بزرگنمایی:
فاجعه اتمی چرنوبیل به گواه کتاب «نیایش چرنوبیل» به فروپاشی کمونیسم سرعت بخشید و یکی از جرایم بزرگ حکومت کمونیستی در قبال آن، این بود که تلاش شد تا شرایط غیرعادی، عادی نشان داده شود.
به گزارش خبر نگار تبسم مهر کتاب «نیایش چرنوبیل (رویدادنامه آینده)» یکی از آثار سوتلانا آلکساندرونا آلکسیویچ نویسنده بلاروسی برنده جایزه نوبل است که پیشتر کتابهای «جنگ چهره زنانه ندارد» و « آخرین شاهدان»، «زمان دست دوم»، «صداهای شوروی از جنگ افغانستان» و «پسرانی از جنس روی» از او به فارسی ترجمه و منتشر شدهاند. الکسیویچ قلم ویژه خود را دارد و بهعنوان مستندپژوه شناخته میشود.
«نیایش چرنوبیل» سال گذشته با ترجمه الهام کامرانی توسط نشر چشمه منتشر شد و حالا با چاپ پنجم در بازار نشر عرضه میشود که پیش از پرداختن به آن، بد نیست اطلاعاتی مقدماتی درباره آن ارائه کنیم. اینکتاب یکی دیگر از آثار مستندپژوهانه آلکسیویچ، و درباره فاجعه نیروگاه اتمی چرنوبیل، بزرگترین اتفاق تکنولوژیکی قرن بیستم است که 26 آوریل سال 1986 یعنی 5 سال پیش از فروپاشی بلوک شرق رخ داد. چرنوبیل اولین و فوکوشیما، دومین فاجعه نیروگاهی اتمی در جهان هستند که دربردارنده آسیبهای بشری بودند. حادثه چرنوبیل در راکتور شماره 4 نیروگاه هستهای چرنوبیل نزدیک شهر پریپیات نزدیک مرز اوکراین و روسیه رخ داد و مردم بسیاری از کشورهای اروپا را درگیر کرد. طوریکه تا مدتها ابر رادیواکتیوی بهطور سیال بالای کشورهای اینقاره در حرکت بود.
آلکسیویچ در «نیایش چرنوبیل» سراغ بازماندگان این حادثه رفته و با آنها درباره آشنایانشان که قربانی این فاجعه شدند، گفتگو کرده است. البته نظریات و مواضع خود را در ابتدا و انتهای کتاب هم آورده اما بدنه اصلی کتاب، نقل قول و انتقال مواضع و سخنان راویانی است که یا از نزدیک با حادثه چرنوبیل در ارتباط بودهاند و یا تبعات و عوارضش با واسطه، زندگیشان را به نابودی کشانده است. یکی از بهانهها و اهداف اصلی نگارش اینکتاب، شرایط و اوضاعواحوالی است که بهدلیل حکومت کمونیستها سالها بر بخش زیادی از اروپا حکمفرما، و مانع از نشر حقیقت بوده است؛ یکگوشه از شرایط مورد اشاره، این است که در روزهای اول بعد از حادثه چرنوبیل، کتابهایی که مربوط به مفاهیمی چون رادیواکتیو، هیروشیما و ناکازاکی، یا حتی رونتگن بودند، از کتابخانهها ناپدید شدند. بهگواه یکی از راویان «نیایش چرنوبیل» که استاد دانشگاه و پژوهشگر است، این اتفاق پس از وقوع فاجعه رخ داد و سوالی که اینفرد در گفتگو با آلکسیویچ مطرح میکند، این است که «چرا درباره چرنوبیل اینقدر کم مینویسند؟»
کتاب «جنگ چهره زنانه ندارد» نسبت به «نیایش چرنوبیل» کتاب بهتر و پویاتری است چون از نظر موقعیت، تنوع بیشتری دارد و درباره زنانی است که در پستهای مختلف پشت جبهه یا خط مقدم خدمت کردهاند. اما موقعیتهای چرنوبیلی و واگویههای چهرههای «نیایش چرنوبیل» تنوع و بعضا زیباییهای «جنگ چهره زنانه ندارد» را ندارند. بههرحال آلکسیویچ در صفحه 18 جملهای دارد به اینترتیب که: «تاریخ اینگونه آغاز میشود» و در صفحه 19 هم جمله دیگری دارد که «تاریخ اینگونه پایان مییابد» و کل ماجرا را بهطور خلاصه بین این دو صفحه و دو جمله مذکور قرار داده است. مطلبی که نویسنده، ابتدای کتابش آورده، برگرفته از روزنامههای اینترنتی بلاروس است. اولین مصاحبه کتابش هم با هوشمندی، با همسر یکی از آتشنشانهای چرنوبیل است که با عنوان «صدای تنهایی بشر» چاپ شده و در همان گام اول، تاثیر زیادی روی عواطف و احساسات مخاطب میگذارد. آلکسیویچ در فرازهایی از کتاب، احساسات مخاطب را تحریک میکند و در فرازهایی هم با دلیل و سند، در پی تحریک قوه عقل و منطق اوست؛ از جمله فرازهایی که مربوط به ظلم و ستمهای تاریخی کمونیسم در حق مردم بلاروس و اروپا هستند. در همینزمینه یکی از سخنان و مواضعی که چندین مرتبه در کتاب تکرار میشود، این است که در فاجعه چرنوبیل، این کمونیسم بود که منفجر شد. اما در زمینه تحریک احساسات، خاطره ابتدایی کتاب، یعنی خاطره همسر آتشنشانی که نمیدانست به جنگ مواد رادیواکتیو میرود و 14 روز بعد کشته شد، در پیشانی کتاب قرار گرفته و مخاطب را با موضوع درگیر میکند. زنانی مانند همسر همین آتشنشان بهدلیل وسعت آلودگی بدن همسرانشان به رادیواکتیو، دیگر لازم نبوده آشپزی کنند، چون معده آنها، دیگر غذا را نمیپذیرفته و بنا بوده طی چند روز بمیرند. از حیث چنین مستندات تلخی، کتاب «نیایش چرنوبیل» منبع سرشاری است؛ و حتی مطالب تلختر و دلخراشتری هم دارد؛ مانند «نسوج بدن از استخوان خارج شده بود. تکههای ریه و جگر از دهانش بیرون میآمدند و در گلویش گیر میکردند، او آنها را دوباره پایین میداد.» (صفحه 34)
مردم وحشتزدهای که با حادثه چرنوبیل روبرو شدند، بعضاً فکر میکردند جنگ هستهای با آمریکا یا چین شروع شده است. بنابراین بد نیست پیش از شروع مطلب، به حال و هوای جهانی که چرنوبیل در آن به وقوع پیوست، توجه بیشتری کنیم. جهانی دو قطبی بین سوسیالیسم و کاپیتالیسم که مردمش، هرلحظه در انتظار فاجعهای بودند. در همینجهان است که مادری درباره چرنوبیل میگوید دخترش فعلا نمیفهمد اما زمانی خواهد رسید که میپرسد چرا هیچمردی نمیتواند عاشقاش بشود؟ و یا مقتضیات جنگ دو قطبی در چنین دنیایی است که باعث میشود رادیوها، روزنامهها و رسانهها ساکت باشند اما بهقول راویان کتاب، زنبورها هم قضیه را فهمیده باشند.
