مهدی نصیری در برنامه چهارسو:
هیچ ربط منطقی بین حکمت متعالیه و انقلابی گری وجود ندارد
دینی و مذهبی
بزرگنمایی:
تبسم مهر - مهدی نصیری گفت: هیچ ربط منطقی ای بین آموزههای فلسفی و مشخصاً حکمت متعالیه با انقلابی گری وجود ندارد بلکه بر خلاف هم هستند.
تبسم مهر - مهدی نصیری گفت: هیچ ربط منطقی ای بین آموزههای فلسفی و مشخصاً حکمت متعالیه با انقلابی گری وجود ندارد بلکه بر خلاف هم هستند.
به گزارش خبرنگار مهر ، متن زیر گزارشی از گفتگوی برنامه چهارسو با مهدی نصیری است که در ادامه میخوانید؛
مهدی نصیری در این گفتگو گفت: فلسفه از الفاظ مشترک است یعنی معانی متعدد ممکن است داشته باشد. بعضیها وقتی میگویند فلسفه منظورشان تعقل و خردورزی است، قطعا ما نه تنها با این تعارضی نداریم بلکه اتفاقا مشکل ما این است که این فلسفه را عقلانی نمیدانیم. پس از این جهت نیست و اصلا هر کسی که عقل و خرد را رد کند از مدار انسانیت خارج میشود؛ با آن تاکیداتی که در قرآن و روایات ما در باب خردورزی هست.
وی ادامه داد: بعضی وقتها هم گفته میشود فلسفه یعنی مثلا استدلال ورزی، یک حرف استدلالی زدن، یک مکتب استدلالی مثلا. خب ما با مطلق استدلال هم مخالف نیستیم، ولی البته میدانیم استدلال اعم از عقلانی و غیر عقلانی هست یعنی بعضی از استدلالها اگر ماده و صورتشان درست باشد میشود استدلال عقلانی و همه باید بهش گردن بنهند، بعضی اوقات استدلال هست ولی ماده آن غلط است. وقتی خداوند به شیطان گفت چرا سجده نکردی؟ او در مقابل خداوند استدلال کرد. گفت چون من از نارم و انسان از خاک و موجود ناری برتری دارد بر موجود خاکی. ماده استدلالش غلط بود. تو از کجا ثابت کردی کسی که از نار خلق شده برتری دارد بر کسی که از خاک خلق شده؟ پس ما با استدلال هم مخالفت نداریم، استدلال عقلانی که همان عقلانیت است و ما ازش دفاع میکنیم. گاهی بعضیها میگویند فلسفه یعنی نظام مند اندیشیدن با این هم مشکلی نداریم. نظام مندی باید در کسی که میخواهد یک مکتبی ارائه بدهد باشد. پس این هم مورد مخالفت ما نیست.
وی افزود: وقتی میگوییم فلسفه و با آن مخالفت میکنیم و میگوییم با مبانی قرآن و عترت ناسازگار است، مقصودمان آن میراث فکری و اندیشه ای ارسطو و افلاطون است که آثار آنها آمده در عالم اسلامی ترجمه شده. این سیر از اواخر دوره بنی امیه شروع میشه و در بنی عباس اوج میگیرد و میآید در عالم اسلامی و با کسانی مثل کندی و فارابی و بعدا ابن سینا این فلسفه گسترش پیدا میکند و بعد میرسد به دوران ملا صدرا که یک اوج است تا میرسیم به این زمان. مخالفت ما با این میراث معرفتی و فکری است و حرف ما اینست که این میراث در ابعاد مختلف و از زوایای مختلف، در مبانیش و بناهایش و مسائلش با مبانی قرآن و عترت تعارض دارد. این فلسفه مدعی ارائه الاهیات است در موضوع مبدا و معاد و نبوت. ما معتقدیم عموم مباحثی که اینجا مطرح میشود در تعارض با مبانی قرانی و روایات و عقل و تعقل درست است. بله فلسفه اسلامی یک شاخه مشّائی دارد که منتسب به ارسطو و ابن سیناست و شاخه اشراقی دارد که مربوط به افلاطون و سهروردی است و از نظر ما هر دو فلسفه مورد نقد است.
