بزرگنمایی:
کتاب سه گانه های عالم معرفت به قلم علی بابایی با مقدمه منوچهر صدوقی سها از سوی انتشارات دانشگاه محقق اردبیلی منتشر شد.
به گزارش تبسم مهر کتاب سه گانه های عالم معرفت، شاکله حکمت و عرفان و هنر اسلامی به قلم علی بابایی، عضو هیئت علمی گروه فلسفه دانشگاه محقق اردبیلی با مقدمه منوچهر صدوقی سها از سوی انتشارات دانشگاه محقق اردبیلی به زیور طبع آراسته شده است.
در ادامه بخشی از مقدمه این کتاب می آید؛
هو الحق
و الصلوه التّامات علی ولیه المطلق
در درازای تاریخ فرهنگی بالمعنیالاعمّ، چه به درستی و چه به نادرستی، مطلقِ علم را به معقول و منقول منقسم گردانیدهاند و فلسفه را بر رأسِ قسمِ معقول آن نهادهاند و مراد به معقولیتِ فلسفه هم چنانچه به جائی تفصیل کردهام آن داشتهاند که او (= فلسفه) برآوردهی عقلِ بالفعل است و لکن اندوها و افسوسا و دردا و دریغا، این معقولِ عقلِ بالفعل ویعنی همین فلسفه را عملاً، محصور ساختهاند به صورتِ قسیمِ خویش ویعنی علمِ منقول؛ واگر درست و درشت توانی شنید بشنو که برخلافِ اینقسمِ اخیر ویعنی علمِ منقولِ معهود که اهلِ آن، همه به اجتهاد و استنباط و تفریع میکوشند، اهلِ آنقسمِ معقول فنّ خویش جمله در بوتهی تقلید انداختهاند و بس شنیدنی است که گاه هم خود از تنصیص برین معنی بیکران نگرفتهاند و از سرِ آنکه مباد که پنداری که اینسخن به گزاف و لاف میآورم قصّه بشنو که شنیدم آقای دکتر ناصرالدین صاحبالزمانی را دام بقاه که من (= صاحبالزمانی) به روزگار کودکی گاهی همراه با پدرم آقا شیخ ابراهیم صاحبالزمانی طاب ثراه به حوزهی درس خاتمهالحکما استاد اجلّ آقامیرزا طاهر تنکابنی قدّس سره افتادم و دیدم که چون کسی با او (= جناب میرزا) بگفت که فلان، کتابی نوشته است بفرمودش که غلط کرده است؟! وچون آنفلان بگفت که منطق، بفرمود که هر آنچه که بباید گفت قدماء گفتهاند و وظیفه ما همان فهمِ کلامِ آنان است؟!
ایدونا اگر بدین مقام با منِ بنده همدل و همسخن میافتی آوا برآور و سخن در کوه افکن که حال که چنین است اگر اهلِ فلسفهای یارای آن یافته باشد که سری از این دامِ جمود و چاهِ تقلید برآورد و گردن فراز دارد ویعنی بر آن شود که خود بیندیشد و دریابد و به زبانِ حال گوید که «هُم رجالٌ ونحن رجالٌ» روی در پویش به سوی چه قلّهای رفیع شامخ خواهد نهاد و البته بدان میان گوشِ هوش از سوئی نیز با این سخنِ حضرتِ خداوندگار ملّای روم خواهد داشت که:
رنج، راحت دان چو مطلب شد بزرگ،، گَردِ گلّه، توتیایِ چشمِ گرگ.
و از سوی دیگر با این سخنِ آنبزرگ که:
آنکه گوید جمله حق است، احمقی است،، وانکه گوید جمله باطل، او شقی است.
باری یارِ برنای دانایرادِ ما دکتر علی بابائی «زاده الله توفیقاً» به عنایتِ بیعلت ازلی در زمرهی آن سعدائی است که لمعهای از انوارِ نعمت قول به «هُم رجالٌ ونحن رجالٌ» بر جبینِ مبینِ او لائح است و هر کسی که از شهرِ آشنائی است چون دیده در دیدهی او افکند و داند که متاعِ او کجائی است دریابد که او همت پاکان و نیکان را پای طلب از ورطهی سلطهی قوم «اِنّا وجدنائیین» به قدر تیسیر حق حقّت کلمته فرا میآورد و در پرتو چراغ پرفروغ «وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْم» به صراطِ مستقیمِ تحقیق اندر میشود و هم سرمهی «فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدید» بر دیده میدارد.
