بزرگنمایی:
رمان چینی «دویدن در خیابانهای پکن» درباره زندگی بزهکاران و دستفروشان غیرقانونی شهر پکن است که تصویر غمناک و کمترشادی از این کلانشهر را پیش روی مخاطب میگذارد.
رمان «دویدن در خیابانهای پکن» نوشته شوزُ چن که ترجمه فارسیاش همزمان با سی ودومین نمایشگاه کتاب تهران رونمایی و منتشر شد، از جمله آثار یکی از نویسندگان مهم ادبیات معاصر چین است. در کنار این رمان، دو کتاب «مزهشناس» و «کشف رمز» هم در نمایشگاه رونمایی و عرضه شدند که «دویدن در خیابانهای پکن» با ترجمه الهام سادات میرزانیا و رضوان زینلی توسط نشر نگاه و «مزهشناس» و «کشف رمز» بهترتیب به قلم مرضیه بهرادفر و حامد وفایی توسط نشر ققنوس منتشر شدند.
«به گزارش تبسم مهر دویدن در خیابانهای پکن» در سال 2008 منتشر و پس از چند سال به چندین زبان ترجمه شد. نویسنده 41 سالهاش نیز بین نویسندگان کشور چین از شهرت بینالمللی برخوردار است. موضوع کتاب مورد نظر هم احتمالاً از موضوعاتی است که مخاطب خارجی از آن استقبال میکند؛ تصویر صریح و شفافِ یکی از طبقات اجتماعی کشور چین و پایتخت این کشور.
دستفروشان و جاعلان مدرک، شهر پکن و خیابانهایش، تفاوتهای زن و مرد، زندگی سخت در کلانشهرهای امروزی، زندگی، مرگ و امید از جمله مفاهیمی هستند که مخاطب کتاب مورد نظر با آنها مواجه میشود.
مقدمه و خلاصه داستان
داستان، درباره مرد جوانی است که بهصورت یک فرد خانهبهدوش و آواره در شهر پکن زندگی میکند. ابتدای داستان مربوط به آزادی او از زندان است. او به دلیل جعل مدرک و فروش مدارک جعلی زندانی شده اما چون متهم ردیف دوم است، زودتر از دوست و مراد خود آزاد میشود. پس از آزادی هم به فروش سیدیهای قاچاق و غیرمجاز در سطح شهر پکن رو میآورد. او در مسیر خود از آزادی از زندان تا شروع کار و کاسبیِ دوباره، با انسانهای جدید از جمله دو زن آشنا میشود و تغییراتی در زندگیاش رخ میدهد.
داستان «دویدن در خیابانهای پکن»، شخصیتمحور است و در واقع، پرداختن به شهر پکن و زندگیهای درونش، هدف اصلی نوشتهشدن کتاب است که بهانهاش روایت قصه زندگی یک دستفروش یا فروشنده فیلمهای قاچاق است. از نظر شخصیتمحوری، میتوان دو شخصیت مهم را در این رمان شاهد بود؛ یکی شخصیت دون خوانگ بهعنوان شخصیت اصلی یا قهرمان داستان و دیگری شخصیتی که شهر پکن در کتاب دارد. در ادامه مطلب به این دو شخصیت بهطور مستقل خواهیم پرداخت اما جا دارد بهطور کلی کتاب «دویدن در خیابانهای پکن» را کتابی جامعهشناختی و البته غمناک توصیف کنیم که به زندگی طبقات فرودست و دغدغه مهاجرانی که (در کشورهای روبهتوسعهای چون چین) از روستا به شهرهای بزرگ میآیند، میپردازد.
سرعت روایت و پیشروی قصه در طول کتاب، آهسته و پیوسته است اما در چند صفحه پایانی، ضرباهنگ روایت بالا میرود و حوادث، بهطور پرشتاب از پی هم میآیند. پایانبندی اثر هم در نوع خود جالب است چون نویسنده در عین اینکه به پایان باز ادای احترام میکند، نقطه پایان را میگذارد و ظاهراً چندان دوست ندارد مخاطبش را متحیر و سرگردان رها کند. از نظر مفهومی، با وجود تیرهروزی و فضای تاریکی که بر اثر حکمفرماست، در پایان قصه، دو مفهوم مرگ و تولد بهطور توام به چشم میآیند و نویسنده راه امید را باز گذاشته است. یعنی در همان لحظهای که یکی از نوزادان در شکم مادر (شیا) سقط میشود، مادر دیگر (چی بائو) با فحش و بدوبیراه خبر حاملگیاش را در تلفن فریاد میزند.
