بزرگنمایی:
طیبه گوهری میگوید داستاننویس غیر از یادگرفتن صناعت داستانویسی باید خودش را واکاوی کند و همه آدمهای جعلی و ترسیده درونش را بیرون بریزد.
به گزارش تبسم مهر طیبه گوهری زاده یزد است. او برای رمان گلوگاه، برنده جایزه ادبی هفت اقلیم و مهرگان ادب، و برای مجموعهداستان و حالا عصر است، نامزد جایزه گلشیری و برگزیده جایزه بوشهر و تحسینشده دوسالانه مهرگان ادب است. گوهری در داستانهاش دغدغههای انسان شهری را به تصویر میکشد. با زبانی پالوده و غنی از واژگان، فضای داستانهایش را میسازد. به بهانه انتشار مجموعهداستان «برفِ سرخ و داستانهای دیگر» مصاحبهای با او داشتهایم.
قبل از هرچیز باید اعترافکنم از خواندن بیشتر داستانهای این مجموعه شگفتزده شدهام. فضاسازی عالی و شخصیتپردازی قوی از جمله نکات مثبت کار بود که نمیتوان نادیدهگرفت. شما با رمان گلوگاه برنده ششمین دوره جایزه هفت اقلیم و در جایزه مهرگان ادب هم کتاب، تقدیرشده است. در ابتدای گفتوگو بفرمایید نوشتن داستانهای مجموعه برف سرخ چند سال طولکشد؟
داستانهای این مجموعه منتخبی است از داستانهای منتشرشده و منتشرنشدهای که طی سالهای متمادی نوشته و جمعآوری شدهاند. قدیمیترین داستان این کتاب داستان تا صبح است که سال 79 نوشته شده و پیش از این در مجله عصر پنج شنبه منتشر شده و جدیدترینشان هم داستان برف سرخ است که سال 96 نوشته شده و قبل از انتشار کتاب در مجله تجربه منتشر شد. این که میگویم منتخب یعنی در این فاصله زمانی داستانهای کوتاهی نوشتهام که تصمیمی برای انتشارشان ندارم. برایم مهم بود که مجموعه به لحاظ کمی و کیفی استاندارد یک مجموعهداستان خوب را داشته باشد و بسیار امیدوارم این اتفاق افتادهباشد.
بیشتر داستانهای مجموعه داستان برف سرخ، در فضای شهری و موضاعات اجتماعیخانوادگی میگذرد. شاید این نشاندهنده دغدغه شما در باب زندگی شهری، روزمرگی زندگی انسان مدرن و حتی گاهی تمایل انسان برای فرار از حس تنهایی است. تاچه اندازه این گفته صحیح است؟
موضوع غالب داستانها دغدغه و چالشهای طبقه متوسط مدرن شهری است. مهاجرت، جنگ و آسیبهایش، مرگ، تنهایی، سیاست، عشق و... فاکتورهای مشترک انسانی این طبقه است. این مضامین هربار به شکلی در داستانها و آثار هنری بازتولید و تکرار میشوند. آنچه که اثر را متفاوت میکند تفاوت در جهانبینی و نگاه به هستی و تجربه زیستشده نویسنده است. طبقه متوسط شهرنشین به موازات رشد و توسعه خود نتوانسته جایگاه بالایی در مشارکت سیاسی و اجتماعی داشتهباشد. موازنه توسعه و قدرت به تعادل نرسیده و ناهمگون است. مسائل و معضلات این طبقه اجتماعی در ایران بههمپیچیده است. طبقه متوسط مدرن شهری همواره تلاشکرده در عرصه فرهنگسازی نقش موثر خود را ایفا و به طرق مختلف طرح دیدگاه کند .
داستان نویسان عموماً محصول این طبقه اجتماعی هستند که از طریق رسانهها و ابزارهای جدید ارتباطی و مطبوعات در آثار خود طرح دیدگاه میکنند. داستان امروز ناگزیر از طرح روابط و معضلات و موضوعات این طبقه اجتماعی است.
