گلچینی از بهترین اشعار فاطمی
فرهنگی و هنری
بزرگنمایی:
تبسم مهر - همزمان با ایام فاطیمه شما میتوانید جدیدترین اشعار، ویژه شهادت حضرت زهرا (س) را در اینجا مشاهده کنید.
تبسم مهر - همزمان با ایام فاطیمه شما میتوانید جدیدترین اشعار، ویژه شهادت حضرت زهرا (س) را در اینجا مشاهده کنید.
به گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان ، همزمان با ایام فاطمیه و شهادت حضرت زهرا (س)، بسیاری از شاعران کشورمان در راستای ادای احترام به مقام این بانوی عالیقدر و خاندان پاکشان اهل بیت نبوت (ع)، ابیاتی را سرودهاند، که در زیر به برگزیدهترین اشعار اشاره شده است.
فرو میریزد امشب از نگاهت بغضِ سنگینم
چنان محصور در اشکم که جایی را نمیبینم
دلم خون است از صحن و سرای بی نشانِ تو
تو میبینی که میسوزم تو میدانی که غمگینم
رواقت را تصوّر میکنم در خاطرم گاهی
دلم میخواهد آنجا رو به روی روضه بنشینم
پُرم از گریه آری مقتلِ تاریخِ اندوهم
که من مجموعه ای از دردهای تلخِ دیرینم
در آغوش دعا میگیرم امشب آن ضریحت را
به گردش در طوافم تا سحر فریادِ آمینم
دلم میخواهد اینجا معتکف باشم کنارِ تو
که بی شک میرسد از سمتِ چشمانِ تو تسکینم
جهانم از تو آباد است دنیای منی بی شک
تویی آرامشِ جانم تویی هم دین و آیینم
چنان دلگرمِ آن لطفِ فراوانم که میگویم
همین یک شعر در وصفِ تو خواهد کرد تضمینم
اگر بیتی نباشد حاوی مدحِ تو ننویسم
اگر جایی نباشد محفلِ ذکرِ تو ننشینم!
هستی محرابی
آن روز که در جانِ خلافت هَوس افتاد
این فتنه سرانجام به نامِ چه کَس افتاد ؟
دیروزِ علی را که کسی دست نمییافت
فردایِ علی بود که در دسترَس افتاد
وقتی عَلم افتاد عَلمدار هم افتاد
زهرا به زمین خورد علی از نفس افتاد
پشتِ درِ آن خانه که گُل پیرهَنش بود
از بُغضِ جهنَّم چه قدر خار و خَس افتاد
وقتی که رسید آتشِ مسمار به سینه
پهلویِ غزل درد گرفت از نفـس افتاد
بینِ در و دیوار پرستویِ مهاجر
با بال و پری خسته میانِ قفس افتاد
میخواست که آه از لبِ آیینه بگیرد
زهرا سِپر دردِ علی شد سِپـس افتاد
او فاطمه بود و به همین جـُرم رقیّه
با صورتِ نیلی شده اش از فرس افتاد
ابراهیم زمانی
بالشش نم دار از اشک و تنش تب دار شد
پیش چشمش ماجرای تیره ای تکرار شد
دست در دستان مادر در میان کوچه بود
در مسیر خانه اش گل رو به رو با خار شد
نعره تا زد، فاطمه چشمان طفلش را گرفت
تیره شد چشم حسن، چشمان مادر تار شد
ضربه با شدت بیاید سر همان سو میرود
از حسن شرمنده ام این قافیه دیوار شد
دست و پا گم کرده زینب، آب آورده حسین
باز با کابوس کوچه مجتبی بیدار شد
مرضیه نعیم امینی
پُر شدم از غصّه و اندوه و غم بانوی من
پیکرت بدجور پیچیده بهم بانوی من
این کبودی ها..توانم را ربوده فاطمه
تار میبینم تنت را..محترم بانوی من
وقت غسلت آمده..دستم به گیسویت رسید
گیسوانت از چه رو گردیده کم بانوی من؟
پوستی بر استخوانت مانده بود و آب شد
کن دعا!تا زودتر بر تو رسم بانوی من
سینه ام تنگ ونفس تنگ و دو چشمم لاله گون
دیده وا کن زنده ام گردان به دم بانوی من
