباطبایی این باور را نه بر پایه مستندات، بلکه برمبنای تحلیل خود بیان میکند. او در جایی از مصاحبه میگوید: «وقتی اطلاعاتم را کنار هم میگذارم به این تحلیل میرسم که نقشه کودتا روسی بوده است.»
او با ذکر خاطراتی از روزهای ملتهب منتهی به بیست و دوم بهمن ماه 1357 و همچنین اعدام سران و اخراج برخی از عناصر نظامی رژیم گذشته مدعی است:« خیلی از حرکتهایی که آن زمان انجام شد اگر انجام نمیشد، اگر پاکسازی نمیشد، اگر کودتا طراحی نمیشد، اگر سفارت آمریکا اشغال نمیشد، جنگی هم به ما تحمیل نمیشد».
در یکی از روزهای بهمن ماه به دیدار طباطبایی رفتیم او که اکنون وکیل و عضو شورای مرکزی حزب کارگزاران سازندگی است در گفت و گو با خبرنگار سیاسی ایرنا بخشی از خاطرات خود را روایت میکند؛
**ایرنا: ایده دیدار همافران با بنیانگذار نظام جمهوری اسلامی ایران چه زمانی مطرح شد؟
علیزاده طباطبایی: وقتی سال 49 وارد نیروی هوایی شدم همافران از مدتها پیش به دلیل مشکل سلسله مراتبی ناراضی بودند. همافرانی که در نخستین دوره ای فارغ التحصیل شدند درجه مشخصی نداشتند و درجه ای میان ستوان یار یکم و ستوان سوم به آنها داده بودند که این موجب رنجش آنها شده بود. آنها میگفتند با اینکه دیپلم داریم و سواد ما از افسران بالاتر است و دورههای مختلفی را در انگلیس و آمریکا گذراندهایم، چرا باید درجه ما پایینتر از افسران باشد. آنها میگفتند چون حقوق یک همافر معادل یک سرگرد است پس از سرگرد پایینتر را قبول نداریم. همین نارضایتی باعث انسجام همافران شده بود.
خاطرم هست سال 56 از لحاظ سیاسی فضا کمی باز شده بود. اخبار شبهای شعر گوته در سفارت آلمان را به همراه نوارها و پیامهای امام میان پرسنل نیروهای هوایی که بیشترشان دانشجو بودند، رد و بدل میکردیم و در چنین فضایی انقلاب را وارد نیروی هوایی کردیم. سال 57 در اداره مستشاری گردان نگهداری کار میکردم و ترس و وحشتی میان مستشاران به وجود آورده بودیم که میگفتند چه خبر شده است، میگفتیم کاری به سیاست نداریم ولی به عنوان مسلمان، مقلد آقای خمینی هستیم و او هر دستوری بدهد اجرا میکنیم. ضداطلاعات ارتش روی همافران دانشجو و نظامیانی که عضو تشکیلات سیاسی بودند حساسیت خاصی داشت به ویژه من که در دو دانشگاه بدون مجوز درس میخواندم.
فکر کنم قبل از شهریور 57 بگیر و ببندها شروع شده بود، ارتباط منسجمی با کانون وکلا و هم با روزنامه آیندگان برقرار کردم و اخبار بزرگنمایی شده به آنها میدادم این ارتباط تا قبل از بهمن 57 ادامه داشت. یکی دوماه بود که از نیروی هوایی فرار کرده بودم. روزی مهندس نیکخواه داماد حاج مانیان از بازاریان سرشناس تهران به من گفت قرار است آقای خمینی به ایران بیاید و کمیته استقبالی در مدرسه رفاه تشکیل شود و خواست به این کمیته بپیوندم و من پذیرفتم و در بخش روابط عمومی مشغول شدم. تا روز بیست و دوم بهمن ماه هر روز صبح لباس همافریام را در ساک میگذاشتم و در داخل مدرسه رفاه میپوشیدم.
همافر محمد طاهری کسی که در دفاع از امام (ره) سخنرانی تیمسار برنجیان رئیس ضداطلاعات ارتش را در پایگاه قصر فیروزه برهم زده و فرار کرده بود به همراه همافر نورشاهی پس از مدتی پیش ما آمدند. قبل از رفتن شاه در روز بیست و ششم دی ماه 57 به همراه 160 همافر دیگر با آیت الله سید محمود طالقانی دیدار داشتیم. آنجا یکی از همافران که گمان میکنم طاهری بود گفت قرار است شاه از کشور خارج شود میتوانیم در هواپیمای شاه خرابکاری کنیم تا سقوط کند که با واکنش منفی مرحوم طالقانی مواجه شد. او میگفت این کار پهلوی دوم را به قهرمان تبدیل میکند باید کار بزرگتری انجام دهید. در مسیر بازگشت دائم به این فکر میکردم آن کار بزرگ چیست. روز شانزدهم یا هفدهم بهمن ماه بود که طاهری گفت میخواهیم یک روز همافران سراسر کشور را دعوت کنیم پیش امام بیایند. با خودم فکر میکردم مگر امکان این کار وجود دارد؟ صبح نوزدهم بهمن ماه طاهری خبر داد بچهها امروز به دیدار با امام میروند.