موقع خوانش داستانها گاهی با کلمات و اصطلاحات خاصی روبرو میشویم. مثل گیراند، از دیشب خارخار گفتن، به پاهاش تک میزند، با فشافشهای گرم و از این قبیل کلماتی که خواننده فارسزبان شاید کمتر شنیده و خوانده یا اصلاً معنا برایش نامفهوم است، اول اینکه شما اصالتاً اهل کدام منطقه از ایران هستید؟ و دوم اینکه آیا عمدی در آوردن این کلمات در بدنه روایت داستان داشتهاید؟
همه این کلمات جزیی از خزانه لغات زبان فارسی محسوب میشوند گرچه خیلی مستعمل نباشند یا احیاناً به گوش شما آشنا نباشند. برای مثال کلمه گیراندن که در داستان بگو که نگفتی آمده. واژه گیراندن برای روشن کردن آتش استفاده میشود و اتفاقاً بسیار متداول است. در این داستان قرار است بگومگویی بین حاتم و فرخنده در بگیرد. یعنی آتش زیر خاکستری با جرقهای گربگیرد و به اصطلاح آتش دعوایی روشن شود. معمولترین کاری که یک زن خانهدار بعد از بیدارشدن انجام میدهد روشنکردن اجاق زیر کتری یا روشنکردن سماور است. با توجه به حالوهوای داستان و بستری که داستان در آن روایت میشود نه تنها کلمهها که اشیاء هم انتخاب و چیده میشوند. نه تنها واژه گیراندن را برای فرخنده داستانم انتخاب میکنم بلکه واژه کتری یا قوری برقی یا سماور و... را برای به جوشآوردن آب انتخاب میکنم. یعنی فضای ذهنیم خانه فرخنده را چیدمان کرده و ناخودآگاه میآورم: فرخنده شعله سماور را گیراند .صدای گرگرفتن شعله لحظهای بلند شد. بعد از روی ساییدگی سالیان دراز رفت و آمد روی موکت راهرو گذشت.
دقیقاً با همین جزءنگری و پرداختهای شخصی قصه مال نویسنده میشود و تبدیل به داستان میشود.
هر نویسنده در ذهن خود بانکی از لغات دارد که طبیعتاً هرچه حسابش پرتر باشد دستش برای انتخاب بازتر است. بدترین کار ممکن این است که برای همه شخصیتها در فضاهای متفاوت کلمه روشنکردن را استفاده کنیم. یعنی قدرت و امکان انتخاب واژهها را نداشته باشیم که این خست و بخل را خواننده بر ما نمیبخشاید. یا داستان را نیمهکاره رها میکند یا اگر بخواند با شخصیتها و روایت ما همراه نمیشود و داستان، تخت و خثی میشود. بخشی از پرداخت و باورپذیری داستان و زبان خاص یک نویسنده که گاهی تبدیل به شناسنامه او میشود، گزینش درست و به جای کلمهها است. اصلاً اینکه بعضی از داستانها ما را در جادوی کلمات خود غرق میکنند و بعضی دیگر نه. همین انتخاب، مهم است. من متولد یزد هستم و از سال 69 ساکن شهر شیراز شدم. این که دایره لغات من و زبان داستانهایم به این جغرافیای زیستی برمیگردد را خیلی مرتبط نمی دانم. خزانه لغات و چگونگی کاربرد آن، به عوامل گستردهای بستگی دارد که فقط یکی از این فاکتورها جغرافیای زیستشده است.
اشاره شما به استفاده از تجربه زیسته در پرداخت داستان، بسیار قابل تامل است. چیزی که شاید در داستاننویسی امروز ایران کمتر دیدهایم. خانم گوهری، تقریباً در هیچکدام از داستانهای این مجموعه فضای خاصی( با عینیت بیرونی) نساختهاید. آیا هدف شما تعمیم این قصهها به زندگی اجتماعی همه شهرها است؟
این لامکانی تعمیمپذیری و همذاتپنداری مخاطب را بیشتر میکند. وقتی موضوعی، دغدغه ذهنی من میشود و بنا دارم آن را بنویسم بیشتر وجه انسانی آن برایم مهم است. این آدمها میتوانند در هر کدام از شهرهای بزرگ و کوچک ایران یا جهان باشند و با این مسائل دستوپنجه نرم کنند. تمام شخصیتها مابهازاء بیرونی دارند و محصور هیچ جغرافیایی نیستند. اگر در داستانی عینیت مکانی و جغرافیایی بدهم چنانکه در داستان کوتاهِ خانهبلیطی یا رمان گلوگاه چنین کردم باید تمهید روایت داشته باشد. یعنی جغرافیای زیستی یکی از عوامل پیش برنده باشد. اگر اقلیم ابزار پیشبرنده نباشد و کارکرد داستانی نداشتهباشد، به آن تن درنمیدهم و ترجیح میدهم سایهاش روی سر داستان نیافتد. پرواضح است که این ربطی به اتمسفر و فضاسازی و جزءپردازی ندارد. که اینها به داستان خون میدهند و آن را زنده نگهمیدارند.