«پرستار سالمندی را به خاطر دارم که به من یاد داد "بیمارهایی هستند که درمان نمیشوند. فقط باید نشست و دستهاشان را نوازش کرد.» و یا «شما نباید فراموش کنید که روبهروی شما حالا دیگر نه شوهر، نه عشقتان که پدیده رادیواکتیو آلوده با غلظت بالا قرار دارد.»، «این دیگر آدم نیست، راکتور است.»، «او هزار و ششصد رونتگن دریافت کرده و درجه کشنده چهارصد است.» اینها نمونهای از جملات همسر آتشنشانی هستند که هنگامی که همسرش را از دست داد، 23 سال داشت و امیدوار به داشتن فرزند و یادگار همسرش، منظر تولد دخترش شد. اما نوزاد به دنیا آمده 4 ساعت پس از تولد میمیرد چون همه پرتوهای رادیواکتیوی را که مادر از پدر گرفته، جذب کرده و بهعبارتی سپر بلای مادر خود شده است. نویسنده کتاب «نیایش چرنوبیل» سعی کرده چنین لحظات اندوهبار انسانی را بهطور ممزوج با حرفهای سیاسی و انتقادی مردمی بیاورد که ناچار بودند سلطه کمونیسم را تا زمان فروپاشیاش تحمل کنند.
پیش از این، در مطالبی دیگر به کمونیسم و نظامهای توتالیتری و استبدادی پرداختهایم که تعدادی از آنها را میتوان در این پیوندها مطالعه کرد: «ترامپ چگونه با فرمول هیتلر به قدرت رسید/ کتابخوانی علیه "استبداد"»، «تورق یک رمان سیاسی واقعگرا/عشق بر کمونیسم پیروز میشود»، «ژامبون روسی، سفره آمریکایی؟/پروپاگاندا با "دکتر ژیواگو"»، «تصویر یک روسیه بد در «استالین خوب»/ همه یک استالین درونی دارند»، «وقتی نویسنده در جای خودش نیست/ تشابهات دوران مدرن و قرون وسطی» و ...
سوتلانا آلکساندرونا آلکسیویچ نویسنده کتاب
* 1- در حکم مقدمه _ جنایت بشری کمونیستها
یکی از مسائل و مفاهیمی که کتاب «نیایش چرنوبیل» در پی درشتنمایی آن است، جنایتی است که کمونیستها با ایجاد سکوت و عدم ایجاد جریان شفاف اطلاعات درباره آسیبهای چرنوبیل مرتکب شدند. یکی از راویان خاطرات در اینکتاب میگوید «اینمقدار دروغ که درک ما از چرنوبیل با آن گره خورده بود، فقط در سال چهل و یک و در زمان استالین دیده شده بود.» و یا یکی از جملات مهم و مختصرومفید کتاب در اینبحث، از یک مادر است که میگوید «دختر من به خاطر چرنوبیل مرد. حالا از ما میخواهند ساکت باشیم.» بنابراین، مخاطب کتاب پیشرو بناست بخشی از تاریخ دروغپردازی، عدم صراحت کمونیستها و ترسی را که مردم از این نظام حکومتی داشتند، از نظر بگذراند. اینترس را میتوان در سخنان مدیر سابق آزمایشگاه انستیتوی انرژی هستهای آکادمی علوم بلاروس مشاهده کرد که میگوید «میترسیم درباره اتفاقی که افتاده با صدای بلند حرف بزنیم. هرکس توی جیبش کارت عضویت حزب را دارد.» اما خب، ملاحظه و خویشتنداری مقابل سازوکار خفقانآور کمونیستی هم اندازهای دارد؛ تا جایی که همین راوی بین روایتهایش، به چنین جملهای میرسد: «به جهنم برود این محرمانه بودن!»
یکی از دروغهایی که کمونیسم در ذهن مردمانش وارد کرده بوده، مربوط به مشکلگشا بودن علم فیزیک و بهعبارتی معجزهگر بودنش است. بخشی از سخنان مدیر سابق آزمایشگاه انیستیتوی انرژی هستهای بلاروس در اینکتاب، درباره تقابل باور به خدا یا علم است. او هم ظاهرا از افرادی بوده که در ابتدا، باور کاملی به علم داشته اما حادثه چرنوبیل باعث شده به عاملی بالاتر از علم بشری ایمان بیاورد و بگوید «حالا به نظرم میآید که دنیا را شخص دیگری هدایت میکند.» همین فرد است که در روایتش میگوید «با اینکه به آنها (دانشمندان) گفته بودند ایستگاه اتمی منفجر شده، اما آنها به فیزیک ایمان داشتند، تمامشان به فیزیک باور داشتند و عصر فیزیک در چرنوبیل به پایان رسید. »
مدیر سابق انستیتوی انرژی هستهای آکادمی علوم بلاروس هم در بخشی از کتاب حضور دارد و میگوید افرادی چون او، در آن دوران باید از فیزیک و قوانیناش میگفتهاند. اما کجفهمی و غرضورزی کمونیستی باعث میشده، این مدیران بهجای جستجوی عقلی علل ماجرا، از دشمنان حرف بزنند و در پی بروز حوادثی مانند چرنوبیل، در پی دشمن بگردند. خاطراتی که اینفرد مشغول روایت آنهاست، در سالیانی پس از چرنوبیل بیان میشوند اما او معتقد است بلاروس (در زمان روایتش) هنوز کشوری استالینی است و درباره زمانی که حادثه چرنوبیل رخ داد، میگوید مدیرانی چون او از خشم بالاییها بیشتر میترسیدهاند تا نیروی اتم. قوانین بازی در آن دورهزمانه هم به اینترتیب بوده که اگر موجبات خشنودی مافوق را فراهم نکنی، ترفیعی در کار نخواهد بود. و ظاهرا موجبات خشنودی مافوقهای کمونیست با دشمنتراشی و انداختن تقصیرها به گردن یک دشمن فرضی، فراهم میشده است. به روایت اینمدیر سابق، 5 سال پیش از رخدادن فاجعه چرنوبیل، آزمایشگاه یک پروفسور بسته میشود و پروفسور که به اجبار بازنشسته شده بوده، ناچار میشود در یک رختکن، سرایدار شود و پالتوهای مردم را تحویل بگیرد. گناه پروفسور مذکور هم دادن هشدارهایی علمی بوده و مقامات کمونیست با اینتوجیه که «هیچ اتفاقی ما را تهدید نمیکند» آزمایشگاه این چهره علمی را بستهاند. در بخش دیگری از روایتهای همینفرد است که اشاره میشود «مهندسین انرژی، متخصص تولید و نگهداری توربین، فعالان سیاسی بودند اما یک متخصص هم وجود نداشت. حتی یک فیزیکدان هم نبود...» بنابراین با وجود چنین مقدماتی از حداقل 5 سال پیش، بروز حادثهای چون چرنوبیل، با مدیریت کمونیستها طبیعی به نظر میرسد. در همینزمینه میتوان روایت یکی از سربازانی را که نمیخواسته به چرنوبیل اعزام شود، مورد توجه قرار داد که میگوید دکتری که مسئول بررسی غذاهای آلوده به رادیواکتیو بوده، در دفترش ثبت میکرده که همهچیز طبق استاندارد است اما خودش آنها را مزه نمیکرده است. راوی مورد اشاره معتقد است به قضاوت تاریخ چرنوبیل تمام نشد، تازه شروع شده است. او در جملات مختلفی از روایت خود اشاره دارد که باید حافظه داشت و در فرازهای دیگر، ضمن تشریح خاطرات و شرایط زندگی تحت فرمان کمونیسم، میگوید ما در چنین کشوری زندگی میکنیم؛ جملهای که چندینمرتبه توسط راویان مختلف در کتاب تکرار میشود.
