اختصاصی| افسر ارتش شاه: مأموریت "ژنرال هایزر" کودتای نظامی بود
سیاسی
بزرگنمایی:
تبسم مهر - تیمسار امیریان افسر ارشد ارتش شاهنشاهی که در جنگ ظفار نیز مسئولیت داشته است، میگوید: مأموریت قطعی ژنرال هایزر که از آمریکا آمده بود، فراهمکردن مقدمات کودتای نظامی توسط ارتش شاه بود.
تبسم مهر - تیمسار امیریان افسر ارشد ارتش شاهنشاهی که در جنگ ظفار نیز مسئولیت داشته است، میگوید: مأموریت قطعی ژنرال هایزر که از آمریکا آمده بود، فراهمکردن مقدمات کودتای نظامی توسط ارتش شاه بود.
- اخبار سیاسی -
گروه تاریخ انقلاب خبرگزاری تسنیم ــ محمدعلی سافلی و محمدحسن جعفری: وی را "کهنهسرباز ارتش ایران" میشناسند چراکه 82 سال از عمرش گذشته و خاطرات بسیاری از دوران خدمت در ارتش شاهنشاهی و ارتش پس از پیروزی انقلاب را در یاد دارد.
تیمسار عباسعلی امیریان افسر فنی بازنشسته هوانیروز ارتش و از اهالی کرمانشاه است که با وجود گذشت سالها دوری از زادگاه خود و زندگی در شهرهای مختلف از جمله تهران، همچنان با لهجه غلیظ کرمانشاهی سخن میگوید. امیریان که 36 سال در ارتش خدمت کرده است، اوایل دهه هفتاد بازنشسته شد. وی هم فعالیت در ارتش شاهنشاهی و هم ارتش جمهوری اسلامی ایران را تجربه کرده است.
سرتیپ امیریان (نفر دوم از سمت چپ) و شهید سپهبد صیاد شیرازی نفر چهارم در تصویر دیده میشود
این افسر بازنشسته هوانیروز ارتش، دورههای آموزشی خود را در آمریکا گذراند و همراه با برخی از خلبانان و افسران فنی هوانیروز در جنگ ظفار هم شرکت داشته است. وی پیش از انقلاب به صف حامیان نهضت پیوسته و حتی تا یکقدمی دستگیری توسط ساواک هم پیش رفته است.
چهلسالگی انقلاب اسلامی، بهانهای شد تا بهسراغ تیمسار امیریان برویم تا از ارتش دوره شاهنشاهی برای ما بگوید. متن زیر مشروح گفتگوی تسنیم با سرتیپدوم امیریان است:
تسنیم: جناب آقای امیریان، با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید، بفرمایید که در چهسالی بهاستخدام ارتش درآمدید و ابتدا در کدام بخش از ارتش فعال شدید؟
امیریان : چهار ــ پنج سالم بود که پدر و مادرم را از دست دادم و دردسرهای زیادی را کشیدم تا اینکه بزرگ شدم و توانستم در شهریور سال 1339 و قبل از آنکه دیپلم بگیرم، وارد آموزشگاه گروهبانی شوم. گروه 96نفرهای از کرمانشاه بودیم که ما را به ماسور در نزدیکی خرمآباد که پیش از آن محل نگهداری اسبهای ارتش بود، بردند و در 2 سولهای که در آنجا بود، مستقر کردند. آبی که باید در آنجا به ما میدادند، از چاه بود؛ اما چاه دچار اشکال شده بود و در نتیجه از آب فاضلاب شهر خرمآباد که از آن نزدیکی میگذشت، برای ما غذا درست میکردند. آب نوشیدنی را هم از روستایی که در همان اطراف بود، شبانه خودمان تهیه میکردیم.
حدود 4 ماه در آنجا بودیم که دورههای آموزشی سختی را گذراندیم. بعد از ظهرهایش هم ما را به بیگاری میبردند. سرگروهبانی بهنام وطنخواه داشتیم که چترباز بود. از او خواستم بهدلیل اینکه دروس کلاس یازدهم مانده و هنوز دیپلم نگرفتهام، مرا از بیگاری معاف دارد. او موافقت کرد و من در بیابانهای اطراف آنجا، درسهایمان را خواندم.