هنیٌ علی اهل النعیم نعیمهم،، وللعاشق المسکین ما یتجرّع
حال آمدم بر سر نوشتهی حاضرِ او؛ سهگانههای عالمِ معرفت که ایدونا از پی پرتوئی که مأثور پیشینِ او: «رمزهای بیپایانِ آینه» در میان افکنده بود فروغی دیگر میافکند و روشنائی برتر میافزاید و چنین آورم که چنان که از عنوان آن (=نوشتهی حاضر) آشکار است معنونِ او همانا بحث از مثلّثات است و معلوم است که مراد بدین، نه آن مثلّثاتی است که از فنونِ ریاضی است بل مثلّثاتی است مفهومی در ساحتِ فلسفهی شاید بالمعنی الأخصّ الأسلامی در قبالِ مثنیّاتِ مقولِ برخی از فلسفههای سابق بر آن؛ بدین بیان که چنانکه به جای خویش مضبوط است به دورانهای باستانی بسی از راصدینِ حقائق و بل که نترس و بگو که «جُلُّهم لولا کُلُّهم» بر آن میرفتهاند؛ که حقیقتِ بالمعنی الأعم، ثنویالکیان است و دامنهی این معنی بعضاً به دوران جدید کشیده شده است تا بدانجایگاه که به نزدِ دکارت و لایبنیتز و کانت نیز به دیده اندر درآید و هرگونهای که میبوده باشد مثل را بازگشت به همین معنی و معنون میدارد قول به ثنویت زرتشتی و گنوستیسیزم صابئی حرانی و گونههای دوگانگیهای یونانی و برتر از همه دوالیته و دوالیزم افلاطونی. آه که چنانکه به إشعار اندر آمد تبعات آن به نزدِ برخی از أعاظم حکماء متأخر باختری نیز مشهود است و مراد بدان مثل را نزد زردشتیان، انقسام عالم است به دو عالم نور و ظلمت یا خیر و شرّ و به نزدِ افلاطون به دو عالم صیرورت و ثبات و به نزدِ دکارت انقسام گوهر است به دو گوهر یکی اندریابِ مجرد و دیگر ممتدّ ذو بُعد و هَلَّمَ جرّاً. فعلَلَ و تفعلَلَ و نعم ماقیل: وللنّاس فیما یعشقون مذاهب.
ولکن در قبال این قول نهادین بنیادینِ اعاظمی از باستانیان و متأخرین حکماء بر ثنویّالکیانی عالَم، ما بر مثلثالکیانی آن (= عالم) میرویم و قول خویش هر چند که سابقهای نیز بهر آن در نئوپلوطونیزمِ متأثر از ادیان الهی فرادیده میداریم بر پایهی مبادی فلسفهی اسلامی بالمعنیالأخص مینهیم .[1]
قوله تعالی: «عَرَضْنَا الْأَمَانَهَ عَلَی السَّموَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبَالِ». اکنونا اندر این آیت مبارک درنگر و در خویش شو و بیندیش که چه افتاده است که بدان جبال از ارض جدا گردیده است و در عرضِ آن افتاده؟ مگر کوهها از اجزاء زمین نیست؟ و با خود گوی و بل از خویش پرس که آیا نتواند بود که این سخنِ معجزنظام، تواند بود که إشعار مائی میداشته باشد به قول به همان مثلثالکیانیِ معهود به رویاروئی با اقوال سابقِ مقول در مثنّیالکیانیِ عالم؟ بدین بیان که «سموات» إشعار کند به عالمِ تجرد و «ارض» به عالم تجسم و جبال به عالم تمثّل؟ واگر چنین یافتی با من و امثالِ من هم آوای آی و سیری دیگر بیاغاز و برگوی که «… عوالمِ خداوندِ عالَم بسیار است که او عالِم به آنهاست لکن باعتباری میتوانیم اصولِ آنعوالم را در بدء به سه عالم تقسیم نماییم: عالم عقلی روحانی و عالم مِثالی خیالی یعنی خیالِ منفصل که این قوهی خیالیهی انسان انموزجِ آن عالم است مثل اینکه قوهی عقلانیت او انموزج عالم عقلانی روحانی است. فنستدل بما ههنا الی ما هناک. چنانچه نفس قدسیّه او مثال عرش خدا و صدر منوّر او مثال و انموزج کرسی اعلی است. سیم عالم حسی جسمانی که بدن انسان از سنخِ این عالم و انموزج این نشأه است و بأزاء این سه عالم سه عالم دیگر است که ینشأ من علوم الانسان و اعتقاداته و اخلاقه و ملکاته و اعماله و امانیّه فیکون انسان فی العوالم الثلاثه البدویه بحقیقه النزولیه ثم یحشر فی الثلاثه العودیه بصورته الفعلیه: «وَ کُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَه» یعنی کنتم زوجا باعتبار الحقیقه الاوّلیه و الصوره الفعلیه الثانویه فی العوالم الثلاثه البدویّه و العودیه .[2]