طریقه روایت و قلم نویسنده
تعلیق، عنصری است که شوزُ چن در کتاب «دویدن در خیابانهای پکن» استفاده زیادی از آن کرده است. این عنصر را میتوان از همان ابتدای داستان و شروع کتاب مشاهده کرد. جملاتی مثل «همه رفقایش زندانی شده بودند.» یا «تقریباً یک آشنا هم برایش باقی نمانده بود» این شاعبه را برای مخاطب به وجود میآورند که دون خوانگ شخصیت اصلی داستان، یک زندانی سیاسی بوده است. این شاعبه در صفحه 8 که گفته میشود هنگام دستگیری مدارک به دستش بوده و از دست مامورها فرار میکرده، بیشتر میشود. بهاینترتیب در ابتدای داستان تصویر مبهم یک زندانی سیاسی یا یک انقلابی از دون خوانگ ارائه میشود اما در ادامه مشخص میشود او یکی از بزهکاران خردهپای جامعه چین است که همراه دوستش بائودینگ از دست ماموران پلیس فرار میکرده است.
معرفی شخصیتها در این رمان بهصورت قطرهچکانی و بهآهستگی انجام میشود. مثلاً درباره دون خوانگ تازه در صفحه 62 است که از طلاق پدر و مادرش پردهبرداری میشود: «دون خوانگ چند سال پیش وقتی پدر و مادرش میخواستند از هم جدا شوند، دیده بود که مادرش اینگونه گریه میکرد.» یا در صفحه 106 تازه مشخص میشود که شخصیت اصلی این رمان، 25 سال سن دارد: «با خود فکر کرد تازه بیست و پنج سالم شده، کی آنقدر غرغرو و ایرادگیر شدم!» همچنین در صفحات ابتدایی کتاب، دون خوانگ مرتب از بائو دینگ صحبت میکند ولی معلوم نیست این شخصیت مُرده یا زنده است! در صفحه 34 است که مشخص میشود بائو دینگ زنده و در زندان است: «یک لحظه یاد بائودینگ افتاد که هنوز در زندان بود.»
در زمینه نوع قلم و طریقه نگارش، هم نویسنده سعی کرده پیچیده و غامض ننویسد و لحناش کاملاً قصهگویانه و بیتکلف است. راوی داستان در فرازی با شخصیت اصلی همدردی میکند. این همدردی را میتوان در صفحه 95 مشاهده کرد؛ جایی که دون خوانگ از دست پلیس قلابی فرار میکند: «خوشبختانه دونده خوبی بود.» بنابراین، نویسنده کتاب «دویدن در خیابانهای پکن» ضمن روایت زندگی یکی از افراد فرودست جامعه، بهخاطر وضعیت زندگیاش با او همدردی کرده و ظاهراً شرایط او را درک میکند.
با اینکه روایت داستان کتاب توسط راوی دانای کل انجام میشود، اما یکی از اولین جملات کتاب از دهان راوی اولشخص بیرون میآید «من آزاد شدم!» و مربوط به جایی است که همین راوی دانای کل، خروج دون خوانگ از زندان را اینگونه برای مخاطب تصویر میکند: «دروازه کوچک آهنی پشت سرش با صدای بلندی بسته شد.»
نسخه چینی رمان
جامعهشناسی داستان
فرازهایی از رمان «دویدن در خیابانهای پکن» کالبدشکافیهای اجتماعی شوزُ چن است. بخشی از این کندوکاو اجتماعی مربوط به دانشگاه پکن و دانشجویانش است که میتواند برای مخاطبان ایرانی و منتقدان پایاننامههای قلابی یا کپیشده جالب باشد. راوی قصه در جایی از کتاب میگوید: «دانشجویان بیش از سایر اقشار جامعه به مدارک جعلی نیاز داشتند، بهویژه وقتی دنبال کار میگشتند، دستهدسته برای جعل ریزنمرات و تقدیرنامهها میآمدند، کسانی که شجاعتر بودند حتی دانشنامه و مدارک فارغالتحصیلی هم میخواستند. دانشجویان فنی و حرفهای مقاطع کاردانی، مدرک کارشناسی، دانشجویان کارشناسی، مدرک کارشناسی ارشد و دانشجویان ارشد، مدرک دکترا میخواستند.» چنین جملاتی لزوم وجود شغل افرادی چون دون خوانگ (یعنی جعل سند یا فروش سیدی قاچاق) را گوشزد میکند.
