بزرگنمایی:
تلاش برای تبدیل جامعه فعال ایرانی به جامعه ای یکدست شده و تودهوار واضح و آشکار است. اگر قرار است فرهنگ تکانی بخورد و از وضعیت موجود خارج شود؛ اولین مانع تمایل به ساخت جامعه تودهوار است.
به گزارش تبسم مهر فهم بخش مهمی از مناسبات اجتماعی امروز ما در گروی درک مناسبات «شکلی» و «فرمی» است که میان سوژههای اجتماعی در جریان است؛ نوعی فرمالیسم افراطی که گروهها و افراد را «قالب میزند» و به فرمی خاص درمیآورد. این فرمالیسم که در بسیاری موارد نافی هرگونه توجه و تعمق جدی به محتوا است کار را گاهی به جایی میرساند که فهم موقعیتهای اجتماعی توده را شدیداً دشوار کرده و نهایتاً ما را به تصدیق این گزاره رادیکال راهبر میشود که در جامعه کنونی ایران با یک از خود بیگانگی یا فتیشیسم (بتوارگی) مبتنی بر پرستش قوالب و فرمها طرف هستیم! بارزترین نمونه این فرایند که در عین «عجیب» بودنش، در مناسبات روزمره ما کاملاً «عادی» شده، «سلبریتیگرایی» یا «سلبریتیمحوری» است که در اشکالی از آن، ما با نوعی از رابطه الوهیت-تسلیم روبهرو ایم. بازی و نمایشی که حول چنین فرایندی در جامعه ما شکل گرفته را میتوان ناشی از «پرستش» فرمها و شکلها از رهگذر محتوازدایی و جدیتزدایی فهم کرد.
دست به دامن «الهههای زرق و برق» در رویدادهای انتخاباتی
از سوی دیگر، وجود این مناسبات بتواره دلایل کافی را برای پیوند قدرت/ثروت طلبان با سلبریتیها در چنین جامعهای به دست میدهد و پیوند نامیمون قدرت با سلبریتیسم را عیان میکند. در این زمینه حضور چهرههای مختلف سینما و تئاتر و وزرش و... در عرصه سیاست، مثلاً به عنوان نماینده مجلس و شورای شهر و... قابل فهم میشود و ما متوجه میشویم که چرا چند روز مانده به رویدادهای انتخاباتی اعم از انتخابات ریاستجمهوری و مجلس و شورای شهر و... عموم سلبریتیهایی که در طول سال به جریان پرقدرت «سیاستزدایی» مشغولند، بهیکباره و دفعتاً به سوژهایی سیاسی بدل شده و نگران وضعیت سیاسی و اجتماعی مردم میشوند. دلیلش این است که اصحاب قدرت و منافع ناشی از آن، با آگاهی از نوع رابطه مبتنی بر پرستش «سلبریتی»ها نزد مردم و ارتباط ارباب-بندهای میان این دو طیف، دست به دامن «الهههای زرق و برق» میشوند تا وضعیت موجودشان را تداوم ببخشند؛ و فقط خدا میداند که در پشت این رابطه سلبریتی-کاندیدا یا پیوند قدرت-جذابیت چه بده و بستانهای نامبارکی نهفته و در جریان است.
اصحاب قدرت و منافع ناشی از آن، با آگاهی از نوع رابطه مبتنی بر پرستش «سلبریتی»ها نزد مردم و ارتباط ارباب-بندهای میان این دو طیف، دست به دامن «الهههای زرق و برق» میشوند تا وضعیت موجودشان را تداوم ببخشند؛ و فقط خدا میداند که در پشت این رابطه سلبریتی-کاندیدا یا پیوند قدرت-جذابیت چه بده و بستانهای نامبارکی نهفته و در جریان استهمه این اشارهها برای نشان دادن وجود یک فرمالیسم محتواگریز است که طبق آن سوژه اجتماعی تلاش میکند در قالب فرمهایی درآید و این زحمت را به خود ندهد که از محتوای فرمها و قالبها و اهداف و انگیزههای سازندگان آنها بپرسد. عموم کنشهای اجتماعی طبقه متوسط شهرنشین در ایران به شکلی عجیب تحت تاثیر همین فرمالیسم است که کارکردش چیزی جز «دورهمیهای تودهای» و ایجاد «کالت»ها در انواع و اقسام موضوعات و زمینهها نیست. آنچه در پس این فرایند رخ میدهد نوعی یکدستی و همسانی عمومی و تودهای است که امکان بروز هر نوع کنش منحصر به فرد، متمایز و رهاییبخش را از سوژهها سلب میکند و به بیانی هر چه هست و هر که هست را قابل پیشبینی و کنترل کرده و به «موم در دست» تبدیل میکند.
