بزرگنمایی:
در فکرِ دینی، حکومت، فقط «ابزاری برای تقرّب» است؛ حکومت، «وسیلهای برای کسبِ رضای الهی و ذخیرهای برای هنگامۀ لقاء پروردگار» است، و مستقل از این امر، هیچ ارزش و اصالتی ندارد.
به گزارش تبسم مهر مهدی جمشیدی عضوِ هیأتِ علمیِ پژوهشگاهِ فرهنگ و اندیشۀ اسلامی در یادداشتی به تأمّلِ دیناندیشانه دربارۀ گامِ اوّلِ انقلاب پرداخته است:
[1]. اصلِ منطقی این است که توقع و انتظار از هر امری، باید با غایات و مقاصدِ آن، تطابق داشته باشد؛ به این معنیکه باید ابتدا دریافت که شکلگیریِ یک امر، به چه سبب و برای وصول به هدفی بوده، و آنگاه نسبت به هدفِ یاد شده، قضاوت کرده و کامیابیها و ناکامی را سنجید.
[2]. بر اساسِ تفکّر اسلامی، امورِ معنوی بر امورِ مادّی، ترجیح دارند و در صورتِ وقوعِ تزاحم میانِ این دو، باید جانبِ امورِ معنوی را گرفت و از امورِ مادّی گذشت، البته اینچنین نیست که امورِ معنوی، بهطورِ قهری و ذاتی، با امورِ مادّی ناسازگار باشند، بلکه مسأله این است که فلسفه و هدفِ زندگی چیست و که مقصدِ اصالی انسان باید چه چیزی باشد؟ پس سخن در مقامِ شناختِ اصل و فرع از یکدیگر است، نه نفیِ مطلقِ یکی از این دو.
[3]. انقلابِ ایران، انقلابِ «اسلامی» بود؛ به این معنیکه مردم میخواستند ارزشهای اسلامی را در جامعه محقّق کند و جامعۀ توحیدی و الهی بهوجود آورند، اما درعینحال میدانستند که در صورتِ استقرارِ چنین جامعهای، سایرِ خواستهها و خلاءهایشان نیز جامۀ عمل خواهد پوشید. بهبیاندیگر، روحِ انقلابِ ایران، اسلام بود، و تمامِ هدفهای دیگر از قبیلِ استقلال و آزادی و جمهوریّت و رفاه، در سایۀ آن روحِ کلّی قرار داشتند و به رنگِ آن درآمده بودند. پس هرگز اینطور نبوده که طلبِ ارزشهای اسلامی، در عرضِ هدفهای دیگر قرار داشته باشد. بهعبارتدیگر، انقلابِ اسلامی، بیش از هرچیز، یک «انقلابِ فرهنگی» بوده است؛ یعنی اتّفاقِ بنیادی و تعیینکننده، در «درونِ نیروهای انقلابی» رخ داد و آنها را به انقلاب و انقلابیگری سوق داد. این «تحوّلِ باطنی و انفسی»، را باید «انقلابِ فرهنگی» شمرد. تحوّلِ باطنی و انفسیِ یاد شده این بود که به تعبیرِ مرتضی مطهری، «تذکّری پیامبرانه» از سوی امام خمینی که مظهرِ نورانیّت و قدسیّت در دورۀ تاریخیِ ما بود، «فطرتِ خودآگاهیِ الهیِ ایرانیان» را مخاطب قرار داد و با آن سخن گفت، و چون این سخنِ متذکّرانه، با اقتضاء و خواستههای فطریِ انسانِ ایرانی، هماهنگ و منطبق بود، مؤثّر اُفتاد و موجبِ شکلگیریِ بسیجِ اجتماعی در راستای یک انقلابِ اجتماعیِ بزرگ با هویّتِ دینی و قدسی گردید.
در فکرِ دینی، حکومت، فقط «ابزاری برای تقرّب» است؛ حکومت، «وسیلهای برای کسبِ رضای الهی و ذخیرهای برای هنگامۀ لقاء پروردگار» است، و مستقل از این امر، هیچ ارزش و اصالتی ندارد. انسانِ مؤمن و موحد، در پیِ تحصیلِ «خشنودی خدای متعال» است و این «انگیزه» و «نیّت»، بر تمامِ کارهای او، سایه افکنده است، چه در امورِ عبادی، و چه در امورِ دنیایی، خواه در آنچه مربوط به رابطۀ او با خدای متعال است، و خواه در آنچه که مربوط به رابطهاش با غیرخداست. «توحید»، بر سراسرِ روحِ انسانِ مؤمن، حاکم و غالب است و او میکوشد، هیچ شأنی از شئونِ زندگیاش، تهی از ذکرِ حقّ و دغدغۀ تقرّبِ به او نباشد. حضورِ انسانِ مؤمن در عالَم سیاست نیز همینگونه است؛ او بهدنبالِ قدرت نیست، و بهعبارتدیگر، قدرت را برای قدرت، طلب نمیکند، چون غرضش، «برتری» و «عُلُو» و «سطلهجویی» نیست و نمیخواهد طعمِ «ریاست» و «حکومت» را بچشد و «لذّت» ببرد، بلکه مداخلۀ او در عالَمِ سیاست، بهمنظورِ اصلاحِ امورِ زندگیِ بندگانِ خدای متعال و استقرارِ جامعهای الهی و نورانی است که در آن، کسبِ کمالاتِ معنوی، تسهیل و میسّر گردد. مؤمن از سیاست و حکومت نمیگریزد و خلوت و عُزلت اختیار نمیکند، اما جز به چشمِ «ابزار» و «وسیله»، به آن نظر نمیکند و بردۀ قدرت و ریاست نمیشود. چنین انسانی، چه در قدرت باشد و چه بیرون از آن، حالش و وضعِ باطنیاش، یکسان است، زیرا دلبسته و فریفتۀ قدرت نمیشود.
