بزرگنمایی:
«حسن عراقی؛ کتاب شهید حسن صفرزاده» نوشته مجید ایزدی منتشر شد. شهید صفرزاده در فتح خرمشهر بالگرد عراقی را با آرپیجی زد و فیلم این رویداد مشهور شد، هرچند خود شهید ناشناس باقی ماند.
به گزارش خبرنگارتبسم مهر، انتشارات نویدشیراز کتاب «حسن عراقی؛ کتاب شهید حسن صفرزاده» نوشته مجید ایزدی را در 104 صفحه قطع جیبی و بهای 10 هزار تومان منتشر کرد. این کتاب یکی از مجلدات مجموعه «کاکو لبخند» انتشارات نوید شیراز است. سردار شهید حسن صفرزاده که در بین همرزمانش مشهور به حسن عراقی بود، یکی از سلحشوران سالهای دفاع مقدس از خطه فارس است که متاسفانه تاکنون تلاشی برای شناساندن او به نسل فعلی نشده است و چه بسیارند از سلحشوران که حقی به بزرگ حق حیات بر گردن ما دارند، اما ما آنها را نمیشناسیم.
این شهید والامقام یکی از چهرههای موثر در عملیات آزادسازی خرمشهر بود. ایزدی در این کتاب چهل خاطره ناب و شیرین از او را گردآوری و منتشر کرده است. خاطراتی که هرکدام تلاش دارند تا چهره در غبار نشسته این شهید والامقام را برای مخاطبان روشن کنند. شخصیت شهید صفرزاده بسیار جذاب است و خاطراتش نیز فوق العاده دراماتیک. این خاطرات هرکدام قابلیت تصویر شدن را دارند و ای کاش که درام نویسی با اقتباس از آنها اثری تصویری اعم از فیلم، سریال یا تئاتر را بیافریند. با مجید ایزدی به مناسبت تازهترین کتابش گفتوگویی داشتهایم.
او درباره کتاب شهید حسن صفرزاده به خبرنگار مهر گفت: شهید صفرزاده یا شهید حسن عراقی از چهرههای گمنام و ناشناخته در دوران دفاع مقدس است، اما او سلحشوریهای بزرگی از خود به خرج داد و مرد کارها و میدانهای بزرگ بود.
وی افزود: شهید صفرزاده در محله ارتش که یکی از محلات نسبتاً فقیرنشین شهر شیراز بود، به دنیا آمد. پدرش پیش از تولد او فوت کرده بود. شهید صفرزاده به ناچار از کودکی به کارگری روی آورد و در این شرایط سخت بزرگ شد، در عین حال اهل نماز و مسجد بود هر روز برای نماز به مسجد محل میرفت. با شروع حمله رژیم بعث عراق به ایران، شهید صفرزاده از همان روزهای اول از طریق جهاد فارس و به عنوان جهادگر به جنگ رفته و از همان روزهای اول اشغال خرمشهور به مقاومت در این شهر میپردازد و خاطرات قشنگ و شیرینی از او در دفاع از شهر خرمشهر به یادگار مانده است.
در عملیات بیت المقدس، وقتی شهید صفرزاده لباس عراقی پوشیده بود، هلیکوپتری به طرف ایشان میآید و برایش بسته آذوقهای پرت میکنند، ایشان خود را به بلندی یک سنگر رسانده و موشک آر پی جی بالگرد را مورد هدف قرار میدهدایزدی ادامه داد: شهید صفرزاده در ادامه آموزش نظامی دیده و این بار از طریق بسیج به جبههها اعزام میشود. تخصص اصلی او تفنگ 106 بود که اسلحهای نیمه سنگین است که روی جیپ سوار میشود. این شهید والامقام با این وسیله که در این اصل یک ماشین مسلح بوده، به دقت یک اسلحه سبک شلیک میکرد و در استفاده از آن بسیار ماهر بود.
این نویسنده و پژوهشگر حوزه دفاع مقدس همچنین با اشاره به یک تصویر به جای مانده از سلحشوری شهید صفرزاده گفت: در فتح خرمشهر شهید صفرزاده با موشک آر پی جی خود بالگرد عراقی را روی آسمان میزند. این صحنه که فیلمبرداری شده بود، سالها در تیتراژ اخبار بارها پخش شد. او پس از ساقط کردن آن بالگرد با خبرنگار رادیو در جنگ گفتوگویی کرد که همان زمان از رادیو سراسری پخش شد.
چرا به شهید صفرزاده عراقی میگفتند؟
ایزدی در بخش دیگری از این گفتوگو درباره چرایی شهرت شهید صفرزاده به «عراقی» اشاره کرد: این شهید والامقام چون چهره سبزهای داشت و فرم صورتش مانند عراقیها بود وقتی لباس عراقی میپوشید، شبیه آنها میشد. در دوران جنگ ایشان بارها لباس عراقیها را پوشید و وارد مقر عراقیها میشد و اطلاعات و تدارکات آنها را برای نیروهای ایرانی میآورد؛ بدون اینکه آنها متوجه شوند او ایرانی است.