پس از آن، ما را به تهران اعزام کردند و به سلطنتآباد بردند. مسجد کوچکی در آنجا بود که شبها به آنجا میرفتم و درس میخواندم. برای امتحانات ثبتنام کردم؛ اما زمان امتحانات، سرگروهبانم گفت: "اجازه نمیدهم". چتربازی بهنام سروان ملک آنجا به داد من رسید و بالاخره توانستم امتحان بدهم و تمامی درسها بهغیر از شیمی قبول شدم. زمان برگزاری امتحان جبرانی شیمی هم مصادف با زمانی شد که از تهران به کرمانشاه آمدم؛ اما روز امتحان را فراموش کردم و در نهایت یک سال بعد، دیپلمم را گرفتم.
خوشبختانه درجه من بهاشتباه گروهبانیک قید شده بود و توانستم به تهران بیایم و ثبتنام کنم. در آنجا سه نوع غذا به افراد حاضر در دوره میدادند. به افسران مرغ و گوشت، به ما درجهداران آبگوشت و به سربازان آش میدادند، ضمن اینکه بنده را وادار کردند که لباس کار و نه لباس فرم بپوشم...
سال 1342 ارتش آزمونی را برای شرکت در دورههای زبان انگلیسی برگزار کرد که بین 2500 نفر قبول شدم. آن روزها من گروهبانسه بودم و مقرر شده بود که گروهبانسهها حق شرکت در دورهها را ندارند؛ اما خوشبختانه درجه من بهاشتباه گروهبانیک قید شده بود و توانستم به تهران بیایم و ثبتنام کنم. در آنجا سه نوع غذا به افراد حاضر در دوره میدادند؛ به افسران مرغ و گوشت، به ما درجهداران آبگوشت و به سربازان آش میدادند، ضمن اینکه بنده را وادار کردند که لباس کار و نه لباس فرم بپوشم. پس از اینکه دوره آموزشی را گذراندم، ارتش تصمیم گرفت تا برخی از افرادی را که دوره زبان انگلیسی را گذراندهاند به هوانیروز منتقل و سپس برای آموزش به آمریکا اعزام کند.
تسنیم: شما دوره دانشکده افسری نگذراندید؟
امیریان : من گروهبان بودم و بعد به دانشکده افسری رفتم. بعد از گذراندن برخی دورهها در هوانیروز در سال 49 بنده را بههمراه جمعی دیگر به آمریکا اعزام کردند. حدود 5 ماه در آمریکا بودیم و آموزشهای فنی را گذراندیم. در آنجا هم فاصلهها زیاد بود و افسر، درجهدار و سرباز جدا از هم بودند و امکاناتشان متفاوت بود.
تسنیم: سطح آموزشهایی که در آنجا به شما ارائه میشد، چگونه بود؟
امیریان : آموزشهای خوبی ارائه میشد؛ البته چون زبان انگلیسی ما ضعیف بود، با سختیهایی روبهرو بودیم.
تسنیم: بهغیر از شما ایرانیها، از دیگر کشورها نیز برای آموزش به آمریکا آمده بودند؟
امیریان : بله، افرادی از کشورهای ترکیه، عربستان، اردن و پاکستان هم بودند که در آن دوره پاکستانیها زیاد بودند. آنان نسبت به مسائل دینی حساس بودند و از غذای آمریکاییها نمیخوردند. آنها خودشان مرغ میگرفتند و ذبح میکردند. من هم گاهی اوقات میهمان آنان میشدم.
برنامههای آنان تبلیغی بود و میخواستند ابهت آمریکا را به ما نشان بدهند؛ ازاینرو هر هفته یا هر ماه ما را به شهرهای مختلفی همچون واشنگتن، نیویورک و... میبردند. آمریکاییها بهدنبال شستوشوی مغزی ما بودند. متأسفانه برخی هم در آنجا بهدنبال فساد میرفتند...
تسنیم: آمریکاییها بهغیر از برنامههای آموزشی، برنامههای فرهنگی نیز برای شما داشتند؟
امیریان : برنامههای آنان تبلیغی بود و میخواستند ابهت آمریکا را به ما نشان بدهند؛ از این رو هر هفته یا هر ماه ما را به شهرهای مختلفی همچون واشنگتن، نیویورک و... میبردند. آمریکاییها بهدنبال شستوشوی مغزی ما بودند. متأسفانه برخی هم در آنجا بهدنبال فساد میرفتند.