حدود 500 یا 600 همافر از سراسر کشور ساک به دست به آنجا آمدند هر کدام به شکلی لباسهای خود را عوض میکردند و با لباس فرم وارد مدرسه علوی میشدند. وقتی همگی جمع شدند همافر نورشاهی ایست خبردار داد و گفت با امام میخواهیم ملاقات کنیم. ابراهیم یزدی برای رساندن درخواست همافران به داخل رفت و پس از مدتی برگشت و گفت امروز امام (ره) ملاقات ندارند. طاهری که از صحبتهای یزدی عصبانی شده بود، پاسخ داد؛ همه این افرادی که اینجا جمع شده اند بیرون بروند اعدام میشوند و به درخواست خود پافشاری کرد.
نخستین باری که مرحوم هاشمی رفسنجانی را دیدم آنجا بود با وی و آیت الله خامنه ای، حجت الاسلام سید محمود دعایی و آیت الله منتظری صحبت کردیم و آنها هم رفتند و دراین باره صحبت کردند و بعد احمدآقا با خوشحالی آمد و گفت امام (ره) موافقت کردند. همانجا دوربینها را جمع کردیم و خبرنگاران را بیرون کردیم. اما یک خبرنگار بالای پشت بام با التماس و خواهش گفت میخواهم فقط یک عکس بگیرم و جوری عکس میگیرم که چهره کسی مشخص نباشد، گفتیم اشکالی ندارد.
امام که آمدند همافران رژه مختصری رفتند و بدون هماهنگی قبلی این شعار از دل جمعیت برخاست؛ «ما همه سرباز توایم خمینی، گوش به فرمان توایم خمینی» امام نیز چند جمله بیشتر صحبت نکردند و گفتند ان شاء الله شما سرباز امام زمان (عج) هستید و امروز با مهندس بازرگان بیعت کنید. آن زمان بازرگان حکم نخست وزیری گرفته بود و در دانشگاه تهران سخنرانی داشت. با اینکه نگران بودیم وقتی بیرون آمدیم اتفاقی رخ نداد و سپس به سمت دانشگاه تهران حرکت کردیم. عصر روزنامه کیهان تصویر دیدار همافران با امام را منتشر کرد که عین بمب صدا کرد.
**درگیری واحدهای حکومت نظامی با همافران از کجا شروع شد؟
علیزاده طباطبایی: شب بیستم بهمن ماه در آسایشگاه مرکز آموزشهای نیروی هوایی در تهران نو، هنرجویان با دیدن فیلم ورود امام (ره) در تلویزیون صلوات فرستادند. واحد حکومت نظامی با شنیدن این خبر برای تهدید پنجره را شکسته و لوله تانک را وارد آسایشگاه کرده بود. با این کار آنها هم به واحدهای حکومت نظامی حمله کرده و پادگان بهم ریخت. فرمانده نیروی هوایی تیمسار امیرحسین ربیعی با شنیدن این خبر به سرعت خود را به آنجا رسانده و نیمه شب همه را در سالن جمع کرده بود و با انتقاد از واحدهای حکومت نظامی از آنها خواسته بود از مقرشان خارج نشوند اما این پایان ماجرا نبود و هنرجوها پس از سخنرانی ربیعی بیرون آمده و به واحدهای حکومت نظامی حمله کرده بودند.
حدود ساعتهای 2 - 3 صبح بود که دو سرباز با اسلحه ژ- 3 به مدرسه رفاه آمدند و با گریه خبر قتل عام در مرکز آموزشهای نیروی هوایی را دادند. به سرعت با پیکان خودم به تهران نو آمدم دیدم آن منطقه پر از جمعیت است. از داخل پایگاه صدای شعار و تیراندازی میآمد کسی نمیدانست داخل پایگاه چه خبر است برگشتم مدرسه رفاه و خبر درگیری در مرکز آموزشهای نیروی هوایی را دادم. گویا هنرجوها به اسلحه خانه پادگان حمله کرده و اسلحهها رو برداشته بودند و تیرهوایی شلیک میکردند. نزدیکای صبح بود که در پادگان باز شد و آنها بیرون آمدند و حمله به کلانتریها شروع شد. تا اینکه اخبار دو بعدازظهر روز بیستم بهمن خبر شروع حکومت نظامی را اعلام کرد. نفسها در سینهها حبس شده بود میپرسیدیم قرار است چه رخ دهد؟ مدام برخی شخصیتها به دیدار امام میرفتند تا اینکه روز بعد امام اطلاعیهای مبنی به پایان حکومت نظامی را صادر کردند و از مردم خواستند به خیابانها بریزند.
همانروز (بیستم بهمن) به همراه دو اسلحه ژ-3 خودم را به بالای ساختمانی در چهار راه کوکاکولا رساندم اطرافم پر از کوکتل مولوتف بود حدود 20-30 نفر دور من جمع شده بودند و میخواستند با اسلحه شلیک کنند به شرط نشان دادن کارت پایان خدمت و اینکه کسی را نشانه نروند اجازه دادم با اسلحه 2 تیر شلیک کنند تا عصر بالای آن ساختمان بودم سپس اسلحهها را به افرادی که آنجا بودند سپردم و سوار ماشین شدم و به مدرسه رفاه برگشتم... در آنجا تلفن زنگ زد گوشی را برداشتم تماس گیرنده خودش را ارتشبد قره باغی از ستاد بزرگ ارتشتاران معرفی میکرد و درخواست کمک میکرد؛ میگفت ارتش خمینی ما را محاصره کرده است. به دکتر یزدی ماجرا را گفتم او هم گفت سریع به آنجا برویم.