برای فهم این وضعیت، نیاز نیست به رویکرد «توهم توطئهای» متوسل شویم و دستهای پنهان و برنامهریزیهای مخوف را در این وضعیت جستجو کنیم؛ توده از آگاهی تن میزند و خویش را خلع سلاح میکند و گروه مسلط از این ناآگاهی و اختگی بیشترین سود را میبرد، چه برنامهریزی ویژهای از پیش وجود داشته باشد، چه وجود نداشته باشد.
«تو یک بیل گیتس بالقوهای!»
کافی است به اطرافمان نگاه کنیم تا موج این کالتسازیها و دورهمیهای تودهای را که دوره به دوره باب روز میشوند، به وفور ببینیم؛ در برهههای متعدد شاهد شکلگیری انواع دورهمیهای خانوادگی و دوستانه و... در زمینه دانشهای ترند شده و مد روز بودهایم. مثلا در یک برهه زمانی مشخص بخش اعظمی از خانهها و کافهها و پارکهای شهرها تبدل به جلسات دورهمی با موضوعات «فلسفه» و «هنر» و «تماشا و نقد فیلم» و «خوانش کتابهای مد روز» و... میشود. یا مثلا در یک فضای تبلیغی همه به دنبال شرکت و حضور در کلاسها و کارگاههای «چگونه حالمان را خوب کنیم؟» یا «چگونه آدم موفقی باشیم؟» و... هستند و پس از گذراندن یکی دو دوره، همه این تشنگان «حال خوب» و «موفقیت زورکی» دچار این توهم سوبژکتیو میشوند که مثلا اگر همواره این تصور را در ذهن داشته و آن را در قالب یک جمله را روزی 20 بار تکرار که «تو یک بیل گیتس بالقوهای!»، قطعا موفق خواهند شد یا اگر خود را مجبور کنند زورکی لبخند بزنند حتما حالشان خوب است!
نمونه این همسانیهای فرمالیستی «تودهای - دورهای» که در ذاتش یک باور و تلاش طاقتفرسا و ملالآور برای «عقب نیفتادن از قافله» نهفته است، در دهههای اخیر جامعه ایرانی بسیار زیاد است و قابل تشخیص؛ از تمایلات طبقه متوسطی به عرفانهای پائولو کوئیلویی «حال خوب کن» بگیر تا سیل مسافرت و تفریح در دبی و استانبول و آنتالیا و... . از میل جنون آمیز به خرید ماشینهای شاسی بلند با سقفهای بازشو بگیر، تا لااقل داشتن سفر دورهمی به کویری و داشتن تجربه آفرود و غلت زدن در ماسهبادی و... . گویی همه اینها هم باید با در یک وضعیت حاد نمایشی، فخرفروشانه و به قول تهرانیها «چشمدرآر» انجام شود و به همین دلیل علیرغم ابزارآلات بزک و دوزک، حتما باید دوربین به همراه داشت. فکر نمیکنم کسی خاطره فراگیری استفاده دورهای چیزی به اسم «مونوپاد» توسط شهروندان جامعه ایرانی را از یاد برده باشد که خودش نمونهای از این همسانی و یکدستشدن سوژههای اجتماعی در راستای نمایشگری خویش بود.