همانطور که در بخشهای بعدی این مطلب اشاره میکنیم از خلال بحثهایی که شخصیت دو خوانگ با دو زن اصلی قصه و مشتریان سیدیهای غیرقانونیاش دارد، به تفاوتهای روانشناختی زن و مرد هم پرداخته میشود. اما از حیث کلانتر و جامعهشناختی، دون خوانگ در مشاهدات و برداشتهایی که از جامعه پکن و اطراف دانشگاه بزرگ این شهر دارد، به چنین نتیجهای میرسد: «او متوجه شد که در حال حاضر اکثر جاعلها و سیدیفروشها زن هستند و همچنین اکثر آنها یک بچه شیرخوار همراه خود دارند که آن بچه برای آنها نقش امنیتی دارد که اگر گیر افتادند هم راه خلاصی داشته باشند، چه کسی میتوانست غذای کودکشان را هم تامین کند؟» بنابراین آسیبشناسی جامعه زنان و اشتغالشان به مشاغل کاذب، از جمله موارد مهم اجتماعی است که شوزُ چن در کتابش به آنها پرداخته است.
مساله ناموسپرستی و دید برادرخواهری از جمله موارد جالب و مشترک جامعه ایران و چین است که در این رمان خود را نشان میدهد. مردانگی در قبال زنان و رعایت حالشان در همینزمینه در برخی فرازهای داستان خود را نشان میدهد و مرد غریبهای که از حقوق زن غربیهای دفاع کند، در حکم برادر ناتنی او حساب میشود. در همینزمینه، بائو دینگ شخصیت دوست و بزرگتر دون خوانگ که در زندان است، به او سفارش کرده پس از آزادی، مواظب دختری جوان به نام چی بائو باشد. مشخص نیست و نمیشود چی بائو چه نسبتی با بائو دینگ دارد؛ اما بههرحال سفارششده ی اوست. با این حال با روشی که نویسنده در نگارش داشته، سفارشهای بائو دینگ به دون خوانگ، برای مواظبت از چی بائو، حالت اسطورهای، قهرمانی و بامرام بودن پیدا نمیکنند. بلکه صرفاً شبیه سفارش یک خلافکار به خلافکار دیگر هستند.
روانشناسی در داستان
برخی دیگر از فرازهای کتاب «دویدن در خیابانهای پکن» هم دربردارنده روانشناسی شخصیت ها و در اصل شخصیت دون خوانگ هستند. دون خوانگی که در بدو خروج از زندان، چیزی از زنان نمیداند، در مسیر تغییر و تحول شخصیتیاش، با دو زن (که نامشان را پیشتر گفتیم) آشنا و با آنها درگیر روابط عاطفی و احساسی میشود. شیا، زن اولی است که در همان روز خروج دون خوانگ از زندان، پایش به قصه باز میشود و از او بزرگتر است. این زن، مردی بزهکار را به عنوان شوهر در زندگی دارد که گاهی هست و گاهی نیست. البته از جایی به بعد میآید و میماند. زن دیگر، دختری بزهکار و دستفروش است که زندگی شلخته و بی موالاتی دارد و از دون خوانگ چندسال کوچکتر است. دون خوانگ به دنبال تشکیل زندگی با این دختر است که چی بائو نام دارد و بائو دینگ از زندان سفارش کرده مواظب این دختر باشد. با جلوتر رفتن قصه، رابطه دون خوانگ با شیا تبدیل به همان رابطه برادر خواهری و نگرانی یک برادرناتنی برای سرنوشت یک زن میشود. در صفحه 78 جایی که شیا از نظر احساسی بین دون خوانگ و شوهرش گیر افتاده، میخوانیم: «او فقط نگران شیا شیائورونگ بود. در واقع مهم قلب این زن بود، شیا شیائورونگ نمیدانست تا کی باید میان این دو مرد زجر بکشد.»
