نگاهی به فیلم "درخونگاه"|متلکپرانی سیاسی در پوسته جعلی "اجتماعی بودن"
فرهنگی و هنری
بزرگنمایی:
تبسم مهر - درخونگاه۱۶۰;فیلمی شدیدا۱۶۰;سیاسی است؛ یک فیلم متلکپران سیاسی، نمادین و چند لایه که ذات سیاسی خود را در پوسته پوشالی و جعلی "اجتماعی بودن" پنهان کردهاست.
تبسم مهر - درخونگاه فیلمی شدیدا سیاسی است؛ یک فیلم متلکپران سیاسی، نمادین و چند لایه که ذات سیاسی خود را در پوسته پوشالی و جعلی "اجتماعی بودن" پنهان کردهاست.
- اخبار فرهنگی -
به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا ، درخونگاه روایتگر داستان زندگی مردی به نام رضا است که در اوایل دهه 60 ایران را به قصد کار به مقصد ژاپن ترک کرده است. او در این سالها ماحصل فعالیتهای اقتصادیاش در ژاپن را برای خانواده اش ارسال کرده و از مادرش خواسته پولهای او را برایش پس انداز کند تا در زمان بازگشت رضا در اختیارش قرار دهد. رضا پس از 8 سال نزد خانوادهاش به ایران بازگشته است اما متوجه تغییراتی در خانواده شده که آشفتگی و تشویش اعضای خانواده را فراهم کرده است. او پس از کنکاش و پیگیری متوجه میشود که پولهای ارسال شده توسط او توسط خانوادهاش خرج شده و آرزوهای او برای خرید زمین و ساختن آینده اش در ایران به سراب تبدیل شده است.
جنگ آغاز شده است. وضعیت اقتصادی کشور بغرنج و ناامید کننده است. زندگی مردم نمیچرخد. وطن به ویرانه ای بی آینده تبدیل شده است. پس باید رفت. باید مهاجرت کرد. رضا به عنوان نمایندهای از جوانان سرخورده دهه پنجاه که با سودای کسب پول و بر هم زدن کسب و کار پر رونق، ایران را به مقصد ژاپن ترک میکردند، در پی وقوع جنگ تحمیلی در آغاز دهه شصت، به مدت 8 سال از ایران خارج شده است. تاکید فیلم بر عدد 8 که به طول زمان جنگ دلالت دارد قابل توجه است. او اکنون پس از 8 سال، در فاصله 3 سال پس از پایان جنگ، به وطن بازگشته است. پول هایی که او نزد خانوادهاش به ودیعه گذاشته دود شده است.
جنگ حاصلی جز سیاهی، تباهی و تیرگی برای مردم به همراه نداشته است. ضجهها و گریههای مادر و خواهر رضا در فواصل مختلف فیلم به دلیل وضعیت اسف بار پساجنگ در کشور است.
رضا مادربزرگی به نام خورشید دارد. خورشید پیرزنی بیمار و سالخورده است که قدرت تکلم ندارد. او تنها عضو خانواده است که احساس رضا تا پایان نسبت به او مثبت باقی میماند. به نظر میرسد خورشید نمادی از مام وطن است. وطنی که ساکت، تنها و ناتوان، نظاره گر ظلمها، بخور بخورها و بچاپ بچاپهای مسئولین بوده است اما کاری از دستش برنیامده و در پایان تنها با دیدگانی اشک آلود این وضعیت بغرنج و حزن انگیز را نظاره میکند.
رضا پشت سر خود دو چشم خالکوبی کرده است. وقتی مادرش دلیل این کار را از او میپرسد، او در پاسخ میگوید در غربت باید علاوه بر دو چشم، دو چشم دیگر هم داشته باشی تا مالت را نبرند. پولهای رضا در نهایت توسط خانواده(خودی) نابود میشود. او از داخلیها که اعضای خانوادهاش هستند، ضربه میخورد. از پدر، مادر، خواهر و داماد خانواده. آنها هستند که پول رضا را به باد میدهند. به نظر میرسد فیلم تلویحا به این نکته اشاره میکند که خطر دشمن خارجی که سالها توسط مسئولین مختلف کشور به مردم گوشزد شده، آنقدرها هم خطرناک نیست. خطر اصلی در داخل است و توسط خودیها حادث میشود. خودیها هستند که پولها را میخورند، مردم را میچاپند و زندگی ای سراسر تهی و بی آینده برایشان رقم میزنند.