هشتگ و عکس «حیوان خانگی من» ترند باب روز و فضاهای مجازی
یا مثلا در نظر داشته باشید که این روزها در یک فرایند کاملا فرمال و بیمحتوا همه بهیکباره عاشق طبیعت و حامی حقوق حیوانات میشوند و هشتگ و عکس «حیوان خانگی من» ترند باب روز و فضاهای مجازی میشود. برای نمونه محلاتی در تهران را دیدهام که در بعضی خیابانهایش میزان غذایی که مردم برای گربههای خیابانی در بیرون خانه میگذارند آنقدر زیاد است که نهتنها کفاف تمام گربههای محله را میدهد، بلکه بخش زیادی از غذاها در خیابان میماند و میگندد و «محیط زیست» انسان و حیوان در همان محله را آلوده میکند. بگذریم که کارگران شهرداری چه زحماتی اضافهای را برای پاک کردن محلاتی متحمل میشوند که محل سکونت شهروندان عاشق گربه است.
مسئله مورد نظر در اینجا ابداً ربطی به نقد و نفی کنش مهربانانه با حیوانات شهری ندارد؛ آنچه در اینجا جالب توجه است اولا فراگیری این مهربانی همگانی/تودهای با گربهها با مقتضیات نمایشی خاص است و ثانیا دورهای و موقتی بودن این کنش به عنوان رفتاری مد روز؛ کافی است چند ماه، یا سالی بگذرد و دوره گذران سوءتغذیه همان گربههای خوشبخت امروز هم فرا برسد و غذا دادن به آنها و مهربانی نسبت آن زبانبستهها از مد بیافتد.
مشکل کجاست؟ عامل این وضعیت تودهای را باید در کجا جست؟ قطعا و بداهتا رسانهها و مسئولان فرهنگی رسانهای جامعه امروز ایران در شکلگیری این وضعیت نقش اساسی دارند. حتی اگر چنین وضعیتی را در راستای جهانیشدن و هجمه بیرونی هم در نظر بگیریم این از گناه آنان کم نمیکند؛ چراکه آنان نخستین گروهی هستند که در یک فرم انفعالی در این روند جهان هضم شده و با اتخاذ سیاستهای فرمالیستی همان فرایند جامعه را به «تودهای بیشکل» تبدیل کردهاند. این البته در صورتی است که نخواهیم بپذیریم عمدی در کار بوده است.
این روزها در یک فرایند کاملا فرمال و بیمحتوا همه بهیکباره عاشق طبیعت و حامی حقوق حیوانات میشوند و هشتگ و عکس «حیوان خانگی من» ترند باب روز و فضاهای مجازی میشود. برای نمونه محلاتی در تهران را دیدهام که در بعضی خیابانهایش میزان غذایی که مردم برای گربههای خیابانی در بیرون خانه میگذارند آنقدر زیاد است که نهتنها کفاف تمام گربههای محله را میدهد، بلکه بخش زیادی از غذاها در خیابان میماند و میگندد و «محیط زیست» انسان و حیوان در همان محله را آلوده میکنداینکه رسانههای رسمی جمهوری اسلامی در معنای عامشان، از سینما و شبکههای تلویزیونیاش بگیرید تا خبرگزاریها و روزنامههایش، به این فرمالیسم افراطی، سلبریتیسازی (در یک معنای عام) و سرگرمیسازی صرف، که نتیجه بدیهی حذف و محو هرگونه جدیت محتوایی است، دامن زدهاند، تقریباً امری بدیهی است. اما این موضوع نباید منجر به نادیده گرفتن نقش و تاثیر سوژههای اجتماعی که قرار است یک جامعه مدنی را «بسازند»، شود. فرآیند ساختن یک جامعه مدنی از راهی که با آگاهی تاریخی و جمعی زیرسازی شده، رخ میدهد و قطعا در این راه نقش سوژههای اجتماعی، عقلانیتشان، مشارکتشان، رویکردهای انتقادیشان و... بسیار تعیینکننده است. واضح است که این آگاهی «جمعی» را نباید با پندارهای «تودهای» و البته نمایشی یکی گرفت. این در حالی است که امروزه در جامعه ایرانی بسیاری از کنشهای اصطلاحا انتقادی که توسط همین سوژههای اجتماعی رخ میدهد و عاری از توهم «فعالیت اجتماعی سیاسی» نیست، صرفا رفتارهایی تودهای، ناخودآگاه و در موارد بسیاری بیمحتوا و مبتذل است که تحت تاثیر همان فرمالیسم افراطی ناشی شده است.
