حبیب با عجله از تپه اینترنت (تنها نقطه دسترسی به نت) پایین میدوید. کنارم رسید. نفس نفس میزد و بریده بریده سخن میگفت. «حاجی! حاجی رو زدن.» چند دقیقه بعد روی تپه رسیدم. بچهها هرکدام یک گوشه سر در گریبان فرو برده بودند.
-
پنجشنبه ۱۱ دي ۱۳۹۹ - ۱۱:۱۳:۲۵
-
۲۵۳ بازدید