دیگر مولفه مهم روانشناسی در رمان «دویدن در خیابانهای پکن» خود را در خواب دون خوانگ نشان میدهد. این خواب باعث فاصلهگرفتن داستان از رئالیسمِ صرف میشود. ریشهاش هم با توجه به رواشناسی فروید در رویکرد مردانه دون خوانگ نسبت به زنان است. دون خوانگ شیا را در خواب میبیند؛ در حالی که نامش را صدا میزند از پل هوایی سقوط کرده و به زمین میخورد. در لحظه زمینخوردن، صورت زن تغییر کرده و تبدیل به صورت دختری مرموز میشود که دون خوانگ برایش سیدیهای سفارشی فیلم میبرد. این خواب مربوط به برههای است که دختر مرموز گمشده و درِ خانهاش پلمپ میشود. یعنی دختر غریبه نیز که مرموز و مالیخولیاییبودنش توجه دون خوانگ را جلب کرده، ظاهراً متعلق به دنیای بزهکاری پکن است. خوابی هم که دون خوانگ میبیند، مانند صحنهآهسته یک فیلم است ولی با این وجود نمیتواند از بروزش جلوگیری کند.
به هر حال شخصیت اصلی این رمان که یک مرد باشد، با زنی بزرگتر از خود، دختری سبکسر و کوچکتر از خود و دختر مرموز دیگری روبرو میشود و طبیعتاً مواجهه با هرکدام به تولید افکار مختلفی در ذهنش میانجامد که البته نویسنده کتاب، بهای چندانی به این بحث نداده و پرداخت زیادی به آن اختصاص نداده است.
شخصیت دون خوانگ
دون خوانگ شخصیت اصلی «دویدن در خیابانهای پکن» است که اتفاقات و مشاهدات اصلی از مسیر نگاه او به مخاطب منتقل میشود. یعنی راوی دانای کل داستان، بهطور متمرکز به این شخصیت میپردازد و باقی کاراکترها، فرعی هستند. محیط اطراف نیز در نسبت با دون خوانگ و نگاهش به این محیط تعریف میشود. بهعنوان مثال وقتی ابتدای داستان از زندان آزاد میشود، محیط بیرون از زندان یا همان دنیای بیرون، «دنیای وسیع» نامیده میشود و از زندانیانی که تا لحظاتی پیش همبند او بودهاند، با لفظ «آن اندرونیها» یاد میشود. بههمینترتیب، وقتی نویسنده در پی القای فضای بزرگ بیرون از زندان است، دون خوانگ را متر و میزان قرار میدهد و میگوید: «در مقابلش صحرایی بزرگ وجود داشت.»
دون خوانگ از خلال جملات و توصیفات داستان، مهاجری با ایدهالهای ملی و ناسیونالیستی خوانده میشود که چندسالی است به پکن آمده و زندگی کولیوار و نکبتی داشته است. از نظر شخصیتپردازی کاراکتر اصلی داستان، دون خوانگِ بیخانمان و بیسروپای کولی، تا پایان قصه دچار یک استحاله شده و میل به ریشهدواندن پیدا میکند. یعنی علاقه به بیخانمانی و هرشبیکجا خوابیدن در او از بین رفته و به سمت داشتن خانه و زندگی متمایل میشود. اشاره مستقیم راوی داستان هم به این تغییر شخصیتی در صفحه 119 کتاب است: «خودش هم نمیدانست از کی این مشکلات برایش مهم شده بود. بعد از ازادشدن از زندان چه بر سر آن احساس بیتفاوتیای که یک عمر نسبت به جهان داشت آمده بود؟» در ادامه همین تغییر است که دون خوانگ درگیر دغدغه پیدا کردن جایی میشود که بتواند در آن با یک تخت راحت زندگی کند. در طول داستان هم چندین مرتبه اتاقهای اجارهای ارزانقیمت را عوض میکند. او با همین دغدغه به دختر جوان قصه (چی بائو) که شخصیت سرخوش و بیموالاتی دارد، میگوید: «نمیتوانی اینجا زندگی کنی اینجا را رها کن!» منظورش هم از (اینجا) شهر پکن است که در بخش بعدی این نوشتار به نقش و شخصیت این شهر در کتاب خواهیم پرداخت.