در این زمینه رسانهها و مسئولان رسانهای و حتی عرصه فرهنگ هم بر موج این فرمالیسم عمومی تودهای سوار میشوند و بساط کار خود را رونق میدهند. چه کسی میتواند منکر این واقعیت شود که سلبریتیگرایی ناشی از آن فرمالیسم راهیافته به همه رسانهها موجود در کشور، ناشی از یک عطش عمومی در مخاطبی است که میخواهد خود را با پرستش «چهرهها» و «برندها» و... ارضای روانی کند؟ اینکه رسانههای این کشور از قائله «پرت» هستند و اسیر چند کلیک بیشتر و فرمالیسم رقابتی و مبتذل خود هستند، تقریبا بدیهی است، مسئله این است که سوژههای اجتماعی کجای قائله هستند؟
گفتگو با «چهره ماندگار فلسفه اسلامی» در باب تفاوت قورمه سبزی و قیمه
نگاه به یک نمونه و مصداق تاریخی به فهم قضیه کمک میکند؛ چند سال پیش در یکی از رسانههای اصطلاحاً «انقلابی» گفتوگوهایی با چهرههای فکری و فلسفی منتشر شد که در تاریخ فعالیت رسانهای در جمهوری اسلامی لحظهای منحصر به فرد را رقم زد؛ این گفتوگوها به شکلی نمادین از آغاز یک افلاس و ابتذال محض رسانهای خبر میداد که در همان ابتدای کار میخواست انتهای راه را صورتبندی کند. در این گفتوگوها روی جدیترین و محتواییترین مسائل و چهرهها دست گذاشته شده بود تا آنها را هم وارد فرمالیسم سلبریتیگرایانه کند و هرگونه جدیت و محتوا را به طور کامل منحل کند؛ اساساً کارکرد آن گفتوگوها تقلیل دادن چهرههایی جدی در عرصه محتوا به فرمهایی «جذاب» و «دوستداشتنی» و «مامانی» و از این طریق ساخت سلبریتی از کسانی بود که ذاتاً نسبتی با چنین لوسبازیهایی نداشتند.
برای مثال با «چهره ماندگار فلسفه اسلامی» در ایران گفتوگویی درباره خصوصیترین لحظات زندگی با همسرش شکل داده بودند، و مثلاً از آن فیلسوف پرسیده بودند که دستپخت همسرش را دوست دارد یا نه! قورمه سبزی بیشتر دوست دارد یا خورش قیمه و... ! یا مثلا با دیگر استاد و شارح فلسفه غرب که امروز شاگردانش در دانشگاههای مهم این مملکت در حال تدریس هستند، درباره مدل مو و ابرو و رنگ مورد علاقه و عاشق شدنش در جوانی و تجربه دختربازی و... پرسیده بودند! نکته از اینجهت جالب توجه است که ما در یکسوی این گفتوگوها با کسانی مواجه بودیم که عملا با یک عمر تلاش فکری میخواستند در برابر هر نوع سطحیگرایی فرمالیستی مبتذل در جامعه ایرانی بایستند و بر اهمیت و ضرورت محتواگرایی و جدیتمندی تاکید کنند، اما حالا رسانه اصطلاحا «انقلابی» ما روی همینها دست گذاشته بود تا آنها را هم به چهرههایی جذاب و سلبریتی و... بدل کند تا مردم به راحتی بتوانند فاتحه هرگونه جدیت نظری در کار آنها را بخوانند.
بدینترتیب، رسانه انقلابی حتی قدمی فراتر از جمع کردن سلبریتیها به دور خود، با هدف جذب و کسب کلیک و لایک بیشتر برداشته بود؛ او داشت به کارگاهی برای تولید و عرضه سلبریتی تبدیل میشد. اما نکتهای که در اینجا قابل توجه که هدف از ذکر این نمونه هم اشاره به همان است، این اتفاق جالب بود که این مصاحبهها از «پربازدیدترین» مصاحبههای سرویس اندیشه یک خبرگزاری اصطلاحاً انقلابی شده بود. این مصاحبههای مبتذل و شدیداً مخرب، رکورد بیشترین کلیک را شکسته بود! در این وضعیت چرا آن رسانه نباید به کارش افتخار کند و همین روند را با انگیزه بالاتری تکرار نکند و نهایتا به تودهایتر کردن جامعه و رقم زدن نوعی همسانی و یکدستسازی محافظهکارانه سوژها نپردازد؟
چند سال از این ماجرا گذشت و همین چند ماه پیش بود که یکی از کمدینها و فیلمنامهنویسان ایرانی در صفحه اینستاگرامش به توهین و تحقیر آشکار مردم ایران پرداخت و در کمال تعجب، مطلب توهین آمیزش به مردم، توسط همان مردم با حدود 500 هزار لایک مورد استقبال قرار گرفت. این اتفاقات و رویدادها قطعا آخرین اتفاقات نیستند و ادامه خواهند داشت؛ و اگر قرار باشد روزی مرحلهای پایانی برای آنها متصور شویم، این پایان را قطعا مردم رقم خواهند زند، نه رسانهها.