فیلم به شرایط اقتصادی و نظام اداری و بوروکراتیک کشور نیز بی محابا میتازد. در سکانس گفتگوی مادر با رضا که از خرج شدن پولهای پس انداز شدهاش توسط خانواده به شدت خشمگین و عصبانی است، مادر به او میگوید: نگران نباش، من خودم کار میکنم و طلب تو را میدهم، رضا اما در پاسخی کنایه آمیز به او میگوید: من این همه سال کار کردهام و این پولها را به یِن درآوردهام؛ تو چطور میخواهی آنها را به ریال به من برگردانی؟ همچنین در سکانس بازداشت رضا و حضور خانوادهاش در اداره آگاهی، پدر رضا به مامور آگاهی که از توقیف ماشین رضا به آنها خبر میدهد، با حالتی معترض و ناراضی میگوید: عجب فضای احمقانهای! به نظر میرسد فیلمساز نگاه خود را نسبت به فضای حاکم بر نظام اداری و بوروکراتیک کشور نیز در همین دیالوگ کوتاه ابراز میکند.
اکنون رضا که با هزار امید و آرزو به وطن بازگشته است اما وطن برای او به ویرانهای سیاه میماند. همان ویرانهای که 8 سال پیش برای ساخت آیندهای بهتر از آن گریخته بود. او اکنون نیز چاره را در رفتن و گریختن میبیند. وطن هنوز هم که هنوز است جای ماندن نیست؛ پس باید رفت. رضا ساک خود را میبندد و خانه را ترک میکند.
او پس از ترک خانه و خانوادهاش، به خانه زن روسپیای به نام شهرزاد پناه میبرد. زنی که در طول فیلم یک بار او را از دست ماموران کمیته نجات داده است. شهرزاد زنی است که برای اقناع رضا جهت نجات دادنش از دست ماموران کمیته، به او وعده بی شرمانه هم بستری نیز داده است. شهرزاد یک پسر خردسال دارد که هنگام ورود رضا به خانهشان مشغول آتاری بازی است. شهرزاد دقایقی رضا و پسر خردسال را در اتاق با یکدیگر تنها میگذارد. پس از بازگشت، میبیند که پسر خردسال دسته تفنگی آتاری را به طرف رضا گرفته و قصد شلیک کردن به او را دارد. به نظر میرسد پسر خردسال را میتوان نمایندهای از نسل سوم دانست که از رضا به عنوان نماینده نسل اول انقلاب طلبکار است و رضا و نسل او را مسئول وجود نابه سامانیها و شرایط بغرنج کنونی حاکم بر جامعه میداند. نسل سومی که طاقتش نسبت به تحمل وضعیت کنونی طاق شده و مطالبه خود را نه در گفتگو و مصالحه، بلکه در اسلحه کشیدن به سمت نسل انقلاب پیگیری میکند.
درخونگاه گرچه از حیث فرم و فضاسازی فیلم نسبتا موفقی است، اما از حیث محتوا فیلمی شدیدا سیاسی است؛ یک فیلم متلکپران سیاسی، نمادین و چند لایه که ذات سیاسی خود را در پوسته پوشالی و جعلی "اجتماعی بودن" پنهان کردهاست. فیلمی که در لایههای زیرین و نمادین آن دنائت جریان دارد.
نگاهی به فیلم "یلدا"| فیلمی خوشساخت با اهدافی مرموز/ چرا پایان شاد بر فیلمهای جشنواره فجر حرام است؟
انتهای پیام/