یک چهره علمی دیگر بلاروس که در کتاب «نیایش چرنوبیل» حضور دارد، مهندس ارشد سابق انستیو انرژی هستهای آکادمی علوم بلاروس است که میگوید پس از رخدادن فاجعه، دولت کمونیستی مردم را فریب میداد و همه اطلاعات تبدیل به رمز میشد. اما تحلیل جالب اینشخص این است که مردم تحت سیطره کمونیستها، بهچنین وضعی یعنی تحریف اطلاعات واقعی، عادت کرده بودند. او میگوید «عادت کرده بودیم که باور کنیم.» وی خود را از نسل پس از جنگ جهانی معرفی میکند که در هاله ایدئولوژی بزرگ شده و خودش هم این سوال را مطرح میکند که این باور _ یعنی آن تمایل به فریبخوردگی برابر اطلاعات نادرست _ از کجا به وجود آمده است؟ پس از او هم یک بازرس حفاظت از محیطزیست، قصههایش را از کاغذهایی با مهرهای «کاملا محرمانه» و یا «اطلاعات حادثه محدود شود» یا «اطلاعات به نتایج درمان محدود شود» تعریف میکند. او میگوید با بروز حادثه چرنوبیل، فروشندههای محلی و بازرسها و تمام صاحبمنصبان جزء و میانی بارشان را بستند و انسان از چیزی که او فکرش را میکرده، پستتر شده بود. مفهوم آشفتهبازار دنیا هم در یکی از جملات اینشخص، به روشنی بروز و ظهور پیدا میکند: «هرکس برای خودش یک توجیهی پیدا میکرد.» بنابراین شفاف و صادقنبودن کمونیستها با مردمشان یکی از موضوعاتی است که از خلال اینروایتها میتوانیم به روشنی آن را مشاهده کنیم.
از دیگر فرازهایی که شاهدی بر عدم شفافیت و صدق گفتارورفتار دولت مرکزی کمونیسم با مردم است، بخشی از کتاب است که جانشین هیئت مدیره انجمن جمهوریخواه سپر چرنوبیل مشغول روایت است و از لفظ «کلاهبردار» برای دولت استفاده میکند. او میگوید دولت با آنها مثل کلاهبردار رفتار میکند و آدمها را رها کرده است. اما همینکه یکی از آدمها بهعنوان قربانی چرنوبیل میمیرد، نامش را روی یکخیابان، مدرسه یا ناحیهای نظامی میگذارند. اما همه اینها مربوط به وقتی است که آنآدم بمیرد. اینعضو انجمن جمهوریخواه سپر چرنوبیل در فرازی از سخنانش از لفظ «فاجعه اروپایی» استفاده میکند و از دروغهای دیگر نیروهای دولتی که در واقع وعدهو وعید بودند، حرف میزند؛ جایی که به نیروهای پاکسازی دستور میدادند در آب آلوده به رادیواکتیو شیرجه بزنند تا پیچ شیر تخلیه را باز کنند و در ازایش ماشین و آپارتمان بگیرند. این راوی میگوید دولتیها دنبال داوطلب میگشتند و در نهایت پس از انجام کار، به همه گروه و نیروها، 7 هزار روبل میدادند و وعدههایشان را فراموش میکردند. او در کنار استفاده از لفظ «فاجعه اروپایی» از «جبرباوری آسیایی» هم حرف میزند که در بخش دیگری از ایننوشتار به آن خواهیم پرداخت. اما در فرازی دیگر او میگوید «فیلمبرداری از تراژدیها ممنوع شده بود و ما از قهرمانیها فیلم برمیداشتیم!» که اینجمله بهمعنی این است که همه مسائل و جزئیات به سمع و نظر مخاطب نرسید؛ یعنی انتقال سانسورشده و هدفمند اطلاعات. بین سخنان همین مسئول سابق میتوان حراج جان و بیارزشبودن انسان را در نظر مسئولان کمونیست (با توجیه فداکاری و ایثار) مشاهده کرد: «در جلسات دولتی کمیسیون راحت و عادی اعلام میکردند، "برای این کار جان دو سه نفر لازم است. و برای آن کار جان یک نفر" راحت و عادی.» در همینزمینه انتقال اطلاعات توسط رسانه، یکی از روزنامهنگاران بلاروس هم در کتاب حضور دارد که خاطرهای از جلسه هماهنگی روزنامه خود مطرح کرده و میگوید سردبیر در اینجلسه خطاب به خبرنگاران و دبیرها گفت: «ما نه پزشکایم، نه معلم نه دانشمند نه روزنامهنگارهای دیگری داریم، برای همه ما حالا یک هدف وجود دارد؛ انسان اهل شوروی.» اینراوی، ضمن بیان اینخاطره اینسوال مهم را درباره سردبیر مطرح میکند که «آیا خودش به کلمههایش باور داشت؟» تحلیلش هم از آندوران این است که پس از حادثه چرنوبیل بهسرعت واژگان فراموششده استالینی رواج پیدا کردند. در چنین وضعیتی هم مردم که روزنامهها، تلویزیون، رادیو را قبول ندارند، اطلاعاتشان را از رفتار و سکنات رئیس میگیرند چون موثقتر است. از نظر اینروزنامهنگار آوردهای که حکومت کمونیستی برای مردم داشته، اینچنین است: اردگاههای کار استالینی، جنگ و حالا هم چرنوبیل.
اما پاسخی که میشنود، مخاطب را به یاد بخشی از فیلم «آژانس شیشهای» و سرنوشت افراد ایثارگری مانند مجروحان جنگی میاندازد: «ما که تو را آنجا نفرستادیم!» روایت اینسرباز با یادآوری شعارهای کمونیستی مثل «هدف ما خوشبختی نوع بشر است» یا «پیروزی پرولتاریای جهانی» یا «ایدههای لنین تا ابد زنده خواهند بود.» همراه است و ...همانسربازی که کمی پیشتر به روایتش درباره دکترِ مسئول غذا اشاره کردیم، مایل نبوده به چرنوبیل برود و جمله کلیدیاش هم این بوده: «میخواهم زنده بمانم!» اما مسئولان او را تهدید میکنند که دادگاهیاش میکنند. بنابراین طبق روایتی که «نیایش چرنوبیل» در اختیارمان قرار میدهد، سربازانی که تمایلی به رفتن به چرنوبیل نداشتهاند، چارهای جز رفتن نداشتهاند. همینسرباز در روایتش میگوید در روزنامهها درباره قهرمانی ما (سربازان) جار میزدند و آنزمان، شور قهرمانانهای به مردم تزریق میشد که آن را تربیت کرده بودند. اینسرباز همچنین به برگه عدم افشای اطلاعاتی اشاره میکند که در ارتش به سربازانی چون او دادهاند تا امضایش کنند. او میگوید «تازه اگر میتوانستیم حرف بزنیم، با چهکسی می شد حرف زد؟» غمبار بودن سرنوشت اینسرباز و نمونه مشابهش، اما فقط به چرنوبیل و روزهای نزدیک به آن خلاصه نمیشود. سرنوشت تلخی که اینسرباز داشته این بوده که پس از رفتن به چرنوبیل و آسیبدیدن از مواد رادیواکتیو، پایان کارش در ارتش در سن 22 سالگی، با معرفیاش بهعنوان معلول درجه 2 همراه بوده است. اینسرباز ناچار به کار در یک کارخانه میشود و در محل کار جدید به او میگویند در صورت تمارض، اخراج خواهد شد و اخراج هم میشود. در نتیجه نزد کارفرما رفته و میگوید «حق ندارید. من چرنوبیلیام. من شماها را نجات دادم. ازتان حفاظت کردم!» اما پاسخی که میشنود، مخاطب را به یاد بخشی از فیلم «آژانس شیشهای» و سرنوشت افراد ایثارگری مانند مجروحان جنگی میاندازد: «ما که تو را آنجا نفرستادیم!» روایت اینسرباز با یادآوری شعارهای کمونیستی مثل «هدف ما خوشبختی نوع بشر است» یا «پیروزی پرولتاریای جهانی» یا «ایدههای لنین تا ابد زنده خواهند بود.» همراه است و در کنارش به وحشیشدن سگها و گربهها از اثرات رادیواکتیو و دستور نظامی شلیک به آنها هم اشاره میشود. اینسرباز همچنین به رویاپردازی مدیران کمونیست درباره «حمله احتمالی آمریکاییها» اشاره میکند و در پایان سخنانش درباره مرگش، جمله جالبی دارد؛ در حالی که از پس گذر سالها میگوید «حالا من طور دیگری فکر میکنم... بعد از نه عمل جراحی و دو سکته قلبی»؛ اینجمله را چندسطر پیشتر مطرح میکند که: «اگر بخواهم مرگم را انتخاب کنم، مرگ طبیعی را انتخاب میکنم. نه مرگ چرنوبیلی.»