وباز منشین و مشکیب و فراز آی و برگوی که داستان این مثلثالکیانی دراز میافتد و پر رمز و راز میگردد تا از تنگنای برون به فسحت درون اندر شود و درِ طبع بر بندد و پنجرهی تجرّد برگشاید تا بدانجایگاه که سر از ساحتِ لطایف هفتگانهی دل برآورد! چه میگویم؟ جز آن نمیگویم که آن دانای بینای رهرو راهبر میگوید مولنا حکیم که حقّ لقای او بر من ارزانی دارد بمنّه و کرمه، بشنو و اگر توانی دریاب:
«در مقام شریعت و دنیا (ملک) میفرماید: «کَمَا أَرْسَلْنَا فِیکُمْ رَسُولاً مِنْکُمْ یَتْلُو عَلَیْکُمْ آیَاتِنَا.» یعنی به تعلیم درسیِ خواندنی که مقدّمهی عمل است برای تصفیهی دل اقدام میکند تا از زنگارِ هوا و طمع پاک شود و آثارِ اعمال را در کتاب نفس خود ببیند و صور و حقایق ایمان و علم وراثتی از پدران حقیقی معنوی را با متولد گشتن از عالَمِ طبیعت و پا نهادن در فضای ملکوت که نتیجهی تقوا بوده و علوم و احوال را در پی دارد درک نماید و سرانجام اینکه برای سالک پرده از نورِ ایمان برداشته شده و توحید مخصوص اهل ولایت برایش پیدا و وجود او حاکی از حق میشود؛ و درمقام ملکوت و طریقت میفرماید: «یزکیکم». و با اشاره به عالم حقیقت و جبروت میفرماید: «وَ یُعَلِّمُکُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَهَ» و سرانجام در مقامِ توجه به معرفت و ولایت و لاهوت گوید: «وَ یُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُون ».[3]
این آیه بر طبق چهار عالم، چهار شأن برای پیغمبر بیان فرموده و به اعتبارِ سه برزخ میان آنها مقامات دل و بطون قرآن، هفت قرار داده شد .[4]
این سخن پایان ندارد ای کرام، پس سخن کوتاه گردان والسلام
و ایدونا که میباید که سخن کوتاه گردانم چنین گویم که: میشاید و بل میباید که از مینوی شهود به گیتی عقل اندر شد و سخنی از بعضی از نکتهیابانِ معاصرِ تازی باز گفت که او نیز آنمعنائی نازک که به میانهی این گفتار بدان إشعار کردم و آن همانا قول به مثلثالکیانی عوالم است در اسلام در قبالِ قول به مثنّیالکیانی در فرهنگهای گذشته دریافته است و در بابِ آن چنین آورده است که: «صحیح أن فلاسفه الاسلام قد اعجبوا بالمنطق الأرسطی و لکن هذا لایعنی انّهم طبّقوه و التزموا به فی مناقشتهم و ابحاثهم، انّ العقلانیه العربیه؟! الاسلامیه کما طبّقتها مختلف الفرق من معتزله و اشاعره و شیعه و فلاسفه، ذات منطق خاصّ: منطق ثلاثی القیم یختلف کثیرا عن المنطق الإرسطی الثّنائی القیّم … هناک دوماً فی المنطق العربی؟! الإسلامی فی المشرق قیمۀ ثالثۀ و هذه بعض الأمثله:
لقد میّز المعتزله بین الوجود و العدم و لکنهم اضافوا قیّمۀ ثالثۀ فقالوا بشیئیۀ المعدوم کما اضافوا إلی الجبر و الإختیار «اللطف الواجب» و الی الإیمان و الکفر: «المنزلۀ بین المنزلتین» و الی الذات و الصفات: «الذات-الصفۀ» و عندما تحدّث النظّام عن الحرکۀ و السکون باعتبار أن الحرکه تمثّل الزمان و السّکون یمثّل المکان، اضاف قیّمۀ ثالثۀ هی: «حرکۀ الاعتماد» الی السکون المتحرّک؛ فالسکون عنده هو وجود الشیئی فی المکان فی وقتین (دمج الزمان فی المکان» اضف الی ذلک «احوال» ابیهاشم و هی صفات الذات الألهیه «لاموجودۀ و لامعدومۀ»، «لامعلومۀ و لامجهولۀ» و نفس الشیئی نجده عند الاشاعره فلقد اضافوا الی الجبر و الاختیار قیمۀ ثالثۀ سمّوها: «الکسب» و هی اساس نظریّتهم فی السببیّۀ – العادۀ-.