2.
بخش مهمی از دغدغه و فعالیت نخبگان امروز جامعه ایرانی مصروف مقابله با شعارها، رفتارها و دغدغههای تودهوار اپوزیسیونی در جامعه ایرانی شده است. از شعارهای «رضا شاه روحت شاد» بگیرید تا «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران» که واجد کلیشههای پررنگ عوامانهای بود که عدم درک تاریخی سیاسی در ایران را نشان میدهد، تا تقابلهای بیهزینه بورژوامنشانه و در عین حال لوس و عوامانهای مبنی بر حضور زنان و دختران در استادیومها برای تماشای بازی فوتبال، دعوا بر سر نشان دادن آلت موسیقی در تلویزیون، یا حتی پخش قطعه «ربنا»یی که توسط محمدرضا شجریان اجرا شده است و...
حضور زنان در ورزشگاهها، پخش ربنای محمدرضا شجریان، نشان دادن ساز و آلت موسیقی و... مهمترین دغدغه جمعی و عمومی است؟
هر کدام از این مطالبات و خواستهها میتوانند در شرایط و مناسباتی خاص به عنوان مطالباتی غیرعوامانه و غیرتودهای قلمداد شده و از طریق اشکال و راهکارهایی جدی و اصیل پیگیری شوند و وضعیت را بهبود ببخشند. اما آیا الان در وضعیتی هستیم که حضور زنان در ورزشگاهها، پخش ربنای محمدرضا شجریان، نشان دادن ساز و آلت موسیقی و... مهمترین دغدغه جمعی و عمومی باشد؟ یا نه، این فرایندهای عوامانه و تودهای به گونهای انحصارطلبانه توسط گروهی معدود از جامعه برجسته و ترند میشود، صرفا به این دلیل که منافعشان در گروی همین برجستهسازی و تعمیم امر جزئی و تودهای است؟ کافی است مثلا از کلیت زنان جامعه ایرانی اعم از عشایر و کپرنشینان و روستائیان شهرستانی که در «زن بودن» به مراتب اصیلتر از زنان طبقه متوسط رو به بالای تهرانیاند، بپرسید آیا مهمترین دغدغه شما «رفتن به استادیوم و تماشای فوتبال از نزدیک» است؟ آنها اگر در برابر این سوال، به شما نخندند، قطعا در ذهنشان شما را آدمی تصور میکنند که مشاعرش را از دست داده است! یا مثلا از عموم مردم درباره انتظاراتشان از رسانههای جمهوری اسلامی بپرسید، بعید است بالای 20 درصد بگویند «ربنا»ی محمدرضا شجریان پخش شود و آلات موسیقی در تلویزیون نمایش داده شود.