به همراه سرهنگ توکلی و فرد دیگری جلوی ستاد در چهارراه قصر رسیدیم درها بسته بود. انقلابیها چون دکتر یزدی را میشناختند از ما استقبال کردند. در زدیم و گفتیم برای نجات شما آمده ایم و در را باز کردند. با راهنمایی سرهنگ توکلی به مرکز فرماندهی در زیر زمین رفتیم. در آنجا سرتیپ مؤمنی جانشین رئیس ستاد گفت قره باغی به لویزان رفته است. سپس دکتر یزدی به فرماندهان ارتش که در اتاقی جمع شده بودند گفت با همه واحدهای نظامی سراسر کشور تماس بگیرید و بگویید مقابل مردم عکس العملی نشان ندهند و پادگان را تسلیم روحانی محل کنند.
ساعت 4-5 صبح روز بیست و یکم بهمن ماه بود سرتیپ مومنی از حضور شماری از مستشاران آمریکایی در یکی از اتاقها خبر داد. به اتفاق آن شخصی که گمان میکنم سعادتی بود به آن اتاق رفتیم و با 21 ژنرال آمریکایی مواجه شدیم. آن زمان در اداره مستشاری ارتش نزدیک به یک یا دوهزار مستشار کار میکردند. در حالی که مسلسل ام پی 5 حمل میکردم وارد اتاق شدم یکی از آنها با دیدنم پرسید؛ میخواهید با ما چکار کنید؟ گفتم همه شما را اعدام انقلابی میکنیم! با شنیدن این جمله آنها از ترس به خود میلرزیدند. همان لحظه از اینکه آمریکاییها را به ذلت کشانده ایم احساس غرور میکردیم. رفتار مغرورانه آنها با نظامیان ایرانی در پایگاه یکم یادم بود زمانی با آنها دورههای مشابه در آمریکا دیده بودم و برای من سنگین بود فردی که با من هم دوره بود مستشار میشد و 10 هزار دلار یا 70 هزار تومان میگرفت و من 8 هزار تومان حقوق میگرفتم. یادم هست که سال 54 خلبانهای آمریکایی پرواز میکردند شایعه شده بود که خلبانان آمریکایی به تیمسارهای ایرانی احترام نمیگذارند. میگفتند وقتی تیمسار نادر جهانبانی از هواپیمای «اِر فور» پیاده شده بود سرهنگ آمریکایی رئیس دفتر مستشاری پایگاه یکم را به دلیل احترام نگذاشتن زیر مشت و لگد گرفته بود شنیدن این خبر حس غرور به ما میداد.
آن شب سعادتی [عضو سازمان منافقین که بعدها به دلیل جاسوسی برای شوروی اعدام شد] پیشنهاد کرد مستشاران را به رگبار ببندیم که زیربار نرفتم گفتم دکتر یزدی باید تصمیم بگیرد. به یزدی ماجرا را گفتم و او هم به شدت عصبانی شد و شروع به داد و فریاد کرد. تصمیم گرفته شد مستشاران به سفارت آمریکا تحویل داده شوند. وقتی مستشاران رفتند به سرعت خودمان را بیرون رساندیم. دیدم مردم در سرازیری عباس آباد به سمت سهروردی آنها را کف خیابان خوابانده و با اسلحه بالای سر آنها ایستاده اند. دوباره آنها سوار ماشین کرده و به سفارت رساندیم و خودمان به مدرسه رفاه بازگشتیم.
تا اینکه صبح روز بیست و دوم بهمن ماه بچههای نیروی هوایی گفتند که تیمسار ربیعی در اتاقش حضور دارد و هر کس بخواهد به دفترش نزدیک شود به رگبار بسته میشود. گفتم میروم و تیمسار ربیعی را میآورم. وارد شدم دیدم اصلا تیرباری وجود ندارد. آجودان فرمانده نیروی هوایی من را شناخت و سپس به داخل دفتر ربیعی رفتم. سلام نظامی دادم. برگشت گفت ارتش اعلام بی طرفی کرده است. گفتم باید به مقر امام بیایید. گفت مشکلی ندارم و میآیم. نگاهی به تصاویر فرماندهان نیروی هوایی از تیمسار گیلانشاه تا تیمسار تدین کرد و با تأسف گفت سرکار همافر! ما که تمام شدیم حکومت دست شما افتاد ولی نیروی هوایی را همین افراد آجر به آجر ساختند و به اینجا رساندند نیروی هوایی را خراب نکنید فکر نکنید همه اینها خائن بودند. ربیعی به شکل داوطلبانه خودش را تسلیم کرده بود او تصور میکرد چون ارتش اعلام بیطرفی کرده مشکلی نخواهد داشت. ربیعی را به مدرسه رفاه بردیم قبل او جهانبانی را به آنجا برده بودند.
نکته جالب این است مردم آن شب چهل نفر را که شبیه محمد علی شعبانی (ملقب به حسینی از شکنجه گران ساواک) به مدرسه رفاه آورده بودند من به یکی یکی آنها نامه میدادم و مینوشتم این فرد حسینی نیست و زیرش را مهر میزدم و آنها را آزاد میکردم. یادم هست تیمسارهای ارتش فرار میکردند و آنجا میآمدند و میگفتند در خانه خود امنیت نداریم. زیرزمینی در مدرسه رفاه بود که حدود 80 تن در آنجا نگهداری میشدند. یادم هست فرمانده لشکر قزوین را با سرو صورت زخمی به آنجا آوردند. گفتم پدرسوخته دزد برو توی زیرزمین! او پاسخ داد تنخواه لشکرم فقط 11 هزار تومان است چقدر میتوانستم بدزدم؟ که البته باورمان نمیشد.