[4]. بنابراین، امروز که میخواهیم دربارۀ کارنامۀ انقلاب قضاوت کنیم، باید میانِ این دو دسته از هدفها، تمایز قائل شویم و «فرع» را «اصل»، نینگاریم، بلکه باید «مبنا» و «اساسِ» قضاوتمان را امورِ معنوی قرار دهیم و ببینیم انقلاب در زمینۀ ارزشهای الهی و آرمانهای معنوی، چه دستاوردها و نتایجی داشته و چقدر توانسته بسترِ اجتماعیِ لازم برای «استکمالِ روحی و اخلاقی» را فراهم نماید.
[5]. گفته شد که انقلابِ سالِ پنجاهوهفت، خود برخاسته از انقلابِ فرهنگیای بود که در عالَمِ درونی و باطنیِ ایرانیان پدید آمد، اما اکنون باید افزود که این انقلاب، نه آنچنان عمقِ معرفتی داشت، نه مبسوط و مفصّل بود، و نه به ساختارهای اجتماعی و حاکمیّتی سرایّت کرده بود. ازاینرو، امام خمینی بر آن شد که برنامۀ انقلابِ فرهنگی را در سالهای آغازینِ پس از انقلاب، عملیّاتی کند و جهانِ فرهنگیِ ایرانیان را بهطورِ «اکثری» و «ساختاریافته»، به سوی ارزشهای الهی و قدسی هدایت کند. البتّه همچنانکه حرکتِ انبیای الهی، «تدریجی» است و اینگونه نیست که مقاصدِ عالی و انسانیِ آنها، «یکباره» و «ناگهانی» محقَق شود، انقلابِ امام خمینی نیز برای اینکه در جامعه، تحقّق یابد و از هستیها و واقعیّتهای اجتماعی، طاغوتزُدایی کند، محتاجِ سپریشدنِ زمان و «طرحی مستقل از اصلِ انقلابِ سالِ پنجاهوهفت» بود. این طرح چیزی نبود جز طرحِ انقلابِ فرهنگی که همانندِ اصلِ انقلابِ سالِ پنجاهوهفت، شخصِ امام خمینی، معمار و هدایتگرِ آن بود. همچنانکه انقلابِ سالِ پنجاهوهفت، حاصلِ «تذکّرِ پیامبرانۀ» امام خمینی به تودههای مردم بود و «حسِ خداآگاهی» را در آنها بیدار و فعّال کرد، انقلابِ فرهنگی نیز حقیقتی از همین سنخ بود و در امتدادِ آن قرار داشت. انقلابِ فرهنگی، برنامهای بود که کاملشدنِ «بخشهای فرهنگیِ ناتمامِ انقلابِ پنجاهوهفت» را طلب میکرد و بر آن بود که «غایات و مقاصدِ فرهنگیِ برزمینمانده و معطّلِ انقلاب» را تحقّق ببخشد. بنابراین، برخلافِ تصویرسازیهای ناروا و مغرضانه که القاء و تکرار میشود، انقلابِ فرهنگی، امری «مردمی» و «طبیعی» و «از پایین» بود، نه «حاکمیّتی» و «وضعی» و «از بالا»؛ زیرا ریشه در اقتضائات و خواستههای «فطرتِ الهیِ انسانِ ایرانی» داشت و حوایج و تمنّاهای تکوینی و الهیِ او را که در اثرِ انقلابِ سالِ پنجاهوهفت، بهطورِ کامل و اکثری برآورده نشده بودند، محقّق و عینی میساخت.
[6]. بهقطع، انقلاب توانست یک جهشِ فرهنگی و معنویِ بزرگ و تاریخی در جامعۀ ایران ایجاد کند و نظمِ طاغوتی و شیطانی را برچیند و ارزشهای الهی در جامعه برقرار سازد، اما روشن است که استقرارِ ارزشها در جامعه، مقولهای است که درجات و مراتبِ مختلف دارد و بهصورتِ طبیعی، نوسانها و تغییراتی نیز در آن رخ میدهد. بااینحال، انقلاب توانست فضای جامعه را بهکلّی دگرگون سازد و غربزدگی و ابتذال و انحرافِ رسمی و آشکار و اکثری را کنار بزند و جهتِ حرکتِ جامعه را بهسوی ارزشها بچرخاند. انقلاب در مقامِ تحقّقِ این چرخش، موفّق بوده است، اما دربارۀ جزئیّات و برخی روندها، عقبماندگیها و کجرویهایی وجود دارد.