شخصیتی که ابتدای رمان با او مواجه هستیم، هنگام راستگفتن مثل وقت دروغگفتن آرام است. در مورد مسائل زنها اطلاعات کمی دارد و همیشه فکر میکند سنگ بزرگی است که از یک کلوخ جدا شده است. او از اینکه یک کلبه کوچک ندارد، احساس بدبختی میکند و دو سال در پکن اینگونه زندگی کرده است. در صفحه 58 گفته میشود دون خوانگ بین همه علوم، برای فلسفه بیشتر از همه ارزش قائل بود: «او هیچ ایدهای نسبت به این رشته پر رمز و راز نداشت. قابل لمس و دیدن نبود و در نظر او هیچ فرقی با احضار باد و باران و جادوگری نداشت.» مردمی هم که اطراف او در خیابانهای پکن در رفت و آمد هستند یا شب در آسایش و راحتی خانههای خود میخوابند، مثل او نمیدانند نفوذ باد سرد از روی شلوار تا عمق پا، چه حسی دارد. بههرحال این شخصیت که بعداً قرار است به ریشهدواندن علاقهمند شود، در وهله اول (در صفحه 27) وقتی از اتوبوس پیاده میشود و پایش به زمین میرسد، متوجه میشود هیچ جایی برای رفتن ندارد. توجه کنیم که دون خوانگ اول، هیچجایی برای رفتن ندارد اما در صفحات پایانی کتاب با مسیری که طی کرده و روابطی که با آدمها برقرار کرده، چندجا برای رفتن دارد.
صحبت از بائو دینگ و دغدغه آزادی او یکی از مشخصههای شخصیت دون خوانگ است که شاید بتوان آن را پافشاری در رفاقت و لوطیگری عنوان کرد. شاید هم هدفی برای معنادارکردن زندگیاش باشد. بهاینترتیب پرداخت نویسنده کتاب به جهان بزهکاری زیرزمینی شهر پکن بسط و گسترش بیشتری پیدا میکند. هدف اصلی دون خوانگ از انجام کارهایی که در داستان میکند، فراهمکردن پول و آزادکردن بائو دینگ از زندان است که بهنوعی در حکم مرشد و مراد او در کار خلاف و زندگی است. از خلال بحثهایی هم که دون خوانگ با زنهای داستان (شیا شیائو رونگ و چی بائو) و مشتریان سیدیهای غیرقانونیاش دارد، به تفاوتهای روانشناختی زن و مرد پرداخته میشود.
دون خوانگ در برهه از داستان که مشغول فروش سیدیهای غیرمجاز و قاچاق است، نقش هم بازی میکند؛ نقش آدم هنری و روشنفکر. آشناییاش با سینما و مطالعه چند کتاب باعث میشود به سینمای هنری علاقهمند شده و بتواند گاهی برای چند خریدار ابله فیلم، دروغ بافته و حرفهای درشت و قلمبهسلنبه بزند.
در کل و در جمعبندی شخصیتشناسی کتاب؛ زندگی انسانهایی مثل دون خوانگ دربردارنده هیچ پیشرفتی نیست. ممکن است در مقاطعی با فروش سیدیهای قاچاق، درآمدشان رشد کند یا خوشبختی موقتی را احساس کنند، اما تصویری که ما از چنین آدمهایی در رمان «دویدن در خیابانهای پکن» میبینیم، حرکت (یا دویدن) در یک دایره بسته است.
