بزرگنمایی:
نویسنده رمان آلوت این جرأت را به خود داده تا چشم در چشم ابوبکر بغدادی بایستد، او را از فاصلهای نزدیک ببیند، دست مخاطبش را بگیرد و با خود همراهش کند تا او را نیز به میدان بکشاند.
به گزارش تبسم مهر چندی قبل رمانی با عنوان «آلوت» به قلم امیر خداوردی از سوی نشر نگاه منتشر شد که نگاهی تازه و بکر به پدیده سَلَفیها داشت. این داستان از زبان و زاویه دید یک پیرمرد که رهبر فرقهای سلفی است نوشته شده و سعی دارد از این زاویه به دیدگاههای متحجرانه آنها ورودی داشته باشد. این روزها و با اعلام مرگ ابوبکر البغدادی رهبر گروه تروریستی داعش، مرور این رمان و آنچه در آن گذشته به دلیل شباهتهای میان شخصیت البغدادی و شیخ فخرالدین (شخصیت محوری رمان آلوت) خالی از لطف نیست. فرناز شهیدثالث از داستاننویسان جوان این روزهای کشور به همین بهانه مروری بر این رمان داشته است که در ادامه میخوانیم:
حکایتِ داستان، همیشه حکایت غریبی است. هستند کسانی که میگویند آنچه مکتوب شود، ناگزیر واقع خواهد شد. عدهای نیز «نویسنده» را کسی میدانند که شامهی تیزی داشته باشد در فهم آنچه در پیش است. پس شاید چندان عجیب نباشد اگر ببینیم چند سال پیش، نویسندهای در رمان خود ماجرای امروز دنیای ما را دیده و ثبت کرده است. البته نه تمام ماجرا را، اما زندگی و پایان کار ابوبکر بغدادی - رهبر داعش - را پیشبینی کرده است. پایانی که گویی پیدا بوده از آغاز، و سخت نزدیک است به کار فخرالدینِ رمان «آلوت»، که پس از چندی سرگشتگی و پرسه در خرابهها، میمیرد و مردهاش نیز به زمین برگردانده نمیشود.
روشن است که نه قرار بوده داستانها فرجام آدمها را بسازند و نه نویسندهها پیشگویانی هستند که سرانجام و پایان راهی را در جام جهاننمایشان ببینند. تنها نگاهی عمیق به بطن جامعه است که نویسنده را به پیشگویی قدرتمند تبدیل میکند. امیر خداوردی، نویسندهی رمان آلوت، برخوردی موشکافانه داشته با جامعهای که در آن افرادی چون ابوبکر بغدادی پا میگیرند و برمیخیزند و حکم میرانند. ابوبکر بغدادیِ داعش، به احتمال زیاد در همان فضایی نفس کشیده که فخرالدینِ رمان آلوت. از همان خوراکی تغذیه کرده که فخرالدین را پرورده و به فرماندهی عملیاتی تروریستی رسانده است. حتی شاید با کمی دقت بتوان اثر زخم پیشانی فخرالدین را، که حاصل تربیت پدری متعصب و سختگیر است، بر چهرهی ابوبکر بغدادی نیز پیدا کرد.
آلوت نشان میدهد تا زمانی که بستری این چنین بسته و خشک بر این جغرافیا گسترده است، تا وقتی فاصلهی همسایگانی که بوی نذریهایشان را باد به خانههای هم میبرد، با فاصلهی باورها و اعتقاداتشان سنجیده میشود و همین فاصله است که به هر کدام از دو طرف حق میدهد تا خود را بهشتی و دیگری را جهنمی ببینند، فخرالدینها از پشت هم خواهند آمد و تمام نخواهند شد. ابوبکر بغدادی شدن در این فضا چندان عجیب نیست و عجیب نیست اگر ابوبکر بغدادیها سالهای سال ادامه پیدا کنند.
نویسنده رمان آلوت این جرأت را به خود داده تا چشم در چشم ابوبکر بغدادی بایستد، او را از فاصلهای نزدیک ببیند، دست مخاطبش را بگیرد و با خود همراهش کند تا او را نیز به میدان بکشاند. میدانی که میتوان رد پای ابوبکر بغدادی را در آن دید و کودکی و نوجوانی و جوانی او را مشاهده کرد. میدانی که میتواند روشن کند داعش یا هر گروه بنیادگرای دیگری، از آسمان بر زمین نیفتاده است. و اگر این تکه از جغرافیا در این روزگار، خاستگاهی شده برای خشونت و تعصب و آدمهای حقبهجانب، نباید آن را ساده گرفت و ساده از کنارش گذشت. حالا اگر دیگر دستمان به ابوبکر بغدادی نمیرسد تا از او بپرسیم از کجا آمده و چه ماجرایی از سر گذرانده، دستکم میتوان فرصت دیدن او را از دریچهی چشم فخرالدین در رمان آلوت مغتنم شمرد. فرصتی برای شناخت دقیقترِ افکار و رفتار آدمهایی شبیه او، که خود را صاحب حق میدانند و دیگران را گناهکار.
جامعهای که آلوت پیش چشم مخاطب میگذارد، اگرچه سخت و تلخ است و تصویری تند و گزنده ارائه میکند، اما طنزی پوشیده دارد که آن را شیرین کرده و فرصتی فراهم میکند تا در خیالِ آلوت، بینیاز به اسلحه برداشتن و کشتن یا کشته شدن، رو در روی یک ذهن بیروزن قرار بگیریم. از این فاصله میتوان به آنچه انسان را به نقطهای میرساند که فخرالدینِ آلوت یا ابوبکر بغدادی رسیدهاند، اندیشید. میتوان برای ساعتی، نفرت از آدمها و اعمالشان یا دوست داشتنها و هواداریها را کنار گذاشت و مسیری را که پیمودهاند مشاهده کرد.
رمان، مجال همین اندیشیدنهاست؛ فرصتی برای دیدن چهرهی خویش در آینه، پیش از آنکه آدمهای دیگری جای ابوبکر بغدادی را بگیرند و گروههای دیگری جای داعش را. مجال اندیشیدن است به راهی که از یک سو میتواند به شکلگیری باورهای مرتجعی برسد که امروز در گوشه و کنار این جغرافیا قدرت گرفتهاند و از سویی دیگر، آدمهایی مهرورز و منعطف بسازد.
فخرالدینِ رمان آلوت، پایان خوشی ندارد. مرگی را تجربه میکند که نه فقط در غربت سرزمین و خویشانش اتفاق میافتد، که حتی فرسنگها دور از آرمانهایی است که عمری در راستی و درستیشان تردیدی نداشته. به شکلی غریب، تکهتکه میشود و به تاریکی میپیوندد. آنچه در آخر داستان ابوبکر بغدادی، در گوشهای از کشور سوریه رخ داده نیز بیشباهت به پایان داستان فخرالدین نیست. گویی زمین علاقهای به امانت گرفتن فخرالدینها و ابوبکر بغدادیها ندارد. داستانی تکراری، که البته میشود با آن چشم در چشم شد و راه بازگویی آن را سد کرد.