کافی است مثلا از کلیت زنان جامعه ایرانی اعم از عشایر و کپرنشینان و روستائیان شهرستانی که در «زن بودن» به مراتب اصیلتر از زنان طبقه متوسط رو به بالای تهرانیاند، بپرسید آیا مهمترین دغدغه شما «رفتن به استادیوم و تماشای فوتبال از نزدیک» است؟ آنها اگر در برابر این سوال، به شما نخندند، قطعا در ذهنشان شما را آدمی تصور میکنند که مشاعرش را از دست داده استالبته یک نکته مهم را نباید از نظر دوست داشت؛ حتی اگر 100 درصد مردم همین دو انتظار را از رسانهها داشته باشند، باز هم این دو مطالبه از ویژگی تودهوار بودن مبری نمیشوند؛ به این دلیل ساده که ممکن است همه این 100 درصد درکی از آزادی رسانهای در افشای حقایق نداشته باشند و به شکلی تودهای رسانه را صرفا ابزار سرگرمکننده و خوشباشی بفهمند. وقتی رسانهای مثلا آزادی بیان و بازتاب وضعیت موجود ایجاد نمیکند و گامی برای احقاق حقوق سیاسی و اجتماعی شهروندان برنمیدارد، صبح تا شب بر ساز و آلت موسیقی زوم کند، یا آوازهای نوستالژیک بهترین صدای جهان را به طور 24 ساعته پخش کند، باز هم چیزی نیست جز یک رسانه به درد نخور. در این وضعیت چرا این گروههای خاص و حداقلی از مردم هیچ مطالبهای درباره بسط آزادی در سانهها و سخن گفتن و ترند کردن حقوق سیاسی و اجتماعی خود را ندارند، اما به طور عجیبی بر پخش ربنا و نشان دادن ساز و... تاکید دارند؟ در این وضعیت اگر این مطالبهها، مطالبات تودهوار، بورژامنشانه، از روی بیتعهدی و اختگی و... نیست، پس چیست؟
گروههای تودهوار و اپوزیسیونهای سطحی و «پا در هوا» چه می کنند؟
در وضعیتی که زبالهگردی در بسیاری از شهرهای کشور از جمله تهران، توسط زنان انجام میگیرد، تبدیل مطالبه «رفتن به استادیوم فوتبال» به مهمترین مطالبه مبنی بر حقوق زنان، اگر تسلط و هژمونی فرهنگ و جامعه تودهای در ایران را معرفی نمیکند، پس معرف چیست؟ در حالی که زنان هنوز در برخی از مناسبات بومی-بدوی همین جامعه با مشکل مواجهاند، اگر مطالبه استادیوم رفتنشان، خود کنشی بدوی نیست، پس چیست؟ درک این مسائل و تناقضها نیازمند اندیشیدن به شیوهای انتقادی است که گروههای تودهوار و اپوزیسیونهای سطحی و «پا در هوا» ناتوان از دستیابی به آن هستند. در این شرایط حتی بسیاری از نخبگان و اصطلاحاً روشنفکران که وظیفهشان بدواً «ارتباط دادن» تودهها با نهادهای فرادستی و امر کلی است تا با این کار از تودهای شدن جامعه جلوگیری کنند، خودشان به شکل هولناکی تحت تاثیر فضای تودهای قرار گرفته و از درون تهی شدهاند. در چنین جامعهای، دیگر نخبگان نیستند که به اولویتهای تودهها شکل و تعین میدهند و آنان را به سمت تحقق جامعه مدنی پیش میبرند، بلکه برعکس، نخبگان تا حد زیادی تحت تاثیر تودهها و فضای مسلط تودهای، اولاً بر آتش فرهنگ تودهای در جامعه میدمند و ثانیاً با نوعی خودسوزی، خود را به تودهها بدل کرده و اینگونه امکان رهایی از وضعیت تودهوار را از کلیت جامعه میگیرند. فراموش نکنیم که بسیاری از بدگمانیهای عمومی نسبت به فضاهای نخبگانی در ایران ناشی از همین نتیجه است.