از دیگر وجوه ملاحظات کمونیستی و سختوتنگبودن شرایط زندگی برای مردم، میتوان به فرازی اشاره کرد که یک مهندس شیمی مشغول روایت است و از شنود تلفنی کا.گ.ب (سازمان اطلاعاتی شوروی) میگوید که با حساسیت زیاد باعث میشد مهندسان و صاحبنظران نتوانند پای گوشیهای تلفن از چرنوبیل حرف بزنند. و یا به تبلیغات حکومت اشاره کرده و از لفظ «کارخانه رویاسازی» برای آن استفاده میکند. در راستای سیاستهای همین کارخانه رویاسازی است که پس از حادثه چرنوبیل، مسئولان دستور آمادهسازی مقدمات یک مراسم عروسی را در روستایی تخلیهشده میدهند تا نشان دهند اوضاع و احوال، عادی است. این مهندس شیمی، ضمن استفاده چندباره از لفظ «عبث» برای توصیف کارها و راهپیماییهایی که در چرنوبیل، بین زمینهای آلوده انجام داده، به خاطره تماشای دستهجمعی فیلمهای هندی با مهندسان دیگر در شبها اشاره دارد.
در مجموع، جرم کلی کمونیستها این بود که میخواستند شرایطی را که عادی نبود، عادی نشان بدهند.
* 2- انفجار یک راکتور و نابودی کمونیسم
فاجعه چرنوبیل و تبعات آن، یکی از مقدمات نابودی و فروپاشی نظام کمونیستی در بلوک شرق بود و نمیتوان تاثیراتش را منکر شد. ناکارآمدی مدیریتی کمونیستها در مواجهه با ایناتفاق که خود را با انکار و سرپوشگذاشتن روی حادثه نشان داد، از جمله عواملی بود که به روند فروپاشی کمونیسم سرعت بخشید. در طول کتاب «نیایش چرنوبیل» چندین مرتبه به اقدامات استالین در سال 1937 و گورهای دستهجمعی ناشی از دستورات تصفیههایش اشاره میشود. بهاینترتیب، نویسنده بهنوعی چرنوبیل و سکوت کمونیستها در قبال آن را در ردیف جنایتهای استالینی قرار داده است. اما چنین نگرشی از کجا ناشی میشود؟ به نظر میرسد از سکوتی که سالها در قبال اینقضیه شکل گرفته بود. در نتیجه چنین فریادی در قالب یک کتاب بلند میشود که هدفش، رساندن صدای اعتراض قربانیان چرنوبیل به گوش مخاطب کتاب و البته جهانیان است. البته سوتلانا الکسیویچ مانند کاری که در کتاب «جنگ چهره زنانه ندارد» کرده، فعالیتهای انسانی و بشردوستانه مردم عادی و شهروندان را هم در کتاب به تصویر کشیده است که در تقابل با رویکرد حکومت کمونیستی درقبال حادثه چرنوبیل قرار دارند.
سوتلانا الکسیویچ، در دومین مطلب کتاب، با خودش مصاحبه، و چرایی نوشتن آن را تشریح کرده است. او خود را شاهد چرنوبیل بهعنوان مهمترین واقعه قرن بیستم میخواند و این فاجعه را حتی مهمتر از جنگ جهانی دوم میداند؛ چنین رویکردی هم احتمالا بهدلیل همان سکوت مورد اشاره و بهتعبش، احساساتی است که در وجود این نویسنده بلاروسی شکل گرفته است. بههرحال الکسیویچ میگوید مشغول به کاری است که در تاریخ از قلم افتاده است؛ چیزی که او نامش را ردپاهای ناپدیدشده اقامت ما در زمین میگذارد. نویسنده در همین مصاحبه با خودش (خلاف دیگر مطالب کتاب که مصاحبه با دیگران هستند) به دو حادثه و اتفاق مهم که برای مردمان تحت سیطره حکومت کمونیستی (از جمله خودش) رخ داده اشاره میکند؛ یک حادثه اجتماعی و یک حادثه فضایی که واقعه اجتماعی همان فروپاشی حکومت کمونیستی و بهتعبیر او «فروپاشی قاره عظیم سوسیالیستی» است و حادثه فضایی هم ماجرای چرنوبیل.
الکسیویچ در فرازهای زیادی از لفظ «ما» استفاده میکند و با اینکار خود را از مردمی میداند که قربانی چرنوبیل بودهاند. او میگوید «ما میخواستیم چرنوبیل را فراموش کنیم چون که پیش از آن، آگاهی تسلیم شده بود.» و مشخص است که منظورش از تسلیم آگاهی، یعنی استیلای تمام و کمال کمونیستها بر زوایای مختلف زندگی مردم بلاروس و بلوک شرق.