یادم هست طاهری میگفت برای تیمسار جهانبانی صبحانه برده بودند او گفته بود هر چی برای خمینی صبحانه میبرید برای من هم بیاورید. طاهری در پاسخ گفته بود امام نان و پنیر میخورد. جهانبانی باورش نمیشد این صبحانه امام باشد. جهانبانی درخواست شیر میکند چون آنجا نداشتیم به ناچار شیشه شیری از همسایگان برای او تهیه کردیم.
چون در مدرسه رفاه جا نداشتیم از برخی افراد که آنجا بازداشت بودند خواستیم آنجا را ترک کنند. ولی آنها حاضر به ترک مدرسه رفاه نبودند چون میترسیدند مردم آنها را شناسایی کنند. روز 26 یا 27 بهمن ماه احساس کردیم واحدهای ساواک منسجم شده اند چون خبر رسیده بود شبها اقدام به ترور میکنند. اعدام برخی عناصر رژیم گذشته باعث شد که آنها از ترس خود را مخفی کنند و هیچ گروه متشکلی از عناصر رژیم سابق شکل نگیرد.
صادق خلخالی به عنوان حاکم شرع و رئیس دادگاه انقلاب شب اول چهار یا پنج نفر را در پشت بام مدرسه رفاه اعدام کرد و ربیعی و جهانبانی در گروه دوم اعدامیها بودند. خلخالی میگفت عوامل و سران رژیم شاه محاکمه ندارند فقط باید احراز هویت بشوند آنها اینقدر جنایت مرتکب شده اند که مستحق اعدام باشند. یادم هست در ماجرای اعدام وزرا از دکتر کاشانی و افتخار که کنار شهید بهشتی بودند و به اعدامها معترض بودند. در قانون اساسی مسئولیت مشترک وزرا پیش بینی شده بود هر اقدامی که هیات دولت کرده بود همه وزرا به طور مشترک مسئولیت دارند به استناد این بند وزرا را اعدام کردند. البته این را بگویم اینطور نبود که همه اعدام شوند برخی آمدند و امان نامه گرفتند.
فرماندهان نیروی زمینی به دلیل ماهیت کارشان و اینکه بخشی از آنها جزو فرمانداری نظامی بودند و احتمال میرفت کاری انجام داده باشند بیشتر در مظان اتهام بودند ولی آیا نیروی هوایی خیانتی کرده بود؟ بارها گفته ام ارتش نجیب بود حتی یک واحد خودسرانه مقابل مردم قرار نگرفت آمار جانباختگان در یکسال حکومت نظامی تا اسفند سال 57 زیر 1800 تن بود.
**ایرنا: گفته میشود زمان حکومت نظامی 6-5 ماه بوده است ولی شما از یکسال حکومت نظامی صحبت کردید.
علیزاده طباطبایی: با انتشار مقاله رشیدی مطلق علیه امام (ره) درهفدهم دی ماه 1356 مدرسه فیضیه قم واکنش نشان داد که در آن ماجرا 13-12 تن کشته شدند. برگزاری چهلم شهدای قم در شهر تبریز موجب شد مردم برخی ادارات را بگیرند. برگزاری مراسم چهلم شهدای تبریز باعث شورش در یزد و سپس اصفهان شد. با اعتراضهای اصفهان در اوایل سال 1357 حکومت نظامی آغاز شد. یادم هست که واحدهای حکومت نظامی قبل از شهریور 57 در پایگاه یکم شکاری حضور داشتند. قبل از برپایی نماز عید فطر در شانزدهم شهریور در میدان ژاله (شهدا) کشتار شروع شده بود. بعد از نماز عید فطر بود که شعار میدادند «هشت صبح فردا، میدان شهدا» یعنی پیش از هفدهم شهریور نام آن میدان شهدا شده بود.
**ایرنا: در مصاحبه ای که از شما به تازگی منتشر شده است شمار همافرانی که به دیدار امام (ره) رفتند را حدود 500 تا 700 تن اعلام کردید، سرهنگ بازنشسته شاداب عسگری این آمار را اشتباه میداند.
علیزاده طباطبایی: ببینید ما که آنجا آمار نگرفتیم یا ثبت نام نکردیم. حتی پس از دیدار همافران با امام (ره) ضداطلاعات خیلی تلاش کرد لیست همافران را پیدا کند که موفق نشد. جالب است بدانید هر سال نیروی هوایی گروهی را برای بزرگداشت آن روز دعوت میکند و پس از 39 سال، نخستین بار پارسال من را دعوت کردند.کسی نمیداند همافران چه تعدادی بوده اند و آمار ارائه شده چیزی جز حدس و گمان نیست شاید عسگری درست بگوید.
**ایرنا: در جایی گفتهاید به عنوان مسئول هماهنگی همافران در ماجرای درخواست برای دیدار امام (ره)، بار نخست گفته اید آیت الله منتظری این پیام را به امام (ره) دادند دیگر بار گفتهاید آیت الله هاشمی رفسنجانی و در این مصاحبه هم گفتید آیت الله خامنه ای، هاشمی رفسنجانی و دعایی باهم این پیام را به بنیانگذار جمهوری اسلامی دادهاند.