شوزُ چن نویسنده کتاب
شخصیت شهر پکن در رمان
افرادی که در شهر پکن زندگی کرده باشند، از تصاویری که رمان «دویدن در خیابانهای پکن» از این شهر و اماکن مختلفش ارائه میکند، بهعنوان ویژگی بارز و قابل توجه آن اشاره میکنند. پایتخت چین در رمان «دویدن در خیابانهای پکن» چهره خوب و مثبتی ندارد. شهری است شنزده و پر از انسانهای جاعل مدرک و فروشنده سیدیهای قاچاق. یعنی نگاهی که در طول داستان به شهر پکن میشود، مردم عادی و شهروندان معمولی را چندان مد نظر ندارد و بیشتر متمرکز روی زندگی افرادی است که درگیر مشاغل کاذب هستند. در بیشتر صفحات رمان، پکن شهری است که از طوفان شن پوشانده شده و تنها در صفحات معدودی است که آسمان شهر، صاف و آبی توصیف میشود. در همینزمینه، فرازهایی از کتاب هست که پکنِ شنزده با شخصیت دون خوانگ ارتباط مستقیم و صریحی برقرار میکند. مثلاً روزی که دون خوانگ حال خوب و خوشی دارد، هوا آفتابی و خوب است: «در یک صبح بهاری بادی و آفتابی در کنار رود وَن چوان روی صندلی یک آرایشگر نشست و سرش را از ته تراشید.» اما از آنجا که فراز و فرود اتفاقات و شرایط محیطی در طول رمان زیاد است؛ دوباره چند صفحه بعدتر در صفحه 79، هوا بد میشود و به چنین جملاتی برمیخوریم: «لایه قطوری از خاک همهجا را پوشانده بود.» و «آسمانی زرد با خورشیدی سفید.» یا «پیر و جوان هیچکدام تا به حال ندیده بودند که از آسمان خاک ببارد.» در ادامه همین جملات هم از ساختمانها و خیابانهای ساکت و بیروح، و چهره سرد و بیاحساس عابرین پیاده در پکن صحبت میشود.
با وجود تفاوتی که بین امثال دون خوانگ با دیگر شهروندانِ پکن (یعنی مردم عادی) وجود دارد، برداشت اصلی مخاطب این خواهد بود که این شهر فقیر و غنی ندارد و همه مردم ساکن در آن، بناست گردوخاکی شوند: «در روزنامه نوشته بودند که شب گذشته سیصدهزار تن خاک در هوای پکن پراکنده شده است.»
ظرف مکانی داستان از شهر پکن خارج نمیشود. شهر خالی و مستعد اتفاق است و تصویری مثل فیلمهای وسترن را القا میکند؛ شهری پر از ماسهباد که گویی متروک است و عابرین کمی در خیابانهایش در حرکت هستند که تازه کمتر و کمتر هم میشوند. همانطور که اشاره شد؛ عابران و مردم عادی در واقع در حکم دیگری؛ و دون خوانگ و انسانهای مثل او، مورد توجه راوی قصه هستند: «هوا هرچه میگذشت تاریکتر و عابرین پیاده کموکمتر میشدند.» از طرفی طوفان شن و ماسهباد هم توسط خودِ راوی، اغراقآمیز خوانده میشود: «پرواز ماسهها و غلت خوردن سنگها اغراقآمیز بود.» همان شهروندان و دیگریهایی هم که به آنها اشاره شد، در صفحه 25 کتاب اینگونه توصیف میشوند: «همه افرادی که در خیابان بودند، عینک و ماسه زده بودند و سرهایشان را با یک روسری توری پوشانده بودند.» پکنی که در رمان «دویدن در خیابانهای پکن» با آن مواجه هستیم، شهر بی بهار و احتمالاً به تعبیری شهر بی امید است. یعنی بزرگی و وسعتاش از دید نویسنده، باعث شکلگیری زندگیهای کاذبی شده که از گوشه و کنارش روییدهاند. این شهر، یا بهار ندارد یا اگر دارد، بهسرعت عبور میکند و نمیماند. مثلاً در صفحه 13 به جملهای میرسیم که مبنی بر حضور ماسهبادهایی است که بهار پکن را با خود میبرند: «فکرش را هم نمیکرد وزش ماسهباد پکن، بهار را به یکباره با خود ببرد.» یا مثلاً در یکی از بخشهای پایانی رمان به این جمله میرسیم که «بالاخره بهار واقعاً فرا رسید.» اما در ادامه و برای نشاندادن جعلی و زودگذربودن این بهار چنین جملهای میآید: «اما بهار پکن آن قدر کوتاه بود که در یک چشم بر هم زدن به پایان میرسید…» بنابراین پکنی که در این کتاب با آن مواجهیم، شهری بی بهار است؛ شهری که دون خوانگ برای زندهنگهداشتن امیدش باید در آن مبارزه کند. اما این زندهنگهداشتن امید، حالت شعاری و کلیشهای برای زندگی نیست. بلکه بهانه اصلیاش، نجات دوست و همقطار دون خوانگ در کار جعل سند است. البته دون خوانگ در ابتدای مسیر چنین انگیزهای دارد و در مسیر تغییری که طی میکند، به زندگی و ریشهدواندن علاقهمند میشود.