جای سالم نیست در روی تنت صدیقه ام
چون بنفشه شد سرت تا به قدم بانوی من
خونِ پهلوی تو با آب روان مخلوط شد
من گریبان خودم را میدرم بانوی من
لیلهی قدر علی مخفی شدی در زیر خاک
تا بگویند :شیعیان «ای بی حرم بانوی من»
محسن راحت حق
تو بیقراری و من نیز بیقرارترینم
که من غریبترین مرد در تمام زمینم
کشیده است از آن سو مدینه تیغ به رویم
نشسته است از این سو فراق تو به کمینم
به حال و روز تو گیرم که اشک شرم نبارم
چه سازم این عرقی را که مانده روی جبینم
علی به خاطر بسترنشینی تو بگرید
تو هم به خاطر من گریه کن که خانه نشینم
به چادرت متوسل شدم که باز بمانی
منی که کهف امانم منی که حصن حصینم
برای سنگ مزارم پس از فراق تو بگذار
ز باغ پیرهنت لالههای سرخ بچینم
مرا شکستن پهلو مرا شکستن بازو
چنان شکست که من بعد با شکست عجینم
تو را زدند و خدا خواست من ببینم و دیدم
خدا کند که فراق تو را به چشم نبینم
محمدعلی بیابانی
چنان در سجده هایش استقامت میکند زهرا
سر سجاده تدریس عبادت میکند زهرا
تبسم میکند حیدر همین که گوشهی خانه
برای زینبش قرآن تلاوت میکند زهرا
علی را در خداوندش، خدا را در همانندش
خدا را هر کجا باشد زیارت میکند زهرا
عسل میریزد از نام علی، هنگام تسبیحش
خدا را با علی گفتن ضیافت میکند زهرا
به دار الحکمهی زهرا خلافت میکند حیدر
به دار الحکمهی حیدر خلافت میکند زهرا
برای شمع و پروانه که راه عشق میجویند
کفایت میکند حیدر، کفایت میکند زهرا
به یادش یاس میکارم معطر میشود روحم
به دل حب علی باشد سرایت میکند زهرا
سوالی داشتم پرسیدم از تاریخ گریان شد
و پاسخ داد احساس کسالت میکند زهرا
به مجروحان جنگی سر زدم با درد میخوابند
نمی دانم چگونه استراحت میکند زهرا
به آن میخی که با شرمندگی کج شد توجه کن
اگر هم سخت، دنیا را هدایت میکند زهرا
به کرسی شفاعت مینشیند با دلی پر خون
قیامت را به یک آهش قیامت میکند زهرا
و با پیراهنی که گرگها صد پاره اش کردند
تمام شیعیانش را شفاعت میکند زهرا
علی حسنی
غم میوزید شادیِ ما مختصر کُنَد
شب میرسید کامِ مرا تلختر کُنَد
کو مَحرمی که بر درِ این خانه سر زَنَد
کو مَرحمی که بر جگرِ ما اثر کُنَد
مادر که میرود همهی خانه بی کَساند
مادر که هست خنده از اینجا گذر کُنَد
باشد ، مریض هم شده باشد به خانهات
کافیست در نماز که چادر به سر کُنَد
او هست نانِ تازه و گرمیِ خانه هست
کافیست در قنوت دعایی اگر کُنَد
من روضه خوانِ خویشم و دیدی که روزگار!
آتش نکرد آنچه که غم با جگر کُنَد
نامردِ شهر با همه ولگردها رسید
تا که تمام قصهیِ دیوار و در کُنَد
گردن کشید …دید علی نیست…شیرشد
تا بی خیال طعنه زنَد خنده سر کُنَد
اول قبالهیِ فدک از دستِ ما گرفت
میخواست تا غرورِ مرا خُردتر کُنَد
محکم گرفته مادرِ من چادرش ، ولی
فرصت نشد که دست به رویش سپر کُنَد
عمدا میانِ تنگیِ کوچه کشیده زد
تا ضربِ دستِ او دو برابر اثر کُنَد
یک تن میانِ چند نفر حرفِ ساده نیست
مادر زدن به پیش پسر حرف ساده نیست
حسن لطفی
انتهای پیام/
اشعار ویژه ایام فاطمیه به مناسبت شهادت حضرت زهرا (س)