افسری بهنام مهدی رضایی که بعدها فرمانده کلاهسبزهای نیروی دریایی ارتش شد، در آنجا با بنده رفاقت داشت. قرار بود در روز ارتش در آمریکا به نیویورک برویم و در جشن آنها شرکت کنیم. وسیله حملونقل را اتوبوس را انتخاب کردیم تا بتوانیم شهرهای دیگر آمریکا را هم ببینیم. در مسیر به ذهنم خطور کرد که امروز آخرین روز زندگیام خواهد بود که یکباره اتوبوس چرخید و واژگون شد. در آن حادثه دست من شکست و به بیمارستان منتقل کردند که تحت عمل جراحی قرار گرفتم. پس از درمان اولیه، بنده را به مرکز بهداری پادگانی در نیوجرسی بردند که مجروحان جنگ ویتنام نیز در آن مرکز بودند. در آنجا خیلی به من سخت گذشت.
تسنیم: اجازه بازدید از مراکز نظامی آمریکاییها و تجهیزات و امکانات آنان را داشتید؟
امیریان : برخی روزها که درسهای مهمی ارائه میشد، به ما مرخصی میدادند.
تسنیم: پس از بازگشت از آمریکا در کجا مشغول شدید؟
امیریان : در هوانیروز اصفهان مشغول به خدمت شدم.
تسنیم: شما تحصیلات دانشگاهی هم دارید؟
امیریان : سال 1354 در کنکور شرکت کردم، اما قبول نشدم. سال 1355 مجدداً شرکت کردم و در رشته ادبیات دانشگاه تهران قبول شدم. یک هفته سر کلاس رفتم که ارتش فهمید و با دژبان، من را از کلاس و دانشگاه بیرون آوردند و به اصفهان بردند.
** یکی از مستشاران میگفت "میخواهیم رژیم شاه را اداره کنیم"
تسنیم: مستشاران آمریکایی در هوانیروز هم حضور داشتند؟
امیریان : بله و تنها هم آمریکایی نبودند. من از دست آمریکاییها خیلی زجر کشیدم. من افسر فنی و مسئول گردان بالگردهای 214 بودم که یک روز یک افسر هیکلی و تنومند بهنام "بیتی" آمد و خود را به من معرفی کرد. او گفت "من یک سال قرارداد دارم تا در ایران کار کنم". مستشاران از این یک سال، یک ماه هم مرخصی داشتند که با هزینه ایران میتوانستند به هر جایی سفر کنند که بیشترشان برای عیشونوش به تایلند سفر میکردند.
من از دست آمریکاییها خیلی زجر کشیدم... مستشاران از این یک سال، یک ماه هم مرخصی داشتند که با هزینه ایران میتوانستند به هر جایی سفر کنند که بیشترشان برای عیشونوش به تایلند سفر میکردند.
بیتی یکی و دو ساعت کار میکرد و باقی وقت دنبال کارها و خوشگذرانیهای خودش بود. من در دفترم ساعتهای حضور او را قید میکردم. او حتی یک بار به من گفت "ما به اینجا نیامدهایم که برای شما کار بکنیم، فقط آموزش میدهیم"، در صورتی که به ما گفته شده بود "آنان کارگران شما هستند". همچنین یکی از مستشاران آمریکایی به همکار بنده گفته بود که "ما آمدهایم اینجا تا رژیم شاه را اداره کنیم" که همکار بنده از این حرف خیلی ناراحت شده بود و گریه میکرد.
** مستشاری که وظیفهاش قراردادن جنازه آمریکاییها در تابوت بود
جالب است بدانید که بسیاری از مستشاران، سواد و تخصص کافی نداشتند. یکی از آنان میگفت که "در ماجرای جنگ ویتنام، من مسئول قرار دادن جنازههای آمریکایی در تابوت و میخکوب کردن تابوتها بودم". یکی دیگر هم گفت که "من در آمریکا قصاب بودم".