نصیری گفت: البته این حرف به این معنا نیست که هیچ حرف درستی در فلسفه نیست؛ شما در هر مکتبی بروید، در بودیسم هم بروید کلی حرف زیبا دارید و هندوییسم هم بروید آنجا حرفهای درست هست. ولی چهارچوب کلی، مباحث اساسی و خیلی از مسائل آنها تعارض دارد و بعد که مرحوم ملا صدرا میآید و مدعی میشود که من آمدم بین مشّاء و اشراق جمع کردم، بین عقل و شهود جمع کردم و حکمت متعالیه را ارائه میدهد، فلسفه او هم از نظر ما تقابل دارد و اتفاقا فکر میکنیم که تقابل و تعارض حکمت متعالیه بیشتر و واضحتر است از تقابل فلسفه ابن سینا با مبانی وحیانی و عقل.
وی در پاسخ به این سوال که آیا مهدی نصیری یک اخباری است، گفت: مانشان میدهیم که مخالفت ما با فلسفه از شاگردان امام صادق علیه السلام شروع میشود. یعنی اولین ردیه را بر ارسطو آنگونه که کتب رجالی ما گزارش کرده اند، هشام بن حکم مینویسد و اتفاقا از این جهت تحت تعقیب حاکم وقت قرار میگیرد. بعد فضل بن شاذان از اصحاب امام رضا علیه السلام و بعد در کلمات مرحوم صدوق و شیخ مفید و سید مرتضی و شیخ طوسی و اصلا به شدت در مقابل نظریه قدم عالم میایستند و میگویند کسی که قائل به حدوث عالم نباشد و قائل به قدم عالم باشد، اصلا از مدار دین خارج است. کجا اینها اخباری بودند؟ آیا علامه حلی که موضع بسیار تندی علیه فلسفه دارد اخباری است؟ البته اخباریها به دلیل اینکه عموما با روایات مأنوسند و دنبال روایت خوانی هستند در بسیاری از روایات ما دقیقا واضح است که دارند مبانی فلسفه را رد میکنند بله آنها هم ضد فلسفه هستند ولی این ربطی به مبانی اخباری گری ندارد.
وی ادامه داد: بحث اخباری و اصولی بحث مفصلی است ولی جدیترین مشکل اخباریون این هست که مواجهه انتقادی با میراث روایی و حدیثی ندارند و هر چیزی را به عنوان روایت ممکن است قبول کنند ولی ما به این اعتقادی نداریم یعنی ما بحث نقد حدیث داریم، بحث ارزیابی حدیث داریم. جریان اصولی ما و مرحوم وحید بهبهانی خیلی خوب غیر منطقی بودن احباری گری را ثابت کردند.
نصیری افزود: یک دیدگاه این هست که میگوید انقلاب اسلامی متاثر از مشرب و دیدگاه فلسفی امام خمینی بود و متاثر از حکمت متعالیه. ما این نگاه را قبول نداریم و معتقدیم که انقلاب اسلامی مبتنی بر آموزههای قرآنی و روایی و مبانی فقهی بود. وقتی میگوییم فقه اکبر مقصودمان کل دین است که در قران و روایات متجلی است و فقه اصغر هم همین علم فقه رایج است. انقلاب اسلامی مبتنی بر قران و نهج البلاغه و آموزههای عاشورا بود و از نظر بنده هیچ ربط منطقی ای بین آموزههای فلسفی و مشخصاً حکمت متعالیه با انقلابی گری وجود ندارد بلکه اگر خواسته باشیم دقت کنیم خلافش هم هست. از نظریه وحدت وجود نه تنها تقابل حق و باطل بیرون نمیآید بلکه یک پلورالیسمی بیرون میآید که موسی و فرعون را یکی میداند. مولوی میگوید: چون که بی رنگی اسیر بی رنگ شد / موسی ای با موسی ای در جنگ شد. او میگوید اینها اسیر رنگ شده اند، اسیر تعلق شده اند، اسیر تقیدات شدند و با هم جنگیدند. اگر هر وقت متوجه بشوند که هردو متعلق به یک حقیقت اند و حصه ای از یک وجودند، معنا ندارد با هم دیگر جنگ کنند. از این عرفان کدام مبارزه بیرون میاید؟ کدام انقلاب و کدام ستیز به وجود میاید؟ جبر است و اصلا حکمت متعالیه قائل به جبر است. ما جبر فلسفی داریم. از جبر، انقلابی گری بیرون میآید؟
وی ادامه داد: پس این حرف را ما قبول نداریم که انقلاب زاییده فلسفه بوده است. امام اصلا در جوانی شان از یک مقطعی بحث فلسفه و عرفان را میگذارند کنار و دیگر اصلا وارد این مقوله نمیشوند و آن زمان که ایشان مرجع میشوند و واردانقلاب میشوند و سخنان انقلابی میزنند و وارد تهییج مردم میشوند، در آنچه که شما میشنوید اصلا ردپایی از این حرفها و قصهها نیست. حتی فرض کنید اگر امام خمینی بودند و میگفتند که انقلابشان متاثر از فلسفه بوده است باز من منطقا میتوانستم با ایشان محاجه کنم و بگویم بین انقلابی گری و فلسفه و حکمت متعالیه ربطی منطقی وجود ندارد.