بههرحال دون خوانگِ خانهبهدوش، چند دوره آوارگی دارد. وقتی پس از چند روز زندگی در یک خانه قرار است دوباره آواره خیابانهای پکن شود، راوی داستان، شرایط و محیط شهر را اینچنین توصیف میکند: «رفته رفته هوا سردتر میشد، شاید از فردا دوباره زمستان بازمیگشت» بنابراین، بدنه کلی شهر پکن همیشه در حکم یک «بیرون» است و در تقابل با خانههای امنی قرار میگیرد که دون خوانگ یا رحل اقامت در آنها میگزیند و یا با پول خودش اجارهشان میکند. خلاصه اینکه وقتی دون خوانگ، بساط مختصرش را از خانه شیا شیائو رونگ (زنی که از او بزرگتر است) جمع میکند و قصد آوارگی دوباره در خیابان را دارد، به چنین جملاتی برمیخوریم: «بیرون از ساختمان باد شدیدی میوزید.» شبهای پکن هم از جمله مواردی است نویسنده رمان در پرداختش از این شهر، به آنها پرداخته؛ و با زبان ادبی هم این کار ا کرده است: «شبهای شلوغ و زنده پکن در شبهای طوفانی سرد و بیروح میشد.» و «چشمان دون خوانگ سیاه سیاه بود، سیاهی چشمانش از شبهای پکن هم سیاهتر بود.» بههمینترتیب عنصر شب را میتوان عامل نگرانی از آوارگی دانست که در تقابل با عنصر صبح قرار دارد. دون خوانگ پس از خروج از خانه زن دستفروش، آواره میشود و ناچار است فقط راه برود تا جایی برای خواب پیدا کند. او شب را در یک دکه متروک و شنزده سر میکند و وقتی صبح از خواب بیدار میشود، راوی داستان، فضای شهری را که دون خوانگ از درون دکه میبیند، اینچنین توصیف میکند: «پکن دوباره مثل قبل پرشور و زنده شده بود.» بنابراین باید توجه کنیم که پکن، گذشتهای داشته که در آن برهه زمانی، پرشور و زنده بوده است. این گذشته هم احتمالاً همان 2 سال پیش است که دون خوانگ پا به شهر پکن گذاشته است. یکی از اشارات ریزی که راوی قصه پس از آزادی دون خوانگ از زندان دارد، این است که «نگران بود که پکن بعد از آزادی اش تغییر کرده باشد» و ظاهراً این نگرانی به جا بوده است.
همانطور که اشاره کردیم، دون خوانگ مهاجری با ایدهالهای ملی و ناسیونالیستی است که وقتی تازه به پکن آمده، علاوه بر رویای داشتن ثروتی هنگفت، رویای تماشای به اهتزا درآمدن پرچم کشورش در باد را هم در سر داشته است. اما این دغدغه ناسیونالیستی با وضع زندگی و معیشتی که دون خوانگ دارد، جای مانور چندانی ندارد چون دون خوانگ باید خرج و مخارج آزادی رفیقش را از زندان فراهم کند. در بخشی از رمان هم، تفاوت جایی که دون خوانگ از آن آمده، با شهر پکن اینچنین بیان میشود: «حالت درنده این باد به هنگام برخورد با درختان، زمین و ساختمانهای بلند، با بادهای آرامی که همچون آب از داخل علفزارهای زادگاهش میگذشتند تفاوت زیادی دارد.» در مواجهه مردانهای هم که دون خوانگ با کوانگ شن (شوهر شیا شیائو رونگ) دارد، مرد به او میگوید: «اینجا پکن است، مثل شهرستانهای ما نیست، هر کجا بخواهی میتوانی در یک اتاق جنس بفروشی، میفهمی چه میگویم؟» دغدغه این مرد از زندگی در پکن کاملاً متفاوت از دغدغه دون خوانگ است. کوانگ شن میخواهد در این شهر بزرگ برای خودش کسی باشد اما دون خوانگ دنبال چنین چیزی نیست و بیشتر به جمعآوری پول آزادی دوستش بائو دینگ فکر میکند. دون خوانگ در گفتگویی چالشی و عصبی با چی بائو (دختر جوان جاعل مدرک و سرخوش که اشاره کردیم) وقتی که از زندگی کولیوار بریده و به ریشهدواندن علاقهمند شده، میگوید: «ما جای دیگری میرویم و زندگی میکنیم، همینکه گفتم!» بنابراین پکن نمیتواند برای اشخاصی مثل دون خوانگ در دنیای واقعی، شهر خوشایندی باشد و بهمحض توانایی برای رفتن به جای دیگر، اقدام خواهند کرد. بنابراین در توجه به مفهوم و شخصیت شهر پکن در این رمان، باید به مفهوم موازی «جای دیگر» هم توجه داشته باشیم.