در نگاه کلیتر اصولاً هر پدیدهای که در داستان میآید باید اهرم چرخ روایت را به گونهای به چرخش درآورد وگرنه زائد و بیمصرف میماند و از ایجاز اثر میکاهد .این پدیده شامل اشیاء، شخصیتها، مکان ها و رویدادها میشود. سعی من این بوده که در حد بضاعتم داستان را پیراسته از زوائد به مخاطب عرضه کنم. برای من این پالودگی نوعی ایجاز محسوب میشود. البته اگر تجربه زیستی من از اقلیمی خاص بود که برای مخاطب جغرافیای بکری محسوب میشد و یا کمتر شناخته شده بود حتما که این جغرافیا در داستان عینیت پیدا میکرد و یکی از اضلاع داستان محسوب می شد که فعلاً چنین نیست.
شخصاً از توصیفهای بکر و صحنههای نابی که گاه در همه داستانها استفادهکردید، لذت بردم. برای ما داستاننویسها بدترین دشمن، نویسنده دیگر است( شوخی بود) اما اعتراف میکنم توصیفات بکر شما گاهی برای من بسیار شیرین بود. از این بابت کار را قوی میبینم. انتخاب موضوعات داستانی برای شما چطور بوده؟ آیا تجربه زیسته خودتان هم در قصهای آوردهاید؟ یا نه... همه قصهها ساخته ذهن قصهپرداز طیبه گوهری عزیز است؟
از لطف شما ممنونم. بله این ویژگی به همان دایره واژگانی و حساسیتهای ذهنی و زبانی نویسنده برمیگردد. اگر یک قصه واحد را ده داستان نویس بنویسند کیفیت و شدت تاثیر این روایت ها بنا به جزءنگری و خلق تجربه های زیستی و حسی متفاوت است. اصولاً روایت صرف وقتی تبدیل به داستان میشود که با شناخت و دریافت حسی و شخصی داستان نویس، جهان زیستی تازهای را خلق کند. این روایت میتواند حتی یک روایت آشنا باشد که هزاران بار آن را شنیدهایم اما داستاننویس این قصه آشنا را از فیلتر ذهنی و زبانی و حسی خود عبور میدهد و جهان داستانی خودش را میآفریند. بخشی از اهمیت منحصربهفردبودنِ نویسنده به این امکان مهم و موثر، برمیگردد. اصولاً قائل به این نیستم که داستاننویس از زندگی شخصی و تجربه زیستی اش وام بگیرد برای نوشتن. بالاخره یک جایی تجربه زیستی تمام میشود بعدش چی؟ مثل این که از هنرپیشهای بخواهند خودش را بازیکند .بعد از یکی دو تا فیلم این هنرپیشه تمام شدهاست.
نه برای هیچ کدام از داستانها از زندگی خصوصی و شخصیم وام نگرفتهام .اما تجربه زیسته برای من مجموع کتابهایی است که خواندهام .همه فیلمهایی که دیدهام .همه آدمهایی که در کنارشان زیستهام و همه حسهایی که تجربهکردهام. همه دیدهها و شنیدهها و خواندهها و آدمهایی که خودشان را به شکلی در من جاگذاشتهاند و این تجربهزیسته را شکلدادهاند.
شما ساکن تهران نیستید. بهعنوان یک داستاننویس غیرتهرانی، مشکلی برای ارایه آثارتان به ناشر داشتید؟
ساکن تهران بودن یا نبودن معایب و محاسن خودش را دارد. برای شروع کار، سختتر است. داستان نویسی که در یک شهری مرزی دور افتاده بدون هیچ ارتباطی دارد جدی کار میکند خیلی دیرتر از یک پایتخت نشین صدایش به دیگران می رسد. اما اگر همین الان بخواهیم نام ده نویسنده ماندگار را برشماریم می بینیم که اکثریت نویسندگان بزرگ ما پایتختنشین نبوده و نیستند. پس امکانی است برای چاپ و معرفی و تبلیغات بیشتر و موثرتر. این قدرت رسانه است که اینجا تجمیع شده. اما این امکان لزوماً از ما نویسنده بهتری نمیسازد. به هر حال چیزی که نویسنده را نجات میدهد در نهایت سلوک نوشتن و خوبنوشتن است. گرچه که ارتباطات شبکهای و قدرت رسانه را نمی توان کتمان کرد .اگر داری استفاده کن و اگر نداری عرقریزان روحت را بیشتر کن.
البته وقتی کتاب اولم دو سال انتشارش در نشر ثالث طول کشید و یک سال هم در برابرش سکوت شد خیلی اذیت شدم. راستش امروز به این تبعیض ها فکر نمی کنم و دیگر دغدغهام نیست. اگر فرصتی باشد برای زندگی کردن و نوشتن میگذارم.