<+ بیان: والشیعه اضافوا علی حدّ تعبیر الماتن قیّمۀ ثالثۀ ایضا فی الجبر و الأختیار و هی: «الأمر بین الأمرین» و قد غفل عنه الماتن او تغافل و الله اعلم لکونه من معارف الشیعه کما هو دأب جلّ العامّه لولا کُلّهم عفی عنه ربّه>.
واذا انتقلنا الآن الی الفلاسفه و خاصه الی ابنسینا نجد نفس الشیئی، فاذا کان التقلید الارسطی تمییز بین الواجب و الممکن فأن ابنسینا اضاف قیمۀً ثالثۀً هی: «الواجب بغیره» و هکذا اصبحت الموجودات ثلاثۀ اصناف واجب بذاته و واجب بغیره و ممکن بذاته. کما اضافوا الی الحدوث و القدم قیمۀً ثالثۀ عبّر عنها ابنسینا ب «القدیم بالزّمان و الحادث بالذّات» و فی مسئلۀ العلم الألهی اضاف ابنسینا الی العلم بالجزئیات و العلم بالکلیّات: العلم بالجزئیات علی نحو کلّی ».[5]
ایدونا گاه آن آمد که بپردازم با سیری در متن و برخی از والائیهای آن برنمایم:
1. مشرب مصنف، نوعاً مشرب محیالدینی است و نگفته پیدا است که چنین تأثّری، نه به زودی فرادست میآید و نه به آسانی و خود، مبرهن میآورد والائی شأن او (= مصنف) را.
2. از ابن عربی که بگذری مواجه میافتی با حضرتِ خداوندگار ملّای روم و استشهاداتی متقن به مثنوی به درازای متن و بدین مقام نیز سخن همانی است که به ذکر ابنعربی بیامد.
3. متن سرشار است از استدلالیات از سویی و شهودیات از سوئی دیگر و نوعاً از آنِ شخصِ شخیصِ مصنّف است فطوبی له، ثم طوبی له؛ و اگر هم از جز خود میآورد به راستی و درستی میآورد؛ فثم طوبی له.
4. حکمِ انصاف را، برخی یافتهها میدارد که سکرآور است تا بدانجایگاه که آشفته میگرداند طرّهی دستار مولوی را؛ و اگر نمونه میخواهی بنگر و در نگر در: «تمثیل آئینه و تمثیلِ دائره».
ذیل: کمال مطلق، سخنِ ایزد را است حقّت کلمته و سخنِ مخلوق البته جز آنکه لاینطق عن الهوی، عاری از نقص نتواند بود و از این روی بدین مقام نتوانم خویش باز داشتن از ذکر این معنی که چنانکه بیامد و برفت، کتاب کلاً نهاده بر مشرب محیالدینی است و بدان مشرب فراز و فرود فراوان است و هر آنچه که بدان (= مشرب محیالدینی) مقبول امثال ما جماعت نمیافتد بدین معنی (متنِ متأثر از آن مشرب) نیز چنان است؛ و به رأسِ آن لامقبولات قول به «تطوّر و تشأّن و حقّ حقت کلمته» واقع است، تعالی عمّا یقول الظالمون و یا لها قصه فی شرحها طول.