همان «ما»یی که نویسنده کتاب «نیاش چرنوبیل» از آن حرف میزند، به تعبیر او در تمام طول زندگی یا جنگیده یا برای جنگ آماده شده است. اما در حادثه چرنوبیل، ناگهان تصویر دشمن تغییر میکند. تمام آنچه برای این «ما» درباره فاجعه و ترس شناخته شده بود، تا پیش از چرنوبیل، بیشتر مربوط به جنگ میشده است؛ وقایعی مانند گولاگهای استالینی و اردوگاههای مرگی چون آشوویتس که الکسیویچ آنها را دستاوردهای نوین خشم میخواند. او با ارجاع به بحثهای باستانی و خدایان کهن، با کلامی شاعرانه، به صدها گورستان از موجودات رهاشده (قربانیان چرنوبیل) اشاره میکند و اینگورستانها را معادل همان معابد باستانی میگیرد که در آنها قربانیانی تقدیم خدایان باستانی میشدند. اما اینسوال را هم مطرح میکند که قربانیان چرنوبیل به کدام یک از خدایان قدیم شدهاند؟ به خدای علم و دانش یا خدای آتش؟ پاسخش هم این است که در این مفهوم چرنوبیل پس از آشویتس و کُولیماست. البته سوتلانا الکسیویچ در جایی از اینمصاحبه با خود، زبان شاعرانه را کنار گذاشته و میگوید در مواجهه با حادثه چرنوبیل و یکی از تبعاتش (خاطره همسر آتشنشانی که پزشکان او را از آغوشگرفتن شوهرش منع میکنند و میگویند ایندیگر شوهر شما نیست بلکه رادیواکتیو است) اینزبان کارایی ندارد و اینجاست که شکسپیر و دانته عقبنشینی میکنند. ایننویسنده در ادامه میگوید نمیتوان مثل قهرمان داستانهای چخوف باور داشت که پس از گذشت صد سال، انسان یا زندگی زیبا میشود. در همین فراز از نوشتههای الکسیویچ است که میتوان حکمت نامگذاری کتاب پیشرو را متوجه شد: «ما آینده را گم کردیم» آخرین جملهاش هم در اینمصاحبه با خود چنین است «گاهی فکر میکنم آینده را مینویسم.«
الکسیویچ ضمن اینکه میگوید تا پیش از چرنوبیل، اینباور بین مردم جماهیر شوروی وجود داشته که ایستگاههای اتمی شوروی، قابلاعتمادترین نسخههای موجود در جهان هستند، معتقد است «ما» اگر مثل هیروشیما سریعتر از عهده موقعیت اتمی_نظامی برآمده بود، برای «این» (منظورش حادثه چرنوبیل است) هم آماده میشد. او اینکتاب را که عکسالعملی به همانسکوت مورد اشاره بوده، طی 20 سال نوشته است.
در یک نگاه منصفانه، نمیتوان تمام تقصیرها را گردن نظام کمونیستی انداخت و باید مردمی را هم که تن به زندگی در سایه ایننظام داده بودند، مسئول دانست.مانند همان حرفی که الکسیویچ در مصاحبه با خودش دارد، یک معلم روستا هم در مصاحبهاش با ایننویسنده، چرنوبیل را ادامه کلیما، آشوویتس و هولوکاست میداند. این معلم ضمن اشاره به فریبکاری قدرتها و حاکمان کمونیستی به این مساله هم اشاره دارد که «خودمان هم نمیخواستیم حقیقت را بدانیم. جایی آنجا... در اعماق ناخودآگاهمان...» بنابراین در یک نگاه منصفانه، نمیتوان تمام تقصیرها را گردن نظام کمونیستی انداخت و باید مردمی را هم که تن به زندگی در سایه ایننظام داده بودند، مسئول دانست. بههرحال اینمعلم مدرسه، بهعنوان یکی از چهرههای فرهنگی حاضر در کتاب «نیایش چرنوبیل» معتقد است فرهنگِ قبل از چرنوبیل وجود دارد، اما فرهنگِ بعد از چرنوبیل وجود ندارد... چون همان «ما»یی که مورد اشاره سوتلانا الکسیویچ است، میان ایده جنگ، اضمحلال کمونیسم و آینده نامعلوم زندگی میکند.
در تائید نکتهای که در ابتدای اینبخش از نوشتار (انفجار یک راکتور و نابودی کمونیسم) به آن اشاره کردیم، میتوان به یکی از جملات ژنرال گروشووی نماینده مجلس بلاروس اشاره کرد که گفتگویش در کتاب چاپ شده و در فرازی از آن میگوید «چرنوبیل تجزیه شوروی را تسریع کرد. امپراتوری منفجر شد.» یکی دیگر از جملات اینفرد هم در گفتگوی مذکور، تحلیل جهانبینی کمونیستی است که به اینترتیب است: «ما جهانبینی کودکانهای داشتیم.» و همچنین «نه تنها ما که تمام بشریت بعد از چرنوبیل هشیارتر شد.» این نماینده مجلس بلاروس، حادثه چرنوبیل را یک آزمون بزرگ برای روح و فرهنگ «ما» میداند. اما اگر به عمق سخنان اینفرد توجه کنیم، نتیجهای که حاصل میشود این است که غرب و کاپیتالیسم هم، مقابل سوسیالیسم و کمونیسم، آش دهانسوزی نبوده است. بنابراین مردمی که در آنسالهای قرن بیستم در جهان زندگی میکردهاند، بین وحشت ناشی از سوسیالیسم و کاپیتالیسم گیر افتاده بودند. اما ژنرال گروشووی وضعیت خودش و آن «ما»ی مورد اشاره را اینچنین توصیف کرده است: «ما مدت مدیدی پشت سیمخاردار زندگی کرده بودیم. در اردوگاههای سوسیالیستی. از دنیای دیگر میترسیدیم...» چرنوبیل برای افرادی مانند همین نماینده مجلس بلاروس و هموطنانش، هم باعث شر بوده هم باعث خیر. او ضمن اشاره به سکوت دولت و خیانتی که بهخاطر این سکوت به مردمش روا میداشت، در جایی دیگر از سخنانش میگوید که چرنوبیل «ما» را آزاد کرده چون به این «ما» یاد داده که آزاد باشد.
«هفتاد سال کمونیسم ساختیم و امروز داریم کاپیتالیسم میسازیم.» در اینمیان نباید از جمله دیگر ژنرال غافل شد: «تعداد موزههای جنگ ما بیشتر از موزههای هنر ماست.»
بههرحال، شوروی در حالی تجزیه شد که به قول ژنرال گروشووی، تا مدتی مدید، همه منتظر کمک از این کشور مقتدر و بزرگ بودند که دیگر وجود نداشت. او سوسیالیسم را اینگونه تفسیر میکند: «ترکیب زندان و مهدکودک؛ سوسیالیسم از جنس شورویاش.» اینمقام سیاسی بین تاروپود سخنان تاریخی و سیاسیاش چند خاطره هم قرار داده است: خاطره دختر جوانی که وقتی پسرها میفهمند چرنوبیلی است، دیگر به سمتش نمیرود و ایندختر میخواهد به جایی برود که کسی نداند او چرنوبیلی است؛ و یا خاطره پسربچه 7 سالهای که بهخاطر چرنوبیل سرطان غده تیروئید گرفت و وقتی ژنرال خواسته حواسش را با یک شوخی پرت کند، پسر رویش را به دیوار کرده و گفته «فقط نمیخواهد بگویید من نمیمیرم. چون خودم میدانم دارم میمیرم.» اما ژنرال گروشووی نظری دارد که بهنوعی حرف نگارنده اینمطلب و در واقع مؤید سنت چرخش روزگار در دست قدرتهای مختلف است: «هفتاد سال کمونیسم ساختیم و امروز داریم کاپیتالیسم میسازیم.» در اینمیان نباید از جمله دیگر ژنرال غافل شد: «تعداد موزههای جنگ ما بیشتر از موزههای هنر ماست.»
* 3- چرنوبیل _ ملاحظات فرهنگی و اجتماعی
کتاب «نیاش چرنوبیل» در برخی فرازها در زیرْمتن و در برخی فرازها هم در خودِ متن بهطور مستقیم اشاراتی به مسائل فرهنگی و اجتماعی و تفاوتهای جوامع شرق و غرب دارد. اما اصل و اساس و محور اجتماعی، بلاروس و مردمش هستند که الکسیویچ در پی نشاندادن آسیبهای وارده از چرنوبیل به اینمردم بوده است.