کنشهای اپوزیسیونی-روشنفکرمابانه این دوره؛ «روسریات را بردار، از خودت فیلم بگیر و برایمان بفرست»
به عموم کنشهای اپوزیسیونی-روشنفکرمابانه این دوره نگاه کنید؛ «روسریات را بردار، از خودت فیلم بگیر و برایمان بفرست» به شکلی نمادین همه انواع این کنشها را بازنمایی میکند. جدای از اختلاف نظرهایی که همواره در خصوص شکل حجاب در طول تاریخ وجود داشته، این کنش به طور کلی واجد یک پیشفرض اساسی است: «لزوم القای یک رفتار خاص از طریق تحمیل مقلدانه آن به تودهها». این پیشفرض در کنه عموم کنشهایی نهفته است که از جریانها و گروههای روشنفکر-اپوزیسیون دورههای اخیر سراغ داریم. حتی جریانهای مختلف سلبریتیها هم که در بزنگاههای سیاسی و اجتماعی خود را بر صحنه حاضر میکنند و تلاش دارند رفتار و جریان خاصی بیافرینند، اینگونه هستند. مثلا در جریان انتخابات یا کمکرسانی به زلزلهزدهها اساساً ماهیت رفتار آنها «القایی» و «تقلیدی» است، نه مثلا «اقناعی» یا «تبیینی»! البته منظور نگارنده این نیست که این سلبریتیها، روشنفکرمابها/اپوزیسیونها باید وارد حوزههای اقناعی و تبیینی شوند و به خودآگاهی جمعی دامن بزنند؛ ابدا! فارغ از اینکه اینها بیسوادتر و تودهایتر از آن هستند که چنین توانی داشته باشند، باید در نظر بگیریم که اگر چنین اتفاقی رخ دهد، همه حوزههای اقناعی و تبیینی هم به واسطه کنش متظاهرانه و نمایشیشان شدیداً تخریب و مبتذل خواهد شد. نمونه چنین چیزی را در ورود سلبریتیها به حوزههای تالیف کتاب و سرودن شعر و نگارش داستان و... به وفور داشته و داریم؛ اتفاقی که شدیداً به ابتذال و تخریب حوزه ادبیات و کتاب منجر شده و مسئله کتابسازی را در اشکال جدیدش بروز داده است.
همان بهتر که اینها توان ورود به حوزههای اقناعی و تبیینی را ندارند و از این نظر خودآگاهی تاریخی قوم، هیچ به اینان وابسته نیست. مسئله این است که رفتارها و القائات اینان تاثیر بسزایی در تودهای شدن فرهنگ و جامعه دارد. بر کسی پوشیده نیست که در جریان انتخابات ریاستجمهوری اخیر طرفداریها و جناحیسازیهای سلبریتیها و روشنفکرمابها تا چه حد تاثیرگذار بود و به کنش جمعی تودهای دامن زد؛ رفتاری که پس از چندی هم موجب پشیمانی خود آنها شد و هم مردمی که در دل یک فرایند تودهای، مقلدانه رفتار کرده بودند!
این اتفاقات صرفا به جناح خاصی هم مربوط نمیشود؛ سخن گفتن از این وضعیت همواره این شبهه را ایجاد میکند که نگارنده یا رسانه در حال جانبداری است؛ در حالی که نمونههای این فراینده تودهوار در سویههای دیگر جریانهای فرهنگی و سیاسی جامعه ما هم وجود داشته و دارد. تمسک به محبوبیت سلبریتیهایی برای جلب و القای نظری خاص در هر دو سوی رقابتهای ظاهر متضاد جامعه ما وجود داشته و دارد؛ تمسک به محبوبیت «تتلو» و چهرههایی چون «حامد زمانی» و دیگر هنرمندان موسوم به چهرههای هنر انقلاب هم از در این دایره میگنجند و از این قاعده مستثنی نیستند. حتی بالاتر و ظریفتر از این، نشانهشناسی واکنشهای تودهوار این جناح اصطلاحا انقلابی در برابر کنشهای تودهوار گروه نخست یا اصطلاحا «اپوزیسیون» بوده است؛ این به خوبی نشان میدهد که جامعه ایرانی تا چه حد تحت تاثیر عمیق فضا و فرهنگ تودهای است. بگذارید مثالی بزنیم؛
تا به حال مقابله به مثلهای اصطلاحا فرهنگی-رسانهای جوانان مذهبی را با جریان اپوزیسیونی که به نحو تودهوار به نفی حجاب دامن میزند، دیدهاید صفحات متعددی درست شده است و به دختران محجبه میگوید «با حجاب در جامعه ظاهر شوید، از حجابتان فیلم بگیرید و برای ما بفرستید!» این کنشها از نظر فرم هیچ تفاوتی با شکل تودهوار آن جریان اپوزیسیونی ندارد؛ یک کپیکاری صریح از کنش کسانی است که اصطلاحا به دنبال نفیشان هستند. فارغ از اینکه چنین نفیای لااقل در حوزه فرم کاملا ایجابی است؛ این قاعده دیالکتیک است که هر نفیای در خود، ایجابی را نهفته دارد و کسانی که فهم دیالکتیکی از قضایا و مسائل ندارند، همواره بازی خواهند خورد! مسئله اصلی این است که هر دو گروه به یک میزان در حال نهادینه کردن فرهنگ تودهای در خصوص حجاب هستند و این در حالی است که برای نهادینه کردن هر امر ارزشی و فرهنگی، نیازمند شکلی از عقلانیت اصیل در افرادی هستیم که قرار است امر ارزشی را از امر ضد ارزش تشخیص داده و با این انتخابها فردیت خود را به ظهور برسانند و در نهایت جامعه را به سمت عقلانیت مدنی پیش ببرند.