علیزاده طباطبایی: این دیدار بدون هماهنگی قبلی بود. من مسئول هماهنگی نبودم چون اصلا هماهنگی و سازمان و تشکیلات منسجمی وجود نداشت. ارتباطم با انقلابیها از طریق مهندس نیکخواه بود. حاضر و ناظر این ماجرا آقای دعایی است. از صبح آن روز ما دست به دامان همه شدیم. این آقایان دو سه بار رفتند و برگشتند گفتند امام ملاقات ندارد.
**ایرنا: در آن مصاحبه درباره پاکسازی ارتش گفته بود از 30 هزار پرسنل نیروی هوایی، 14 هزار تن تصفیه شدند در حالی که شهید چمران وزیر دفاع وقت چهار روز پس از کودتای نوژه یا نقاب در سال 1359 گفته بود در کل ارتش تنها 12 هزار تن تصفیه شدند. سرهنگ عسگری که تاریخ پژوه هستند گفته است براساس تحقیقاتم به این نتیجه رسیدم که میان 4500 تا 4700 نفر در ارتش تصفیه شدند که بیشتر آنها در بازنگری باردیگر برسر کار آمدند و از کل ارتش تنها یک هزار نفر تصفیه شدند.
علیزاده طباطبایی: آمارها شاید اغراق آمیز باشد. نخستین فرمانده سپاه آقای دانش منفرد که هنوز در قید حیات است، اواخر سال 57 به من ابلاغی داد تا به عنوان دژبان سپاه، پادگان عباس آباد را راه اندازی کنم. به شدت از نظامیگری متنفر بودم و تلاش میکردم وجهه حقوقی و اقتصادی خودم را حفظ کنم ولی به هرجهت نظامی بودم. گفتم آقای دانش من این کاره نیستم او پاسخ داد؛ تو بیشتر از همه مسائل نظامی را میدانی بقیه در حد سربازی میدانند. رفتم پادگان عباس آباد مستقر شدم. همانجا بچههای نیروی هوایی گفتند طباطبایی چرا نشستهای کمونیستها همه جا را گرفته اند؛ شورای فرماندهی تشکیل شده و بیشتر کمونیستها و مجاهدین خلق (منافقین) به شوراها رفته اند باید برگردی. رفتم خدمت آیت الله امامی کاشانی و گفتم داریم سپاه را تشکیل میدهیم و من ابلاغ فرماندهی پادگان عباس آباد را گرفته ام ولی در نیروی هوایی اتفاقاتی افتاده است که میگویند به آنجا برگرد. وی گفت تکلیف شرعی این است به نیروی هوایی برگردی و رفتم، انتخاب شورای فرماندهی پایگاه یکم را برهم زدم. انتخابات باردیگر برگزار شد و به عنوان نماینده همافران انتخاب شدم.
شاه ارتشی ساخته بود که در آن یک انسان محبوب وجود نداشت. هرکس در ارتش محبوبیت پیدا میکرد نابودش میکردند، در ارتش ارتشبد خاتم شوهر خواهر شاه محبوبیت داشت که با کایت سقوط میکند و کشته میشود و آدم بی خاصیتی چون تدین را جایگزین وی میکنند یا بعدها فردی بی هویت مانند ربیعی را فرمانده نیروی هوایی میکنند.
سال 58 سال پرتلاطمی بود خیلی معترض بودیم، میگفتیم انقلاب شده ولی انگار اتفاقی نیفتاده است. سپهبد شاپور آذربرزین فرمانده نیروی هوایی شد او در رژیم گذشته جانشین تیمسار ربیعی بود، پس از چند روز او را برکنار کردند و سپهبد سعید مهدیون فرمانده شد. میگفتیم قرار بود نیروهای انقلابی، ارتش را اداره کنند. از طرفی هم مجاهدین خلق شعار ارتش انقلابی و ارتش بی طبقه توحیدی میدادند. منتظر بودیم که نیروهای امام (ره) که تصور میکردیم سرتیپ و سرهنگ هستند سرکار بیایند. در به در دنبال یک نفر میگشتیم ولی کسی را نداشتیم.
یادم هست که بیشتر تیمسارها سرکارشان بودند از خود میپرسیدیم مگر انقلاب نشده است؟ پس از مدتی در پادگانهای نیروی هوایی تظاهرات شروع شد و این اعتراضات ابتدا بر سر خانههای سازمانی رخ داد. معترضان میگفتند خانههای سازمانی براساس تعداد فرزندان باید تقسیم شود. تیمسارها را از ویلاها بیرون کردیم و جای آنها درجه داران را گذاشتیم.