بهاینترتیب ملاحظات فرهنگی و اجتماعی روایتهایی را که در کتاب پیش رو چاپ شدهاند، میتوان در 3 محور دنبال کرد؛ محور اول درباره زندگی مردم بلاروس، محور دوم مقایسه شرق و غرب اروپا و محور سوم هم مواجهه انسانی و رویکرد همه مردم در قبال حادثهای چون چرنوبیل.
* 3-1 چرنوبیل و بلاروس
رئیس کمیته زنان مگلیف (کودکان چرنوبیل) در مقام یکی از راویان کتاب میگوید دنیا، بلاروسیها را پس از چرنوبیل شناخته و این حادثه، پنجرهای به اروپا بوده است. او هم در صحبتهایش از همان «ما»یی که الکسیویچ و دیگر راویان بلاروسی کتاب از آن، بهره بردهاند، استفاده کرده و میگوید: «مردم ما همیشه این حس را دارند که فریبشان میدهند.» و یا «عادت کردهاند طلب کنند... یا از خارج از مرزها یا از آسمان.» خودِ الکسیویچ هم بهعنوان نویسنده و البته یک بلاروسی میگوید در نوشتن اینکتاب در تلاش بوده معیشت روح و زندگی روزهای معمولی مردم عادی را پیدا کند و اینکار را تا حد زیادی در حق مردم کشورش انجام داده است. او میگوید ما بلاروسیها، (بهواسطه حادثه رخداده) مردم چرنوبیلی شدیم. ایننویسنده میگوید مردم پس از وقوع فاجعه، در شایعهها زندگی میکردند اما همه درباره قضیه ساکت بودند. بخشی از مطالبی که او در کتاب آورده، اعتقادی و معرفتی هستند که در ادامه به آنها خواهیم پرداخت. نمونه بارز این رویکرد نویسنده را میتوان در صفحه 43 مشاهده کرد: «جهان سهبعدی گسترش یافت و من شیردلانی ندیدم که دوباره بتوانند به انجیل ماتریالیسم سوگند بخورند.»
رئیس کمیته زنان مگلیف میگوید دنیا، بلاروسیها را پس از چرنوبیل شناخته و این حادثه، پنجرهای به اروپا بوده است. او هم در صحبتهایش از همان «ما»یی که الکسیویچ و دیگر راویان بلاروسی کتاب از آن، بهره بردهاند، استفاده کرده و میگوید: «مردم ما همیشه این حس را دارند که فریبشان میدهند.» و یا «عادت کردهاند طلب کنند... یا از خارج از مرزها یا از آسمان.»یکی از راویان کتاب، استاد هنرستان آموزشی است که سخنانش اشاره به سلطه شوروی بر بلاروس و در نتیجه حادثه چرنوبیل و تبعاتش دارد: «برای ما، برای ما بلاروسیها هیچگاه هیچچیزی جاودان نبوده است. ما حتی سرزمین جاودان و همیشگی از خود نداشتیم، دائما یکی آن را میگرفت...» اگر توجه کنیم، در جملات اینفرد هم همان «ما»ی مورد نظر وجود دارد. و همین «ما»های گردآوریشده در کتاب هستند که یک وحدت روایی به مطالب آن میدهند. مدیر سابق انستیتوی انرژی هستهای آکادمی علوم بلاروس هم که پیشتر به جملاتی از او اشاره کردیم، با توصیف کشور سوسیالیستزدهاش میگوید: «ما در چنین کشوری زندگی میکنیم...» و البته در فرازی بین خودش و بلاروس فاصلهای میگذارد: «اما من در اوکراین بزرگ شدهام، اجداد من قزاق هستند.»
* 3-2 چرنوبیل و شرقوغرب اروپا
همانطور که اشاره کردیم، جانشین هیئتمدیره انجمن جمهوریخواه سپر چرنوبیل در بخشی از سخنانش در کتاب «نیایش چرنوبیل» از جبرباوری آسیایی صحبت میکند و این مفهوم در سخنانش، در تقابل با دیدگاهی غربی و اروپایی قرار میگیرد. او ضمن بیان خاطرهای میگوید یکبار با یک روزنامهنگار انگلیسی مصاحبه کرده است. روزنامهنگار انگلیسی دنبال کشف مسائلی بوده که به قول این مسئول اسلاو، در فرهنگ او صحبت درباره آنها ممکن نیست؛ مسائلی مانند تاثیر مواد رادیواکتیو روی باروری زنان و مردان یا تاثیرش روی میل جنسی شهروندان. راوی اینسطور کتاب خطاب به الکسیویچ میگوید «این را بگذارید به حساب شرم و حیای اسلاوی.» خبرنگار انگلیسی در مواجهه با رفتاری که این مدیر از خود نشان داده، گفته «حالا میفهمی چرا هیچکس شماها را باور نمیکند؟ چون شما خودتانْ خودتان را فریب میدهید.» بنابراین پرداخت بیواسطه و صریح مسائل، رویکردی است که روزنامهنگار غربی از خود نشان میدهد و در تقابل با شرموحیا و سانسور شرقی و اسلاوی قرار میگیرد. بهاینترتیب میتوانیم یکی از تفاوتهای بزرگ اروپای شرقی و اروپای غربی را در اینسطور کتاب «نیایش چرنوبیل» مشاهده کنیم؛ همچنین در روایت یکی از نیروهای پاکسازی که گفته: «همگی در اعماق جانمان معتقد به سرنوشت بودیم، نه معتقد به علم خرد. این از ذهنیت اسلاویمان ریشه میگیرد.»
راوی دیگری در کتاب «نیایش چرنوبیل» هست که دکترای علوم کشاورزی دارد و ضمن اشاره به اینکه چرنوبیل به تخیل «ما» و آینده این «ما» ضربه زده، میگوید «ما از آینده ترسیدیم.» (همان ترسی که الکسیویچ هم در کتابش «نیایش چرنوبیل؛ رویدادنامه آینده» دارد) اینفرد در سخنانش سوالی فلسفی جالبی مطرح میکند که باز به نوعی، کمونیسم را درگیر میکند: «براساس تعداد قربانیان حادثه، نه چرنوبیل بلکه اتومبیل جایگاه اول را در دنیا دارد. برای چه هیچکس تولید ماشین را ممنوع نمیکند؟ همین راوی در صحبتهایش از تنبلی نژاد اسلاوی صحبت میکند و میگوید در چرنوبیل، علم مقصر نبود بلکه انسان مقصر بود. بنابراین انسان اروپای شرقی و تنبل اسلاوی است که اینجا متهم میشود. چون در سطور بعدی، همین دکتر علوم کشاورزی، مقایسهای بین انسان آلمانی با انسان روس و نژاد اسلاوی دارد. او بخش قابل توجهی از سخنانش را به نظم و ترتیب و قانون بیچونوچرا در آلمان اختصاص داده و میگوید با حضورش در آلمان، دیده که هر شهروند چهطور زبالهاش را بستهبندی میکند و دور میریزد؛ اما در کشور او از اینخبرها نیست. جان کلام این راویِ کتاب «نیایش چرنوبیل» این است: «مشکل فرهنگ ماست. مشکل ذهنیت. مشکل کل زندگی ماست.» و اینیعنی مشکل از شیوه و سبک زندگی اسلاوی و روسی ( و احتمالا کمونیستی) است.