تلاش شما در این امر برای ما مقدس است. از شما سه مجموعه داستان تا امروز به چاپ رسیده. و حالا عصر است (1388) که تحسینشده دوازدهمین دوره دوسالانه مهرگان ادب و کاندید یازدهمین دوره جایزه گلشیری و منتخب جایزه ادبی بوشهر هم شد. بزرگراه (1392) مجموعه داستان دوم شما است. برف سرخ هم که به همت انتشارات نیلوفر در بهار 1398 چاپ شده مجموعه داستان سوم شما است. این نشانمیدهد خانم طیبه گوهری داستاننویس جدی و پرکاری است. تا چه اندازه خودتان را یک داستاننویس تماموقت و اصطلاحاً حرفهای میدانید؟
دنیای امروز دنیای رسانه است. دنیای اطلاعات بی حد و حصر که از طریق گوشیهای موبایل و ماهواره و دهها امکان دیگر به زندگی ما روزانه تزریق میشود. این کمتوجهی به رسانه مکتوب یک مسئله جهانی است. یک روند است که چه بخواهیم یا نخواهیم دارد اتفاق می افتد. چهل سال پیش رسانه مکتوب و کتاب یک قدرت بلامنازع بوده، چون رقیبی نداشته.
اما راستش من خیلی به این روند بدگمان نیستم و فکر میکنم چراغ ادبیات همیشه روشن میماند. اینکه منِ نویسنده هنوز مینویسم در حالی که بزرگترین پاداشم لذت نقطه پایانی داستانم است. و این چرخ بدون چرخه مالی قابل توجهی میچرخد و اهالی ادبیات به شکل جدی با هم رقابت میکنند و... . پس این چراغ روشن است و امیدوارم روشن بماند.
بازار نشر امروز ایران حالش زیاد خوش نیست. شاید این روزها جملههایی از این دست را ما داستاننویسها و مخاطبان جدیتر کتاب زیاد میشنویم. تیراژ کتاب نسبت به سالهای حتی دهه شصت که هم قشر کتابخوان کمتری داشتیم و هم ناشرین کمتر بودند، گاهی به یکدهم رسیده. شما از سال 1388 و با چاپ رمانتان و بعد سه مجموعهداستان تا امروز به نظرمیرسد حرف هایی برای گفتن دارید؟
وقتی نویسنده ناشر عوض میکند احتمالاً میخواهد کتابش را در شرایط بهتری منتشرکند. من هم مشکلاتی داشتهام که قصدندارم به آن برگردم . به طور کلی نویسنده دستش زیر سنگ ناشر است و به اصطلاح موسسه نشر که در وحله اول یک بنگاه اقتصادی است معمولاً دست بالا را دارد . ممکن است ناشری دو کتاب همزمان منتشر کند و بنا به ملاحظاتی روی یکی سرمایه گذاری کند و روی دیگری سکوت اختیار کند. اما در شرایط فعلی خوشحالم که چاپ سوم رمان گلوگاه را و مجموعه داستان برف سرخ را به نشر نیلوفر سپردم.
به داستاننویسان تازهکار چه توصیهای دارد؟ آیا تجربه خاصی در طول سالها نوشتن داشتید که با ما در میان بگذارید؟
اگر هنرجوی مشتاقی جنم و استعداد نوشتن را داشته باشد راهش را خودش پیدا میکند. این راهها آنقدر با هم متفاوتند که عملاً چندان توصیه پذیر نیستند.
اما شاید این تجربه شخصی مفید واقع شود که استاد همیشه و همه جای نویسنده خواندن مدام و گزیده است. در تمام مدتی که مشاهده میکنیم میخوانیم و یاد میگیریم محفوظاتی در ناخودآگاه ما تهنشین میشود. این محفوظات در هنگامه نوشتن به طبیعیترین شکل ممکن به جریان داستان میپیوندند و چرخ روایت را به گردش در میآورند. این کار مستلزم سالها کار در صبر و سکوت است.
داستاننویس غیر از یادگرفتن صناعت داستانویسی باید خودش را واکاوی کند. همه آدمهای جعلی و ترسیده درونش را بیرون بریزد و به جای حرکات نمایشی که به نوعی دریوزگی تحسین و توجه دیگران منجر میشود و به جای قضاوت و تحکم و قطعیت بخشیدن به پدیدهها به مشاهده فعالانه و منصفانه دنیای اطرافش بنشیند. به همه صداهای درونش گوش بسپارد و آن ها را به رسمیت بشناسد و با گشادهستی به همه آنها اجازه ابراز و ظهور بدهد. این پالایش ذهنی یک اتفاق شخصی و بسیار درونی است که یقیناً به امر نوشتن کمک میکند .پاداش این استغنا لذت نقطه پایانی یک داستان ناب است.