گروهی از ژنرالهای آمریکایی در هوانیروز بودند که هفتگی مشکلات قطعات را بررسی میکردند و اگر قطعهای مشکل جزئی داشت، آن را بهصورت کامل به آمریکا میفرستادند که تمامی هزینههای تعمیر و حملونقل بهعهده ارتش ایران بود. یکی از افسران در جلسهای به آمریکاییها اعتراض کرد که روز بعد به آن افسر گفتند که "اگر میخواهی در ارتش بمانی و سروان بشوی، زیپ دهانت را بکش".
** گفتند "کمونیستها میخواهند خلیج فارس را بگیرند"
تسنیم: آیا شما برای جنگ ظفار هم به عمان اعزام شدید؟
امیریان : آمریکا، ایران را وادار کرد که ارتش در جنگ ظفار حضور داشته باشد. به ما گفته شد که "کمونیستها میخواهند خلیج فارس را بگیرند و ما در عمان با کمونیستها میجنگیم"؛ در حالی که آنانی که در برابر ما قرار داشتند، جنبش آزادیبخش ظفار بود. محل استقرار ما با انگلیسیها یکی بود؛ چون امورات ارتش عمان، دست انگلیسیها بود.
** لیست مشروب اهدایی از طرف سلطنت بریتانیا!
تسنیم: شما را مجبور کردند که به عمان بروید یا داوطلبانه رفتید؟
انگلیسیها در عمان استخری داشتند که بالای درب ورودی آن تابلو زده بودند "ورود سگ و عمانی ممنوع است".
امیریان : مجبورمان کردند که برویم. چند دقیقهای پس از آنکه استقرار یافتم، لیستی را برای من آوردند تا آن را امضا کنم که لیست ماهیانه مشروب و ویسکی اهدایی از سوی انگلستان به افسران ایرانی بود. گفتم "خوردن مشروب از نظر اسلام حرام است و من نه مشروب میخواهم و نه پول آن را". همچنین انگلیسیها در عمان، استخری داشتند که بالای درب ورودی آن تابلو زده بودند "ورود سگ و عمانی ممنوع است". در واقع عمانیها که کشورشان آنجا بود اجازه نداشتند از آن استخر استفاده کنند.
تسنیم: تجهیزات شما در آنجا چه بود؟
امیریان : بالگردهای 214 ما در جنگ ظفار نقش داشتند. گروه افسران فنی ما هم حدود سی چهل نفر بود. مواد غذایی را نیز با هواپیماهای باربری نظامی از شیراز میآوردند که بیشترین غذایی هم که میخوردیم، مرغ بود. من حدود 4 ماه در عمان بودم که خوشبختانه سالم به ایران بازگشتم.
تسنیم: چهزمانی در جریان انقلاب قرار گرفتید؟
امیریان : آن وقتی که در تبریز، دوره عالی را میگذراندم، در جریان انقلاب اسلامی قرار گرفتم. فردی بهنام صفاییپور که پس از انقلاب هم مسئولیتهایی یافت، بنده را با انقلاب اسلامی و امام خمینی(ره) آشنا و بنده را وارد جریان مبارزه فرهنگی با رژیم طاغوت کرد. آقای صفاییپور در جریان مبارزات دستگیر شد و مورد شکنجه شدید مأموران ساواک قرار گرفت.
همچنین بهواسطه برخی از دوستان به اعلامیهها و نوارهای امام خمینی(ره) دسترسی پیدا کردم و برای توزیع اعلامیههای امام، دوره آموزشی تایپ را در میدان 24 اسفند (میدان انقلاب فعلی) گذراندم. در میدان فوزیه (میدان امام حسین(ع))، خانه یکی از سروانهای ارتش نیز محل برگزاری جلسات مخفی بود که در آن جلسات هم شرکت میکردم. البته یکی از شبها، مأموران ساواک به آن خانه حمله کردند و افراد حاضر را دستگیر کردند. آن شب من به جلسه نرفته بودم.
یکی از افسران هوانیروز را بهاتهام اینکه در مبارزات نقش داشته است، دستگیر کردند و حتی جلوی چشمان مادرش مورد اذیت و آزار قرار دادند، بعد هم که فهمیدند جرمی ندارد، گفتند "بهلطف اعلیحضرت آزادی"!