وی افزود: اتفاقا شما بیایید در شخصیتهای انقلابی که با امام بودند نگاه کنید. میدانید که مرحوم ایت الله سعیدی اصلا تفکیکی بوده است. آیت الله خزعلی که از مبارزین بود و من در دوران تبعید ایشان در دامغان بودم و با ایشان آشنا و مراوده داشتم، بسیار عالم مبارز و مجاهد نستوهی بود اما تفکیکی بود. آیت الله مشکینی در این زمره بودند. اتفاقا آنهایی که اهل فلسفه بودند کمتر انقلابی بودند. مرحوم آقای طباطبایی که اصلا اهل انقلاب نبودند. دیدگاه ایشان با اندیشه انقلابی خالی از مشکل نبود و ظاهرا به همین دلیل امام اصلا در فوت ایشان بیانیه ای صادر نمیکنند. فقط بعد فوت ایشان یک دیداری با جمعی از خانواده شهدا داشتند در تجلیل از ایشان چند جمله ای را میگویند. مرحوم شهید مطهری که مثلا حیثیت فلسفی دارند میزان انقلابی گری شان به لحاظ فعالیت و شور انقلابی از مقام معظم رهبری کمتر بوده است.
نصیری گفت: نمیگویم امام اهل فلسفه نبوده. حتما امام فیلسوف هم بوده اند. بحث این است که چقدر بین انقلابی گری و فلسفه رابطه تولیدی مستقیم وجود داشته است که بنده عرض میکنم نه تنها ندارد بلکه خلافش هست. حالا ما اینجا بحث هایی داریم و حرف ما اینجا نکته مهمی دارد. من معتقدم عموم عالمان شیعه ما که اهل فلسفه و عرفان بوده اند، این به لحاظ درسی و مدرسه ای شان بوده ست و به لحاظ عقیدتی و عملی اینها پیرو قران و اهل بیت بوده اند. در درس و مدرسه بله، وحدت وجود است ولی وقتی میایند در عینیت و عمل کاملا دینی و شرعی عمل میکنند. این چیزی که به حیث عملی و عقیدتی امام در انقلابی گری بر میگردد، من میگویم که متاثر از آموزههای قرانی و روایی ست و با آن حیث درسی و مدرسه ای شان ارتباطی ندارد.
وی در بخش دیگری از این گفتگو گفت: من یک بحثی دارم که آیا در عصر غیبت و روزگار سیطره مدرنیته امکان تحقق دولت و جامعه تراز دین وجود دارد یا خیر؟ تراز دین هم که میگوییم مقصودمان تراز تمدن مهدوی نیست. هیچ کس چنین ادعایی نکرده. نه مقصودم تحقق دولت و جامعه ترازِ همین فقه موجود ما با همه کاستی هایی که دارد، است. من معتقدم که چنین چیزی امکان پذیر نیست ولی یک نسبتی اش قابل تحقق است و من نمیخواهم کمیت تعیین کنم چون قابل خدشه است ولی حالا اگر قرار باشد یک چیزی تقریبی بگوییم زیر 50 درصد است. با یک برایند سنجی ممکن است بگوییم سی درصد قابل تحقق است. مثلا میگویم شما یک حکومت دینی تشکیل میدهید، مثل جمهوری اسلامی، استقلال سیاسی تان بالای 90 درصد است. و در عرصه اقتصاد مثلا بانکداری شما عقب گرد داشتید و در عرصه ای مثلا بیست درصد توفیق داشتید و در عرصه ای ده درصد و یا پنجاه درصد و بعد با یک معدل گیری میگویید، سی درصد یا پنجاه درصد محقق شده است.