نویسنده کتاب «شب وصال» در ادامه با اشاره به این نکته که شهید صفرزاده بارها لباس عراقیها را پوشیده بود، گفت: در همان عملیات بیت المقدس، وقتی ایشان لباس عراقی پوشیده بود، هلیکوپتری به طرف ایشان میآید و برایش بسته آذوقهای پرت میکنند، ایشان خود را به بلندی یک سنگر رسانده و موشک آر پی جی بالگرد را مورد هدف قرار میدهد.
خسته به دیواری تکیه داد. خانه پیش از این در تصرف نیروهای عراقی بود و روی آینه کمد، عکس صدام چسبانده بودند. حسن اسلحهاش را بالا آورد و تیری به چشم عکس صدام شلیک کرد. ناگهان درب کمد باز شد و عراقی مسلحی از کمد بیرون افتاد، که تیر حسن به چشمش نشسته بودایزدی اضافه کرد: شهید صفرزاده در عملیاتهای بستان، فتح المبین، بیت المقدس، رمضان، محرم، خیبر، و بدر و… حضور داشت. ایشان در عملیات بدر معاون ادوات تیپ احمد بن موسی (ع) بود. در همین عملیات نیز با تفنگ 106 خود به هلیکوپتری شلیک میکند که به هدف اصابت نمیکند. شهید صفر زاده در همین عملیات شهادت میرسد و پیکرش یازده سال در میدان جنگ باقی میماند و بعد تفحص میشود.
نویسنده کتاب «الماس» درباره برخی دیگر از ویژگیهای شهید صفرزاده چنین گفت: ایشان بسیار خوش زبان و خوش برخورد بود. چند بار در میدان نبرد اسیر میشود اما توانست که از دست عراقیها بگریزد. این سردار شجاع با وجودی که بیماری صرع هم داشت اما فوق العاده شجاع بود و در برابر دشمن بی هیچ ترس و واهمهای میایستاد.
ایزدی همچنین با اشاره به مظلومیت شهید صفرزاده پس از شهادتش ادامه داد: متاسفانه این چهره تابناک سالهای دفاع مقدس پس از شهادتش مهجور ماند و این نخستین کتابی است که درباره او منتشر میشود. من با خانواده این شهید، دوستان و همرزمانش در خرمشهر گفتوگو کردم. او به خاطر شجاعت خاصی که داشت، بین رزمندگان فارس مشهور بود و از چهرههاش شاخص شیراز در دوران دفاع مقدس به شمار میرفت. با این اوصاف اما بیش از 40 خاطره از او جمع آوری نشد. شهید حسن صفر زاده متولد 20 خرداد 1342 در شهر شیراز بود که در 25 اسفند سال 1363 در منطقه شرق دجله به شهادت رسید و پیکر ایشان بعد از تفحص در گلزار شهدای شیراز به خاک سپرده میشود.
پیکر شهید صفرزاده
«تطبیق آتش: کتاب شهید کمال ظلانوار»، «با آرزوی فرمانده: روایتهایی از سردار شهید حاج منصور خادم صادق»، «این رجبیون: کتاب شهید حاج عبدالله اسکندری»، «از خسرو و شیرین: روایتهایی از سردار شهید عبدالقادر سلیمانی همراه با یادی از شهدای شهرستان آباده»، «بابا اسکندر: روایتهایی از سردار شهید حاج اسماعیل (اسکندر) اسکندری»، «خوابهای از جنس نور: روایتهایی از سردار شهید حاج مهدی زارع»، «سردار زهرایی: روایتهایی از سردار شهید محمد اسلامینسب»، «راز یک پروانه: روایتهایی از سردار شهید دکتر خان میرزا (روحالله) استواری»، «همچو مالک اشتر: روایتهایی از سردار شهید هاشم اعتمادی»، «مقیم کوی رضا (ع): روایتهایی از سردار رشید اسلام شهید رضا پورخسروانی» و «سید محمد: روایتهایی از سردار شهید محمد کدخدا» عناوین شماری دیگر از کتابهای منتشر شده ایزدی است.
ایزدی همچنین کتابهایی نیز درباره شهید محمد دریساوی و برادران شهید روزی طلب در دست تألیف دارد. شهید دریساوی اصالتاً آبادنی بود که زمان جنگ به شیراز مهاجرت کرد و از شیراز به جبهه اعزام شد. شهید دریساوی در طول حضور در جبهه حافظ قرآن میشود. برادران شهید حبیب و محمد جواد روزی طلب نیز هر دو طلبه بوده و به مقامات عرفانی بالایی رسیده بودند.
برشی از این کتاب
«هم زمان حسن و تانک به سمت هم شلیک کردند. تانک منهدم شد. حسن هم زیر آوار دیوار ماند. او را بیرون کشیدم و به یکی از خانههای خرمشهر بردم. خسته به دیواری تکیه داد. خانه پیش از این در تصرف نیروهای عراقی بود و روی آینه کمد، عکس صدام چسبانده بودند. حسن اسلحهاش را بالا آورد و تیری به چشم عکس صدام شلیک کرد. ناگهان درب کمد باز شد و عراقی مسلحی از کمد بیرون افتاد، که تیر حسن به چشمش نشسته بود…»