یکی از افسران هوانیروز را بهاتهام اینکه در مبارزات نقش داشته است، دستگیر کردند و حتی جلوی چشمان مادرش مورد اذیت و آزار قرار دادند، بعد هم که فهمیدند جرمی ندارد، گفتند "بهلطف اعلیحضرت آزادی"!
** اجازه پرواز به شاهپور غلامرضا ندادم
تسنیم: شما دیداری با شاه هم داشتید؟
امیریان : مراسم اعطای درجه افسری با حضور شاه برگزار میشد. یکی از دوستانم، خانوادهاش نیز برای مراسم آمده بود اما چون مادرش چادری بود، راهشان ندادند.
یک روز که من سرنگهبان یگان بودم، شاهپور غلامرضا به یگان آمد و گفت "میخواهم پرواز کنم". گفتم " ببخشید امروز پنجشنبه است و نمیتوانیم اجازه پرواز بدهیم ".
ژنرال هایزر مأمور انجام کودتا در تهران بود
تسنیم: یکی از امیدهای شاه در روزهای آخر نظام شاهنشاهی، کودتای ارتش بود.
امیریان : بله، ژنرال هایزر با همین هدف از آمریکا آمده بود، طبقه 5 ستاد مشترک ارتش دست آمریکاییها بود اما برخی افسران ارتش مانع از این کار شدند. هایزر میخواست بهنحوی با سران ارتش گفتگو کند تا جلوی مردم بایستند اما موج عظیم مردم مانع از وقوع کودتا شد و در نهایت انقلاب اسلامی به پیروزی رسید.
** بدنه ارتش هرگز همراه با سران ارتش نبود
تسنیم: آیا بدنه ارتش همراه با سران برای اجرای کودتا بودند؟
امیریان : بدنه ارتش هرگز همراه با سران نبود؛ تنها تعدادی افسر بودند که همیشه اطراف این سران بودند و بهدنبال منافع شخصیشان هم بودند. سران ارتش هم وقتی دیدند که انقلاب در آستانه پیروزی است، بسیاریشان فرار کردند. ژنرال ازهاری میگفت "من بهجای «خدا، شاه و میهن» میگویم «خدا، شاه، شاه و شاه»"؛ چنین فردی زودتر از همه فرار کرد.
** شهید چمران گفت "مردم پاوه را تنها نمیگذارم"
تسنیم: آقای امیریان، در پایان اگر خاطرهای از روزهای پس از انقلاب اسلامی و حوادث مختلفی دارید، بفرمایید.
امیریان : در ماجرای پاوه، شهیدان چمران و فلاحی در آن شهر حضور داشتند. شهید فلاحی از چمران خواست تا به کرمانشاه برود؛ اما شهید چمران گفت که "شما نظامی و فرمانده هستید و باید در کرمانشاه حضور داشته باشید" که شهید فلاحی قبول کرد و به کرمانشاه رفت. یک روز صبح یکی از افسران در کرمانشاه دنبال من آمد و به خانهاش رفتم. ساعت 10 صبح، مرحوم فلاحی با منزل آن افسر تماس گرفت و با من کار داشت، خدمت او رفتیم، گفت "بروید و چمران را از پاوه بیاورید". به محوطه پایگاه هوانیروز در کرمانشاه رفتم، احمد کشوری کنار ماشینش ایستاده بود و از او خواستم که بالگردش را آماده کند تا به پاوه برویم.
14 نفر پاسدار بههمراه یکی از اعضای خانواده یکی از شهدای پاوه نیز میخواستند به پاوه بروند، به همین دلیل 2 بالگرد آماده کردیم و راه افتادیم. به نزدیکی پاوه که رسیدیم، باران گلوله سمت ما روانه شد. 5 بار دور زدیم تا اینکه توانستیم خودمان را به پاوه برسانیم. بالگرد که نشست، بهسراغ چمران رفتم، به او گفتم که "فلاحی گفت با ما بیایید"، اما چمران گفت: "من مردم پاوه را تنها نمیگذارم".
تسنیم: امیر، از اینکه وقت خود را در اختیار ما قرار دادید، بسیار ممنونیم.
انتهای پیام/*