چادر سر کنید تا تخفیف شهریه بگیرید
در همین راستا خوب است نظری هم به برخی کنشهای فرهنگی و ارزشمدارانه بیندازیم تا هم آن وجه دیالکتیکی مبتنی بر سلب و ایجاب را بهتر بشناسیم و هم فرآیندهای تودهایساز موجود در نهادها و سازمانها را بهتر تشخیص دهیم. چندی پیش یکی از واحدهای دانشگاه آزاد اسلامی در یکی از استانها روشی را برای ارتقای امر حجاب در آن مرکز اتخاذ کرده بود که در فضای مجازی بسیار پربازدید شد. در این مرکز به دانشجویانی که «چادر» سر کنند، این امتیاز داده میشد که بتوانند از 15 درصد تخفیف در شهریه استفاده کنند. تصویر پلاکاردی که چنین تبلیغی کرده بود در فضای مجازی بسیار دست به دست شد و کاربران هم معمولا بازخوردهای مثبتی به آن نشان نمیدادند.
چرا چنین اتفاقاتی میافتد؟ به دو دلیل واضح: تودهای شدن نخبگان، طبقه الیت، سیاستگذران، برنامهریزان و مسئولان اجرایی و... که صریحتا چنین روشهایی را مثمر ثمر میدانند! تودهای شدن مردمی که با اتخاذ رویکردها و کنشهای تودهای این تصور را برای دسته اول (نخبگان و سیاستگذاران و مسئولان و...) ایجاد میکنند که برای مواجه کارا و موثر با «ما» تنها یک روش جواب میدهد: «اتخاذ سیاستها، برنامهها، حرفها و کلیشههای سراسر تودهای»نکته قابل توجه در این روش آن بود که قرار بود دختران و زنان دانشجو در ازای «پول» چادر به سر کنند! گذشته از آنکه اتخاذ این روش تا چه حد میتوانست به رفتارهای مزورانه و نفاق اجتماعی در بین دانشجویان دامن بزند (رفتاری که قبح، فسادو آسیبش اگر بیشتر از شلحجابی نباشد، قطعا کمتر نیست)، نکته مهمتر آن است که دارای یک غفلت بسیار بزرگ بود؛ غفلت از اینکه چنین روشهایی در نهایت امر، سوژههایی را تربیت خواهد کرد که امروز در ازای مقداری پول، لباسی خاص را بر تن کنند، و در عین حال فردا روزی این امکان درونی را در خویش میبینند که در ازای مقدار بیشتری از پول لباس خاصی را از تن بیرون کنند! به عبارت روشنتر کسی که در یک فضای منفعتطلبانه به خاطر پول حجاب را رعایت میکند، آماده است که به خاطر پول کل حجاب را نفی کند و قطعا پرورش چنین سوژه و انسانی منافات اساسی با فلسفه حجاب و حیا و عفت دارد که در نهایت باید به نوعی عقلاینت دینی منجر شود.
چرا چنین اتفاقاتی میافتد؟ به دو دلیل واضح: تودهای شدن نخبگان، طبقه الیت، سیاستگذران، برنامهریزان و مسئولان اجرایی و... که صریحتا چنین روشهایی را مثمر ثمر میدانند! تودهای شدن مردمی که با اتخاذ رویکردها و کنشهای تودهای این تصور را برای دسته اول (نخبگان و سیاستگذاران و مسئولان و...) ایجاد میکنند که برای مواجهه کارا و موثر با «ما» تنها یک روش جواب میدهد: «اتخاذ سیاستها، برنامهها، حرفها و کلیشههای سراسر تودهای».