با توجه به وسعتی که دانشگاه پکن دارد و داستان سیدیفروشی قاچاق در خیابانهای اطراف این مجموعه بزرگ، بسیاری از اتفاقات رمان «دویدن در خیابانهای پکن» دور و اطراف این دانشگاه رخ میدهند. پس از فاصلهای که نویسنده برای روایت اتفاقات و پیشبردن قصه در نظر گرفته در فصل شانزدهم که آخرین فصل رمان هم هست، دوباره سر و کله طوفان شن پیدا میشود و فصل با این جمله شروع میشود: «ماه می یکبار دیگر ماسهباد وزید.» چندجمله بعدتر هم میخوانیم: «سپس طوفان ناگهان متوقف شد.» اما قطعشدن طوفان در این فصل نشانه خوبی نیست بلکه «آسمان و زمین به رنگ زرد درآمده و شاخص آلودگی هوا به طرز نگرانکنندهای بالا رفته بود.»
بد نیست به جمله مهم دیگری از داستان هم اشاره کنیم که به سختی زندگی افرادی چون دون خوانگ در شهر پکن اشاره دارد؛ یعنی فردی مهاجر و متعلق به طبقات فرودست جامعه که نیازمند یک تخت برای خواب و جایی برای استراحت در شب است تا صبح دوباره مشغول کار و دستفروشی شود. آن جمله هم این است: «صاحبخانههای پکنی بسیار حقهباز و خسیس بودند.»
در بررسی متقابل رفتارهای دون خوانگ در شهر پکن، باید به یکی از کردارهای مهم این شخصیت توجه کنیم؛ دویدن. او میل به دویدن در خیابانهای پکن دارد و از جایی که از خرید دوباره دوچرخه (بهخاطر دزدیدهشدنش) منصرف میشود، ترجیح میدهد برای رفتن از نقطهای به نقطه دیگر در شهر بزرگ پکن، از پاهایش و دویدن بهره ببرد. این عنصر دویدن را شاید بتوان در حوزه رفتارشناسی، فرار و پشتِ سر گذاشتن هم تعبیر کرد.
جمعبندی
رمان «دویدن در خیابانهای پکن» رمانی شخصیتمحور و شهری است. از نظر ادبی هم اثری روان و خوشخوان است که میتوان ظرف مدت کوتاهی مطالعهاش را به پایان رساند. داستان این کتاب عناصر پیچیده و غامضی در مفهوم و زبان ندارد و به جز عنصر تعلیق و برخی توصیفات و استعارهها، نویسنده سعی نکرده قصهای تکنیکی و تودرتو تحویل مخاطب دهد. داستان از جایی شروع میشود و از همان نقطه پیش میرود. در این میان گاهی فلشبک زده شده و به گذشته هم نگاههایی میشود اما مسیر کلی داستان «دویدن در خیابانهای پکن» حرکت از نقطه الف و رسیدن به نقطه ب است. در این میان و بین این دو نقطه؛ هم شخصیت دستفروشان پکن مورد بررسی قرار گرفته هم خود این شهر.