تحلیل تاریخی این مورخ هم چنین است که حادثه چرنوبیل و وضعیت کنونی (آن روزگار) مردم تحت سیطره شوروی، سزای صنعتیشدن سریع پس از انقلاب اکتبر است. او شرایط پس از انقلاب را، پرش به سوی پیشرفت میخواند و میگوید سرنوشت روسیه چنین است: سفر به دو فرهنگ؛ بلاتکلیف بین اتم و بیل. کنایه نهفته در اینجملات هم گوی این است که روسیه هنوز بیل را کنار نگذاشته، دارد اتم میشکافد!یک مورخ و استاد تاریخ، از جمله راویان مهم کتاب مورد نظر است که بار بخشی از مفاهیم موردنظر نویسنده و محوری کتاب را به دوش میکشد. اینمورخ به مقالهای اشاره میکند که مدتی پیش از انجام مصاحبهاش با الکسیویچ در روزنامهای چاپ شده و در آن اعلام شده که در سال 1993، تنها در بلاروس، زنان 200 هزار سقط جنین انجام دادهاند. علت اصلی چنین آمار تلخی، چرنوبیل عنوان میشود و اینجمله فرد مورخ بسیار مهم است که: «حالا با اینترس زندگی میکنیم.» همینمورخ، چرنوبیل را حادثهای برخاسته از ذهنیت روسی میداند و معتقد است راکتور نبود که منفجر شد، بلکه همه سیستم ارزشی سابق بود که منفجر شد. اینمورخ هم در روایتش، به بیان تفاوت مردم آلمان و روسیه (بگوییم مردم شرق اروپا) میپردازد و میگوید: « شخصیت آلمانی به ابزار و به ماشین اعتماد دارد... شخصیت ما از یک طرف برای پیروز شدن و چیرگی بر هرج و مرج تقلا میکند، از طرف دیگر در ذاتش آشفته است.» تحلیل تاریخی این مورخ هم چنین است که حادثه چرنوبیل و وضعیت کنونی (آن روزگار) مردم تحت سیطره شوروی، سزای صنعتیشدن سریع پس از انقلاب اکتبر است. او شرایط پس از انقلاب را، پرش به سوی پیشرفت میخواند و میگوید سرنوشت روسیه چنین است: سفر به دو فرهنگ؛ بلاتکلیف بین اتم و بیل. کنایه نهفته در اینجملات هم گوی این است که روسیه هنوز بیل را کنار نگذاشته، دارد اتم میشکافد! بحث اجتماعی و تربیتی اینمورخ هم درباره دوران استیلای کمونیسم، این است که امثال او در الحاد خاص دوران حکومت شوروی تربیت شدهاند و بهجای کلمه، کلاشنیکف دارند. تقابل جالب «کلمه» و «کلاشنیکف» استفاده هوشمندانه از آرایه تضاد است؛ برای مقابل هم قراردادن انجیلومسیحیت و الحاد کمونیستی که اسلحه پرتیراژ کلاشنیکف یکی از ثمراتش بود. اینراوی همچنین برای توصیف دوران کمونیستی هم از یک نقلقول از آنا آخماتووا شاعر روس بهره برده که «نیمی از کشور، آنهایی بودند که دیگران را به زندان میانداختند و نیمی دیگر از کشور، آنهایی که در زندان نشسته بودند.»
اما چرنوبیل باعث شد کمونیستها و همان ملحدان، به این درک برسند که نیرو و موجودی بالاتر از علم و فیزیک هستهایشان وجود دارد. مورخ مذکور درباره اینمقطع آگاهی و تلنگر هم، اینکنایه را میآورد: «حالا دیگر همه شروع کرده بودند از خدا حرفزدن.» و میپرسد خدا در زمان خروشچف، وقتی که کلیساها را با خاک یکسان میکردند، کجا بود؟ این استاد تاریخ معتقد است مفهوم معاصر خداجویی روس دروغگو و ریاکار است. سوال نهایی و بسیار مهمی هم که در ملاحظه تاریخی و جامعهشناسانه خود، مطرح میکند، اینچنین است: «آیا ملت روس توانایی این اصلاح سراسری کل تاریخ خود را دارد، همانطور که ژاپنیها یا آلمانیها بعد از جنگ جهانی دوم این کار را کردند؟»
* 3-3 چرنوبیل و مردم
سربازی که در بخش «در حکم مقدمه _ جنایت بشری کمونیستها» از ایننوشتار به او و خاطرهاش از عدم تمایل برای اعزام به چرنوبیل و سپس معلولیتاش اشاره کردیم، در روایتش به خانههای تخلیهشده مردم در شهرهای نزدیک چرنوبیل اشاره کرده که روی درهای ورودیشان چنین نوشتههایی چسبانده شده بوده است: «رهگذر عزیز دنبال چیزهای ارزشمند نباش. ما چیز با ارزشی نداشتیم. از همهچیز استفاده کن اما غارت نکن. ما باز خواهیم گشت.» نویسنده کتاب «نیایش چرنوبیل» به کرّات از اینتصاویر که نشاندهنده روح زندگی در مردم عامی و عادی جامعه هستند، استفاده کرده است.
تصاویری مثل «زغالاختههایی که روی درختان هستند ولی کسی جمعشان نمیکند.» یا «میخواستیم از اتم مثل ترکشهای موشک پنهان شویم. و حالا او همهجا هست.» و یا «بهنظرم ما ماده خامی برای تحقیقات علمی بودیم.» از مردم بلاروس، اوکراین یا روسیه، همگی منتهی به یک نتیجه میشوند؛ نتیجهای که یکی از راویان میگوید: «اینکه من بلاروسی هستم، اوکراینی هستم، روسم بیاهمیت است... همه خود را چرنوبیلی مینامند. ما از چرنوبیلایم.» بنابراین در کتاب پیشرو، مردم چرنوبیلیشده، مهم و در مرکز توجه هستند نه مردم بلاروس و یا هر کشور دیگر! وقتی هم که دایره بررسی را جهانشمول در نظر بگیریم، رفتار و اعمالی از مردم میبینیم، که مربوط به همهجای دنیا میشوند. مثلا اینجمله ناامیدانه را که همسر یکی از نیروهای پاکسازی چرنوبیل بیان کرده، میتوان از دهان هر زن شوهر از دستداده دیگری هم شنید: «من یک چیز را خوب میدانم، اینکه هیچوقت خوشبخت نخواهم بود...»
محاسبه ضرر و منفعت در عقل معاش، احتمالا کاری است که بیشتر انسانها پس از مواجهه با فاجعهای مثل چرنوبیل انجامش میدهند. البته ممکن است پس از سالها، خواندن روایت چنین رفتارهایی، به نظر مخاطب زشت و نکوهیده بیایند؛ اما بالاخره انسان، خودخواهی و چنین رفتارواعمالی را همیشه با خود دارد؛ مثل روایت زن مهاجری از شهر خوینیکی که میگوید خواهر تنیاش او را به خانه راه نداده چون در خانه بچه شیرخواره داشته است و اینزن، نمیتوانسته چنین رفتاری را از خواهرش، حتی در خوابی ترسناک هم تصور کند.