هر روز افسران و درجه داران تظاهرات میکردند تا اینکه پاکسازیها شروع شد. پس از انقلاب همه گروههای سیاسی از مجاهدین خلق و چریکهای فدایی تا جبهه ملی و جاما در ارتش دفتر داشتند بطوری که هرج و مرج حاکم شده بود. گفتیم هرکس به هر دلیلی به گروهها وابستگی داشته است، اخراج میشود. این اخراجها شاید در جایی ثبت نشده است. در هر پایگاهی، هر کس هر که را میخواست اخراج میکرد. تاریخ دقیق این پاکسازی را نمیدانم. آمار 14 تا 30 هزار تن شاید درست نباشد ولی وقتی به دستور سرهنگ فکوری فرمانده وقت نیروی هوایی تیم تجدیدنظر تشکیل شد. هر تیم تجدید نظر متشکل از یک همافر، افسر، درجه دار و افسر ارتباطات و فنی بود. من نماینده همافران بودم. در منطقه مهرآباد آماری که در ذهنم هست این است حکم اخراج بیش از 900-800 را زده بودند. بعدها برای آنهایی که اخراج شده بودند دعوتنامه فرستادیم خیلیها نیامدند یا شاید ترسیدند.
عباس سلیمی (قاری قرآن) تعریف میکرد در گزارش یک نفر نوشته بودند عضو مرکزیت چریکهای فدایی خلق است. او مردی قدبلند با سیبیلهای [داریوش] فروهری بود که در نگاه اول به خودمان گفتیم مواظب باشیم یک وقت فرار نکند. وقتی چندتا سوال پرسیدیم دیدیم این بنده خدا فنی است و اصلا چیزی از سیاست نمیداند. کسی که گزارش او را داده بود خواستیم. گفتیم از کجا فهمیدی او از اعضای چریکهای فدایی است؟ گفت هفت، هشت سال است در چهارصد دستگاه زندگی میکنیم هیچ وقت ندیدم به مسجد بیاید. از سیبلش هم میشود فهمید که از چریکهای فدایی است. قبول دارم این آمارها غلوآمیز است و در بررسیهای دوباره خیلیها به کار برگشتند.
روزی سرهنگ منصور ناصری به انجمن اسلامی پایگاه یکم آمد و گفت محمود! مگر ما چند خلبان داریم که اینطور آنها را سخاوتمندانه اخراج میکنید؟ گفتم براساس آمار نزدیک دوهزار خلبان داریم. گفت فقط در نیروی هوایی 168 خلبان داریم. گفتم 168 خلبان؟ ما بیشتر از 500 هواپیمای شکاری داریم! گفت این حرفی که زدم را بنویس میدانی خلبان یعنی چی؟ خلبان کسی است که 8 یا 9 سال در ویتنام میجنگد و عاقبت جان سالم به در میبرد.
**ایرنا: با انتشار اظهارات شما درباره نقش گروههای چپ ضدانقلاب در کودتای نوژه، مرکز اسناد انقلاب اسلامی و چندتن از پژوهشگران حوزه تاریخ چون عبدالله شهبازی و شاداب عسگری نسبت به برخی اظهارات شما واکنش نشان دادند؛ آنها با اشاره به تضاد آمریکا و شوروی، معتقدند نمیشود روسها کمیته ای به ریاست کشمیری منافق برای خنثی سازی کودتایی تشکیل دهند که به زعم شما روسی بود یا اینکه آنها شاپور بختیار را نه چپ بلکه عامل آمریکا میدانند و... مورد دیگر به نحوه خارج شدن شما از ارتش ارتباط دارد اظهارات شما بر چه مستنداتی بود؟
علیزاده طباطبایی: «صحبتهای من بیشتر حضوری بود و مستنداتی نداشتم».در این مورد توضیح میدهم. نیروی هوایی تنها واحد نظامی بود که از ابتدای انقلاب ضد اطلاعات ارتش را تعطیل کرد و حتی یک نفر از پرسنل ضد اطلاعات را نگه نداشت. براساس دیدگاههای علی صفایی حائری در انجمن اسلامی نیروی هوایی، مرکزی شکل گرفت که نام آن را «ف 111» یا فرمانده اطلاعات و ارشاد اطلاعاتی گذاشتند که فرماندهی آن را سرهنگ معین پور برعهده گرفت که وظیفه داشت علاوه بر کار اطلاعاتی به دنبال ارشاد مردم باشد. بیشتر خلبانان پس از انقلاب به نهضت پیوستند. آن زمان من به همراه همافر گودرزی مسئول انجمن اسلامی پایگاه یکم بودیم که همزمان با سیاسی-ایدئولوژیک و ف 111 کار میکردیم.
داود نهاوندی که آن زمان در ف 111 کار میکرد روزی به انجمن اسلامی آمد و گفت خبرهایی شده است باید در این شبها رفت و آمد خلبانان را به شدت کنترل کنیم که این موضوع را به همافر فراهانی فرمانده گروه ضربت اطلاع دادیم. یکی از روزها، نهاوندی گفت قرار است یکسری از خلبانان بازداشت شوند. غروب همانروز آمد و گفت آنهایی که قرار بود بازداشت شوند در پارک لاله قرار داشتند اما دیر رسیدیم و آنها به سمت پایگاه همدان رفتند اما امشب قرار است شمار دیگری از خلبانان پایگاه مهرآباد اقداماتی انجام دهند باید جلوی آنها را بگیریم. لیست آنها را به انجمن اسلامی دادند و ما هم به گروه ضربت دادیم. به شهید فکوری زنگ زدم و موضوع را اطلاع دادم و او هم گفت اگر خواستند جانشین من را بگیرند تردید نکنید و او را بازداشت کنید.