ختم کلام نیز بدین است که دامنهی سهگانهها هنوزا قابلِ گسترش است چه به قرآنیات و چه به مسنونات و چه به عرفانیات و چه به اخلاقیات و چه به فلسفیّات و چه به منطقیّات و چه به ادبیات و سرانجام حتی به ساحتِ فقه و احکام آن نیز؛
1. اما در قرآنیات:
قوله تعالی: ما کان لبشر آن یکلّمه الله إلّا وحیاً من وراء حجاب أو یرسل رسولا:
الف) وحی ب) تکلّم من وراء حجاب ج) ارسال رسول
إنّما امره اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون:
الف) یقول ب) کن ج) یکون
بهشت، اعراف، جهنّم
2. و امّا در مسنونات
الف) الناس ثلاثه: عالم ربانی و متعلم علی سبیل النجاه و همج رعاع.
ب) یا شریح انّک جلست مجلسا لایجلسه إلّا نبیّ او وصیّ نبیٍّ، او شقیّ.
3. و امّا در عرفانیّات:
الف) ذات، صفت، اسم
ب) ساقی حدیث سرو و گل و لاله میرود،،و این بحث با ثلاثه غسّاله میرود
4. و اما در فلسفیّات:
الف) صفات حقیقیهی محضه، صفات حقیقیهی ذات الإضافه، صفات اضافیه محضه.
ب) جماد، حیوان، انسان.
5. و اما در منطقیات
الف) جنس، فصل، نوع
ب) میزان تعادل، میزان تلازم، میزان تعاند
6. و سرانجام به ساحت فقه و احکام هم مواجه میآییم با قول جمیع فقهاء اخباری و طائفهای از اصولیین امامیّه نیز که در قبال جمیع فقهاء عامّه و جملهای از فقهاء خاصّه که قائلند به ثنویت احکام – یا سبحان الله: ثنویّت احکام در فقه و ثنویت عالم در فلسفه؟! – و یعنی اینکه امر، دائر است بین حلال و حرام فَحَسِب، بر آن میروند که منزلتی سومین نیز هست به میانهی آندو (= حلال و حرام) و آن عبارتست از: شبهات و فیالواقع تثلیث میکنند احکام را معنون به حلال، حرام و شُبهه چنانکه صاحب حدائق فرماید در بیان رأی عامّه بدین باب که: «فالأشیاء عندهم إمّا حلال و حرام خاصه و جمله علمائنا المحدثین و طائفه من الاصولیین علی وجوب التوقف و الاحتیاط؛ فالأشیاء عندهم علی التثلیث: حلال بیّنٌ و حرامٌ بیّن و شبهاتٌ بین ذلک ».[6]
اکنونا که گاه آن آمد که زبان خامه در کام کشم؛ با یاد آوردم آن سخن آسمانی را که از حکیم عارف بلاتعیّن شیخ حسن قهرمانی قوچانی که خاک پاکش از ریزش ابر رحمت سیراب است و یارب که شادابتر باد، استماع میدارم و با خود گفتم که آن کلام قدسینظام، مُهر این نامه نِه! لیکون ختامه مسکاً و هرگونهای که میبوده باشد این است آنکه: «مصطفی علیه السلام مظهر عقل است و مرتضی علیه السلام مظهر عشق و صدّیقه طاهره صلواه الله علیها مظهر عصمت و این مثلّث عقل و عشق و عصمت است که ولایت مینامندش».
وکتب اللاشیئ سُها، اقال الله عثراته.
فی صبیحۀ الخمسین، 17 رمضان المبارک ،1440،
پی نوشتها:
[1]. من بنده، فلسفه اسلامی را منقسم به دو قسم: فلسفه اسلامی بالمعنی الاعمّ و دیگر: فلسفه اسلامی بالمعنی الأخص میآورد؛ بنگرید به: پدیدارشناختِ تاریخ استعلائی فلاسفهی اسلامی، طهران: پژوهشگاه علوم انسانی، 1393.
[2]. الوسیله، دهکردی، سنگی، ص 243- 244.
[3]. کَمَا أَرْسَلْنَا فِیکُمْ رَسُولاً مِنْکُمْ یَتْلُو عَلَیْکُمْ آیَاتِنَا وَ یُزَکِّیکُمْ وَ یُعَلِّمُکُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَهَ وَ یُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُون.
[4] . لطائف العرفان، قم: آیت اشراق، 1390، ج2، ص62-64.
[5]. نحن و التراث، بیروت، المرکز الثقافی العربی، 1993، ص 84-85.
[6]. صحت علی، شناختی از مکتب محدّثین، قم، ناس، 1394، ص 415.