وی ادامه داد: درباره مقوله حکومت دینی درعصر غیبت سه دیدگاه در میان تشیع وجود دارد. یک دیدگاه این است که تلاش برای ایجاد حکومت در عصر غیبت مجاز نیست که ما این دیدگاه را رد میکنیم. دیدگاه دوم این است که حکومت را در زمان ظهور از آن معصوم میدانیم و در عصر غیبت از آن فقیه و اگر امکان تشکیل حکومت فراهم بشود، وظیفه فقیه است که آن را تشکیل بدهد که در روزگار ما این اتفاق برای اولین بار در عصر غیبت توسط امام خمینی (ره) رخ داد. فرض این دیدگاه بر این است که ما در عصر غیبت و علی رغم دوران سیطره مدرنیته قادریم آرمانها و ارزشها و احکام دینی را در حد قابل قبولی مثلا هشتاد در صد محقق کنیم و جامعه دینی و اسلامی را بسازیم.
وی افزود: در مقابل این دو دیدگاه دیدگاه سومی است که با اذعان به مشروعیت و بلکه ضرورت تشکیل حکومت در عصر غیبت توسط فقیه جامع الشرایط، میگوید به دلیل غیبت امام معصوم و نیز سیطره تمدن مدرن بر دنیا و از جمله جامعه ما، وسع ما برای تحقق و اجرای احکام خداوند و دینی کردن جامعه محدود است. زیرا از یک طرف به دلیل غیبت امام معصوم علیه السلام امکان تفاهم بر سر بسیاری از مسائل و احکام دینی بین عالمان دینی وجود ندارد و ما در فقه اصطلاحا اغلب با احکام ظاهری مواجه هستیم و نه احکام واقعی و از طرف دیگر ما در روزگاری هستیم که یک تمدن داریم به نام تمدن غرب و مدرنیته که آمده و بر کل عالم با شدت و ضعف سیطره پیدا کرده و از جمله در کشور و جامعه ما.
نصیری گفت: مدرنیته امروز بر همه چیز ما سیطره و یا تاثیر دارد. شما هرجایی و هر عرصه ای را که نگاه بکنید رد پای تاثیرات نظری و عملی مدرنیته را میبینید و از آنجایی که بنده معتقدم این تمدن از اساس و بنیاد با اسلام تقابل کلی دارد و دین بر آن مهر تایید نمیزند، نتیجه این میشود که ما در جامعه مان با یک سری از ساختارها و بسترهای تمدنی غیر دینی و اندیشهها و نگرشهای غیر دینی مواجه هستیم و این عامل دیگریست که باز وسع شما را برای تحقق آرمانهای دینی کاهش میدهد از جمله همین بانکداری که در باره آن بحث کردیم از نتایج همین سیطره مدرنیته است.
وی ادامه داد: این بحث هم مبتنی بر ادله نقلی اعم از قرانی و روایی است و هم مبتنی بر ادله عقلی و از جمله تجربیات چهل ساله ای است که ما از حکومت و مدیریت جامعه داریم و تنگناهای عدیده ای را حس و لمس کرده ایم.
وی افزود: البته یک اشکالی ممکن است به ذهن بیایدکه شما میخواهید با این حرف خیلی از مشکلات نظام را توجیه کنید و بگویید این اشکالات به دلیل غیبت امام معصوم و سیطره مدرنیته است؛ نه این را هم نمیخواهم بگویم و قطعا بسیاری از مشکلات کنونی ربطی به غیبت و مدرنیته ندارد بلکه در بسیاری از موارد بحث این است که دستگاههای ما کارشان را درست انجام نمیدهند. ماگاهی بداهتهای عقلی و عرفی و شرعی را دراین کشور داریم نقض میکنیم.
وی در پایان گفت: وقتی عصر، عصر حیرانی است و ما با مراجعه به فقها در این عصر از این حیرانی به طور کامل خلاص نمیشویم و هدایت نسبی است، چطور میتوانیم مدعی شویم که به عنوان یک حکومت شیعی، دولت و تمدن تراز دین و در یک حد قابل قبول و رضایت بخشی را محقق میکنیم؟