باید بدانیم دستگاههای امنیتی پیچیده عمل میکنند. مجاهدین خلق (منافقین) و حتی سوسیالیستهایی چون شاپور بختیار به شوروی گرایش داشتند.همانروزها اطلاع داشتم که بختیار حتی به خرمشهر آمده و با صدام دیدار کرده بود. این موارد در گزارش هایی که به ما میرسید قید شده بود. داود نهاوندی همین جایی که نشستهاید ماجرای خراسانی و درخواست یک افسر برای ملاقات با رئیس جمهوری را تعریف میکرد. من وقتی اطلاعاتم را کنار هم میگذارم به این تحلیل میرسم که نقشه کودتا روسی بوده است. ضمن آنکه اگر جلسه هفدهم مجلس شورای اسلامی و مشروح گفتوگوهای نمایندگان مجلس و وزیر دفاع وقت را بخوانید در آن جلسه شهید چمران این کودتا را بازی سیاسی میداند.
یادم هست پس از جدایی بحرین در سال 1350 خلبانان گریه میکردند میگفتند نمیتوانیم این ماجرا را هضم کنیم، ما که مقتدر هستیم و میتوانیم ظرف چند ساعت بر کل منطقه مسلط شویم چرا باید بحرین را از دست بدهیم؟ اینکه در سال 1354 صدام کوتاه میآید به دلیل آن بود که در آن سال عملیات نظامی ایران علیه عراق شروع شده بود. عراق گفته بود اگر یک کشتی ایرانی از خط القعر اروندرود عبور کند میزنیمش. کشتی الوند تا کنار ساحل بصره رفت اما جرأت نکردند کاری انجام دهند. بعدها که در ستاد کل بودم در اسناد دیدم که فرماندهی ارتش بارها از شاه میخواهد تا بصره را محاصره کنند ارتش عراق توان رویارویی با ارتش مقتدر ایران را نداشت. تا اینکه صدام در سال 54 بومدین رئیس جمهوری الجزایر را واسطه کرد تا به شاه بگوید به عراق حمله نکند و پس از آن برمبنای قرارداد الجزایر، ایران بیشترین امتیازهای آبی و خاکی را گرفت. از سال 59-54 چه اتفاقی افتاد که ارتش عراق تا قلب خوزستان میآید؟
یکبار به مرحوم آیت الله هاشمی رفسنجانی گفتم اگر صدام طبق ادعایی که کرده بود میتوانست در مدت کوتاهی خوزستان را بگیرد پیروز جنگ آمریکا بود یا شوروی؟ قطعا شوروی بود. صدام تا یکسال پس از جنگ ارتباطی با آمریکا نداشت و کل سیستم سلاحش روسی بود سیستم سلاح فرهنگ میآورد. اینکه میگویم شوروی پشت این قضیه بود به این دلیل است که آنها از ارتش ایران ضربه خورده بودند ارتش بود که پیشهوری و فرقه آذربایجان را سرکوب کرد و نگذاشت روسها ظفار و سپس عمان را بگیرند. میخواهم بگویم این کینه از ارتش ایران نزد شوروی وجود داشت. عوامل نفوذی آنها مانند تودهایها، منافقین و چریکهای فدایی خلق از گذشته در ارتش بودند و به نوعی با روسها ارتباط و همکاری داشتند. در حالی که دشمنی ما با آمریکا از قضیه اشغال سفارت این کشور در تهران شروع شد.
**ایرنا: اما این اعترافات؟
علیزاده طباطبایی: آنها با کدام مقام آمریکایی ملاقات داشتند؟ بالاترین فردی که کودتاگران با آن ارتباط داشتند بختیار بود که باور ندارم آمریکایی باشد بلکه سوسیالیست و چپ بود. در این ماجرا برای تعدادی از افسران ارتش نقشه کشیده بودند. در آن مصاحبه گفتم چند اتفاق افتاد قبل از انقلاب چپها شعار مبارزه مسلحانه میدادند. مبارزه مسلحانه به معنای تقابل ملت با ارتش بود ولی امام (ره) به شدت مخالف بودند و جلوی آنرا گرفتند. پس از انقلاب با ارتشی مواجه بودیم که نیروی زمینی اش یکسال درگیر حکومت نظامی بوده است و با آن برخورد کردند. تیمسار فلاحی که قبل انقلاب معاون فرماندار نظامی شیراز بود پس از انقلاب فرمانده نیروی زمینی میشود. شنیده ام فلاحی وقتی میخواست به ستاد مشترک بیاید قبلش محافظانش میآمدند ببینند خلخالی آن دور و بر نباشد. او فرمانده جنگ بود اما میترسید خلخالی او را بگیرد و اعدام کند.
پس از انقلاب نیروی زمینی ارتش تضعیف شد ولی نیروی هوایی تا حدی نیروهایش را حفظ کرد. یکی از کارهای اشتباهی که بچههای ما کردند این بود 180-170 سرتیپ به بالا را با حکم خلخالی اخراج کردند بطوریکه شهید بهشتی از این کار به شدت ناراحت بود و سراغ هر کدام که فرستاد هیچکدام جرات نکردند بازگردند. تمام افسران شایسته ای در حکومت نظامی نقش داشتند همه را اخراج کردیم.
پشت کودتای نوژه نقشه بود. طبق این طراحی نیروی زمینی مقتدر ارتش که میتوانست بصره را محاصره کند با اخراج پرسنل شایسته اش باید از محتوا خالی میکردند... وقتی جنگ شروع شد دو افسر زرهی درست و حسابی در لشکر زرهی اهواز نبود مقابل عراقیها بایستد چون همه اخراج شده بودند.