از طرف دیگر، باور به خدا و نیروی بالادستی بشر، بین مردمان کمونیستزده هم وجود داشته و سوتلانا الکسیویچ در بخشهایی از کتابش، روایت اینباور را آورده است. مثلا یکی از زنان عادی و شهروند، در بخشی از روایت خود به اعتقاد و باور شوهرش میپردازد که «انسان شلیک میکند اما در نهایت این خداوند است که گلوله را حمل میکند.» (صفحه 61) و یا فرد دیگری از راویان کتاب میگوید «آن وقتها بهجای خدا کمونیستها بودند و حالا فقط خدا برای ما باقی مانده است.» یکی از مهاجران شهر پریپیات (در اوکراین که حادثه چرنوبیل موجب تخلیه کاملش شد) میگوید پس از وقوع حادثه به کلیسا میرفته، چون فقط آنجا درباره زندگی جاودان صحبت میکردند. توجه کنیم که جستجو برای زندگی جاودان هم یکی از مولفههای ثابت درونی انسانهاست و حتی مردمی که تحت سیطره کمونیسم زنده کردهاند، دارای اینمولفه بودند.
همانطور که اشاره شد، ترس از آینده یکی از مفاهیم کلیدی مصاحبههای کتاب «نیایش چرنوبیل» است و انسانی که با حادثهای مثل چرنوبیل روبرو شده، خواهناخواه از آینده میترسد. آدمهایی که در آندوران در اروپا زندگی میکردند تا پیش از چرنوبیل، اتم را عمله صلحآمیز مینامیدند و به اینکه در عصر اتم زندگی میکنند، افتخار میکردند اما اینها مربوط به پیش از وقوع حادثه چرنوبیل است. ایننکته را دبیر اول سابق کمیته منطقهای حزب کمونیست در اسلاوگراد میگوید که «ترس از اتم را به یاد نداریم... آن هنگام ما هنوز از آینده نمیترسیدیم.»
بین تصاویر ناراحتکننده و غمباری که کتاب «نیایش چرنوبیل» دارد، توصیفات و تصاویر انسانی مختلفی هم جا گرفتهاند که رویکرد نویسنده در آوردن آنها، مخاطب را به یاد کتاب دیگرش یعنی «جنگ چهره زنانه ندارد» میاندازد؛ فرازهایی که مربوط به اندوه ناشی از کشتار جمعی حیوانات و دستور نظامی تیراندازی به سمت آنها هستند؛ یا گروههای صدتایی از مردم که برای اهدای رایگان خون و مغز استخوان به مبتلایان پرتوهای رادیواکتیو صف بسته بودند. اما الکسیویچ یا بهتر بگوییم راوی موردنظر (یکی از نیروهای پاکسازی)، چندان احساساتی نشده و روی دیگر ماجرا را هم تعریف کرده که باعث شکلگیری یک موقعیت متضاد انسانی و غیرانسانی در کنار یکدیگر شده است: «گروههای صدتایی مردم، به رایگان خون و مغز استخوان هدیه میکردند... و در همان لحظه همه چیز را می شد با یک شیشه آبجو خرید.» در همینزمینه یعنی پستی و رفتار غیرانسانی آدمهای بحرانزده، میتوان به روایت مهندس شیمیدان کتاب هم توجه کرد که میگوید بعضی فلزها که خاصیت جذب رادیواکتیو داشتند، توسط نیروهای پاکسازی جا گذاشته میشدند و همین فلزها بعدا دزدیده میشدند. اینراوی میگوید: «من این را باور میکنم برای اینکه هرچه بگویی از ما بر میآید.» و چندمرتبه از اینجمله استفاده میکند: «ما چنین مردمی داریم.» اما یکی از فرازهایی هم که مخاطب را به یاد «جنگ چهره زنانه ندارد» میاندازند و مشابه با خاطرات همسر شهید منوچهر مدق (جانباز شیمیایی ایرانی) است، مربوط به رابطه عاشقانه همسر یکی از نیروهای پاکسازی و مبتلا به پرتوهای رادیواکتیو است که بهخاطر آسیبهای ناشی از همین پرتوها کشته شد. برخی از جملات اینزن شبیه به جملات فرشته ملکی همسر شهید مدق هستند و اینتشابه، بیانگر اینواقعیت است که انسانیت و عشق، ملت یا مذهب خاصی ندارد. اما تفاوتی که بین همسران دو ایثارگر مذکور وجود دارد، در پاسخ 3 سوالی است که همسر نیروی پاکسازی چرنوبیل مطرح میکند: «فکر میکنم در ازای چه چیزی او میمیرد؟»، «چه کسی او را از من گرفت؟» و «به چه حقی؟»
پایانبخش بحث «چرنوبیل و مردم» هم یکیدیگر از اخلاقیات متضاد مردم عادی است که در سخنان یک فیلمبردار در کتاب «نیایش چرنوبیل» آمده است: «در آنزمان، فکرکردن به پول یک رفتار خردهبورژوایی بود و فکر کردن به زندگیِ خود، دور از وطنپرستی.» این فیلمبردار تحلیل جالبی درباره انسان دارد و معتقد است در موقعیت غیرعادی، دمیزاد همانی نیست که دربارهاش کتاب مینویسند؛ یعنی همانموقعیتی که کمونیستها سعی در عادی نشاندادنش داشتند. او میگوید: «انسان قهرمان نیست. ما همگی، صغیر و کبیرمان، فروشندههای باور آخرالزمانی هستیم.» و آخرالزمان هم باز مفهومی ناظر به آینده است؛ آیندهای که مردم چرنوبیلی از آن میترسند.
* 4- جمعبندی
سوتلانا آلکساندرونا آلکسیویچ در کتاب «نیایش چرنوبیل» در پی بیان و تشریح چند مفهوم بوده است. دو مفهوم یا محور اول، «چگونگی» هستند: 1- چگونگی تبدیلشدن یک آدم عادی به یک آدم چرنوبیلی 2- چگونگی منفجرشدن کمونیسم. تلفیق این دو نکته به درک اینمساله میانجامد که یک شهروند کاملا عادی، چگونگه در بستر کمونیسم یکشبه تبدیل به یک انسان چرنوبیلی میشود و در نهایت خود کمونیسم هم چگونه مانند راکتور چرنوبیل منفجر میشود! و 3- سوالی است که یکی از افرادی که در ابتدای کتاب با او گفتگو شده، مطرح میکند: واقعا چیزی وحشتناکتر از انسان وجود دارد؟
کتاب «نیایش چرنوبیل» بخشی به نام «جای سخن آخر» دارد که حرفهای نهایی و کنایههای آلکسیویچ در آن مطرح شدهاند. او ضمن اشاره به توریستهایی که امروزه میتوانند از چرنوبیل و مناطق اطرافش بازدید کنند، میگوید اینجا پلاکاردهای شعار هنوز از زمان کمونیستی باقی مانده است؛ آنها را حتی رادیواکتیو هم از بین نمیبرد. کتاب با کنایههای آلکسیویچ به مردمی که از بیرون پنجره، بلاروس چرنوبیلزده را تماشا میکنند، تمام میشود: «گردشگری هستهای متقاضی بسیاری بهویژه برای گردشگران غربی دارد.» دنیایی که الکسیویچ پس از چرنوبیل میبیند، آنقدر مبتذل و در دسترس است که بهنظرش زیستن در آن، ملالانگیز شده است. او کتابش را با اینجملات به پایان میبرد: «همه چیزهای نامیرا و ابدی میخواهند. از مکه هستهای بازدید کنید... قیمتها مناسباند...»