بزرگنمایی:
«ما بدجایی ایستاده بودیم» رمانی که مخاطبش را تا پایان رها نمیکند و البته بیشتر از آنکه در پایان اثر برای مخاطب خود پیامی داشته باشد سعی کرده در دل روایت و داستان حرفش را به فرجام برساند.
به گزارش تبسم مهر «ما بدجایی ایستاده بودیم» با وجود اینکه نخستین تجربه داستاننویسی بلند و خلق رمان توسط نویسنده آن به شمار میرود اما به روشنی نشان از ظهور نویسندهای میدهد که پس از مدتها چکشکاری روی زبان و نوشتار خود قدم به خلق اثر گذاشته است. این جان کلام چیزی است که باید درباره رضا فکری و رمان تازه منتشر شدهاش در نشر مروارید به زبان آورد. با این همه از چند منظر متفاوت میتوان این رمان را مورد توجه قرار داد.
«ما بدجایی ایستاده بودیم» داستانی است درباره طیف به اقلیت نشسته در ادبیات داستانی ایران که از قضا دیگر میتوان آنها را اکثریت جامعه به شمار آورد و اینکه چرا این اکثریت اغلب در ادبیات ایران اقلیت به شمار میرود، خود نکتهای قابل تامل است. این رمان روایتی است از سرگشتگی بخشی وسیع از بدنه اجتماعی ایران که دو دانشجوی رهانده شده از موطن خود و مسافر دیار غربت شده آنها را نمایندگی میکنند. نویسنده این رمان در سفری که منتقدانی به درستی از آن به سفری اودیسه وار یاد کردهاند، دست مخاطب خود را میگیرد و به بهانه سفری که گویا قرار نیست پایانی داشته باشد، به درون زندگی این دو و به واسطه آن دو به چندین و چند شخصیت و زندگی نمادین دیگر میکشاند.
هنر رضا فکری در سامان دادن به این سفرها، خارج کردن مخاطب و شخصیتهایش از مرکز و حرکت دادن آنها به مقصدی بعید است. مقصدی که هم حضور فیزیکیاش را میشود حس کرد و هم رسیدن به آن یادآور سفر قهرمانهای داستانهای دهه شصت آمریکایی به سرزمینهای دوردستشان برای رسیدن به چیزی بود که تنها حسش کرده بودند و نه لمس.
مرکز گریزی این رمان و انتخاب کویر و شهری کویری برای سامان دادن به قصه با وجود اینکه تجربه غریبی در ادبیات داستانی ایران به ویژه توسط نویسندگان جوان نیست اما در این رمان به مدد هنر نویسنده در استخدام و به کار بردن درست زبان بومی و نیز اشراف وی بر جغرافیایی که داستانش در آن شکل میگیرد و آمیختن آن با زندگی و ذهن و زمانه قهرمانانش از این اثر یک داستان پرکشش نیمه جادهای نیمه شهری ساخته است که به جرات میتوان گفت کشش تا انتها ادامه پیدا کردنش را دارد.
داستان فکری در دو بخش سامان پیدا میکند. بخش نخست که پرکشش تر و جذاب است داستان آشنایی دو جوان در یک سفر با هم و همراه شدن آنها است. همراهی بدون هیچ دلیلی منطقی و البته با نمایش بندهایی نامرئی که آنها را به دنبال هم تا سرزمینی ناشناخته میکشاند و رفته رفته شرحی از پریشانی ذهنی و اجتماعی پیرامون آنها و در نمایی کلی پیرامون تمام جغرافیای زیستی آنها میدهد.
با وقوع حادثهای عجیب و خروج یکی از دو قهرمان داستان، راوی مبدل به قهرمان داستان میشود. گویی روح قهرمان سابق در او حلول پیدا میکند و سفر با وجود او پیدایی افرادی دیگر ادامه پیدا میکند با این تفاوت که دیگر نه او آدم سابق است و نه همسفران تازهاش مثل او در سالهای گذشته. و این نمایی است از چرخش زندگی و زیست انسان در جغرافیایی که با وجود تغییرات مداوم در ساحت و معنایش گویی هنوز انسانها را به جایی سوق میدهد که سابق بر این میفرستاده؛ همانند دستگاهی که روز به روز تغییر میکند اما خروجیاش ثابت است.
داستان«ما بدجایی ایستاده بودیم» از منظر دیگر دربردارنده یک نتلاش حساب شده و منطقی برای پیوند میان زیستبوم فرهنگی و زبانی فولکلور با ادبیات عامه و رایج است. هرچند که قهرمانان داستان به زبان معیار کوچه و خیابان و تیپی که نماینده آن هستند سخن میگویند اما پیوندی که زیست فکری و فرهنگی و جغرافیایی منطقه کویری ایران با آنها برقرار میکند، از موقعیتهای طنز تا موقیعتهای تلخ، از رمان محصولی میسازد که مخاطب با رضایت تغییر و مبادله زبانی در آن را میپذیرد و با آن همراه میشود. تسلط نویسنده به اصطلاحات و زبان بومی منطقه کرمان و نیز کوچهها و خیابانها و زیست بوم مردم این منطقه و باور پذیر کردنش برای مخاطب رمان و تلفیق این ویژگیها با جغرافیای در گردش رمان میان مرکز و کویر در زمره مهمترین اتفاقاتی است که فکری به خوبی از عهده آن در این اثر برآمده است.
در همین بخش میتوان طنز تلخ و گروتسک موجود در رمان را نیز مورد توجه قرار داد که بخش عمده آن ناشی از تلاقی دو فرهنگ و زبان مرکز و کویر در این رمان است.
در نگاهی کلی «ما بدجای ایستاده بودیم» رمانی است که با وجود از ریتم افتادن نسبی آن در بخش دوم اثر، به راحتی قابل خوانش و به پایان رساندن در کمترین زمان قابل تصور است؛ رمانی که مخاطبش را تا پایان رها نمیکند و البته بیشتر از آنکه در پایان اثر برای مخاطب خود پیامی داشته باشد سعی کرده در دل روایت و داستان حرف و کلامش را به فرجام برساند و مخاطب را تا پایان تشنه نگذارد هرچند که هر مخاطب هوشیاری به روشنی متوجه میشود که اتفاق این داستان نه در پایان که درست در میانه آن شکل میگیرد.