در کودتای نوژه از 500-400 افسر نیروی هوایی در دو یا سه جلسه خواسته میشود در ساعتی که قرار بود بعدا به آنها گفته شود با هواپیما برخی نقاط را بمباران کنند. در حالی که امکان اینکه این افراد به هواپیما دسترسی پیدا کنند وجود نداشت. هیچ کدام این افراد وارد پایگاه همدان نشدند چه برسد به اینکه بخواهند به هواپیما دسترسی پیدا کنند. هواپیما که پراید نیست پشتش بنشینند و حرکت کنند؛ باید به مهمات و سوخت تجهیز و مراحل مختلف را طی کند که برای این کار هیچ کدام انجام نشده بود. شاید جالب باشد بدانید در این کودتا یک همافر حضور داشت. هواپیمایی که از زمین بلند میشود دست کم 300-200 همافر در رشتههای مختلف باید دخیل باشند. پس قرار نبود هواپیمایی پرواز کند فقط قرار بود این افراد دور هم جمع شوند حرفهایی در گوششان خوانده شود بعد بگیرند آنها را اعدام کنند. تا به این بهانه میان خلبانان پاکسازی انجام دهند یا برخی دیگر را اخراج کنند. اطلاعات مکتوبی در این زمینه ندارم ولی وقتی این موارد را کنار هم میگذارم به این تحلیل میرسم.
پس از انقلاب متوجه شدم سه تیپ آدم در ارتش وجود دارد یک دسته توده ایها بودند که از زمان مصدق در دانشکده افسری نفوذ کرده بودند، مثل ناخدا افضلی و سرتیپ عطاری. گروه دیگر بچههای انجمن حجتیه بودند و گروه سوم هم وابسته به هیچ جریانی نبودند و بچه مسلمان بودند که من جزو این گروه بودم. پس از برملا شدن رابطه تیمسار مقربی با شوروی، احتمال میدهم افراد نفوذی در ارتش خیلی بیشتر از پیش بینیها بود. پدر سرهنگ معزی از افرادی بود که با رضا شاه در سال 1299 کودتا کرد. خودش خلبان ویژه شاه بود، در انقلاب متوجه شدیم به انقلاب گرایش دارد و بچهها بیانیههای امام (ره) را برای او میبردند بعد که بنی صدر و رجوی را فراری داد متوجه شدیم از مدتها قبل با مجاهدین خلق (منافقین) ارتباط داشته است.
فکر کنم هفدهم مهرماه بود که نیروی هوایی بیشترین هواپیما یعنی حدود 23-22 جنگنده را از دست داد. آن روز جواد فکوری یقه غرضی استاندار وقت خوزستان را گرفته بود و فریاد میزد اگر اهواز سقوط کند میکشمت. فکوری آن روز بر سر فرماندهان پایگاهها فریاد میزد «... یک هواپیما در پایگاهها بماند اعدامتان میکنم امروز باید نیروی هوایی نابود شود بعد اهواز سقوط کند» جنگندهها آن روز به قدری بر سر نیروهای عراقی بمب ریختند که دشمن از اهواز عقب نشینی کرد. اگر نیروی هوایی نبود اهواز سقوط کرده بود آن روز نیروی هوایی تعداد زیادی هواپیما از دست داد فکوری را به دلیل آنکه دستور پرواز بیشترین هواپیما را داده بود میخواستند محاکمه کنند. پس از برکناریش یک روز در دفتر تاریخ جنگ ستاد مشترک پیش من آمد درد دل میکرد.
روزی با رضا سعیدی پیش مرحوم آیت الله هاشمی رفسنجانی رفتیم آن مرحوم گفت که ارتش غیرت و مردانگی به خرج داد. زمانی که نامه نگاری با صدام آغاز شد او به صراحت نوشته بود ضربه ای که روز اول نیروی هوایی ایران به عقبه ارتش عراق زد تا به امروز نتوانستیم جبران کنیم. ما قدر شماها را ندانستیم.
**ایرنا: پس از سال 64 چرا از ارتش خارج شدید؟
علیزاده طباطبایی: در ارتش کاره ای نبودم به عنوان شخصی که فنی و سرهمافر بوده و اقتصاد و حقوق خوانده است با ماهی 10 هزار و پانصد تومان بیکار بودم. چون هر جا میرفتم مؤثر بودم و پس از مدتی مطرح میشدم نمیتوانستند من را تحمل کنند. من هم آدمی نبودم دوباره آچار و پیچ گوشتی دست بگیرم. به سازمان برنامه منتقل شدم و به مدیریت امور دفاعی منصوب شدم. با ورودم به این سازمان ذهنیت مسؤلان نسبت به جنگ را تغییر دادم و مدعی هستم در خاتمه جنگ نقش موثری داشتم. آنها منتظر حمله نهایی برای پیروزی نهایی بودند به آنها گفتم این جنگ پیروز ندارد. معتقدم آن زمان انقلابیها بد عمل کردند. خیلی از حرکت هایی که انجام شد اگر انجام نمیشد، اگر پاکسازی نمیشد، اگر کودتا طراحی نمیشد، جنگی هم به ما تحمیل نمیشد.
گفت و گو از: کوروش خدابخشی
سیام**3202**1535
انتهای پیام /*