بزرگنمایی:
شاید نمادینترین سخن رهبری در دیدار امسال شاعران، این عبارت بود: «کاش فردوسی بود و آن کارها را الان هم میکرد، اما نیست و این کار نسل شما شاعران جوان است که زبان فارسی را سرافراز کنید.»
به گزارش تبسم مهر پروانهها اینجا هم آمدهاند. پروانههای مشهور بهار سال 98 تهران در یک غروب کمی گرم بالای سر انبوه شاعرانی که مضطرب یا آرام نشسته اند میروند و می آیند. بی تفاوت به اهل ادبی که حتماً هر کدام روزگاری با «پروانه» چه مضمون سازی هایی که نکردهاند. مثل باقی نقاط تهران که با بالهای نارنجی و قهوهای نقاشیشده شان حسن میفروشند و بچهها را به دنبال خود میکشأنند و بزرگترها را به شوق میآورند که سالهاست تهران جلوهای این چنین ذوق آفرین از طبیعت به خود ندیده است.
در این آخرین روزهای اردیبهشت آسمان گرفت و بوی خاک نم خورده تهران را برداشت و بعد هوا کاملاً روشن شد و حالا اینجا زیر نور ماهی که کم کم دارد خودش را حسابی به رخ شاعران میکشد همه منتظرند. از یوسفعلی میرشکاک که گوشهای ایستاده است و معلوم است که منتظر اذان است تا سیگاری بگیراند و حالی عوض کند تا علیرضا قزوه که یک دهه است مدیر جلسه دیدار شاعران با رهبر معظم انقلاب است و امسال انگار این وظیفه را به کسی دیگر دادهاند و کمی دمغ است. شهرستان ادبیها هم گوشهای برای خودشان گعده پر سر و صدایی راه انداخته اند مؤدب و سیار و عرفانپور و … جمع شان جمع است.
بزرگان قوم جلو ایستادهاند؛ منتظر ورود رهبر انقلاب و انتظار زیاد طول نمیکشد. زود میآید. با همان لبخند همیشگی و مطمئن شاعران جوان و شهرستانی را آرام میکند؛ چند تعارف علمایی به بزرگان جمع میزند و هولشان میکند و بعد همه را از نگاهش میگذراند و روی صندلی مینشیند
بزرگان قوم جلو ایستادهاند؛ منتظر ورود رهبر انقلاب و انتظار زیاد طول نمیکشد. زود میآید. با همان لبخند همیشگی و مطمئن شاعران جوان و شهرستانی را آرام میکند؛ چند تعارف علمایی به بزرگان جمع میزند و هولشان میکند و بعد همه را از نگاهش میگذراند و روی صندلی مینشیند. شاعران هجوم میآورند برای دیدن رهبر و اهدای کتابشان. رهبر روی صندلی نشسته است و همه دور تا دور صندلی ایستادهاند و نظارهگرند. سرش را بلند میکند و بلند می پرسد: " حال همه شما خوب است آقایان؟ "
جمع به خنده میافتند و تازه یادشان میافتد که میشود نشست و شاعران یک به یک به نزد رهبر میروند و کتابهای تازه شان را هدیه میدهند و کمی که میگذرد همهمه قسمت خانمها بالا میرود به اعتراض و زود راهی باز میکنند تا آنها هم بیایند و کتاب بدهند و درد و دل کنند.
من اما این سوتر جای دنجی برای خودم پیدا کرده ام و نشستهام به تماشای آدمها. کنار دستیام بیتوجه به شلوغی و همهمه بلند فضا، قرآن کوچکی باز کرده است و میخواند. نگاهم به قرآنش میافتد. عکس پیرمردی گوشه صفحه است و صفحه به صفحه که جلو میرود عکس پیرمرد را جلو میآورد و مگر میتوانم نپرسم که ماجرا چیست. پدر مرحومش است که آرزو داشته است رهبر را ببیند و حالا برای او و به یاد او نزد رهبر قرآن میخواند.
علیمحمد مؤدب کمی آن طرف تر یک مصرع شعر را زمزمه میکند. سرم را کمی نزدیکتر میآورم. دارد با خودش تکرار میکند: شوق دیدار چند لحظه پیش… تا حالا نشنیدهام و نمیدانم برای کدام سرود یا ترانهای است. زل زده است به حلقه شاعرانی که دور رهبر جمع شدند و مشغول خوش و بش و اهدای کتاب هستند و این مصرع را برای خودش تکرار میکند.
-حالم را گرفت. گفتم انگشترت را بده گفت همین جوری که نمیشود. قهقهه میزند و برای جمع رفقایش از تیری که به سنگ زده است تعریف میکند
یک شاعر فکر میکنم شهرستانی که نمیشناسمش نزدیک مؤدب میآید و با ذوق و شوق میگوید: " ببین برایش چه آوردهام! کتاب رفیقش را. " نگاهی میاندازم و میبینم کتاب مهدی اخوان ثالث است.
آدمهایی که نزد رهبر بودهاند یکی یکی دل میکَنند و پیش دوستانشان میآیند و حالا دیالوگهایشان برای منی که دنبال اشارههای بیتعارف آدمها با رهبر هستم، بیش از هر چیز دیگری شنیدنی است.
-حالم را گرفت. گفتم انگشترت را بده گفت همین جوری که نمیشود. قهقهه میزند و برای جمع رفقایش از تیری که به سنگ زده است تعریف میکند.
آن طرفتر جوانکی به سختی خودش را از جمع بیرون میآورد؛ نگاهی به اطرافش میاندازد و خیلی سریع چفیهای را که از رهبر گرفته است زیر کتش قائم میکند.
دیگری میآید و برای دوستانش تعریف میکند که بعد از چهار سال بالاخره امسال جرأت کرده است که برود جلو. کسی میگویدش حالا چه گفتی؟ میگوید گفتم از قم آمدهام. میگویند خب بعدش چه گفتی؟ نگاهی به آنها میاندازد و میگوید هیچ! چیزی نداشتم بگویم اما حسابی تحویلم گرفت.
آن طرفتر جوانکی به سختی خودش را از جمع بیرون میآورد؛ نگاهی به اطرافش میاندازد و خیلی سریع چفیهای را که از رهبر گرفته است زیر کتش قائم میکند
سرور رجایی، شاعر و پژوهشگر افغانستانی با خوشحالی میآید و میگوید بالاخره کتاب شرح حال شهدای افغانستانی 8 سال جنگ تحمیلی را به آقا رساندم.
امید مهدینژاد چند شماره از مجله طنز «سه نقطه» را دست گرفته است تا به رهبر برساند. سرک میکشد و آنقدر شلوغ است که گوشهای منتظر میماند تا وقتش شود.
کمکم هوا در حال تاریک شدن است که یک اذانگو خودجوش از میان جمعیت برمیخیزد. انگار چند دقیقهای است که اذان را گفتهاند و شاعران رهبر را رها نمیکنند و او دیگر بیطاقت شده است و حوصلهاش سر رفته است. بلند اذان میگوید و اعتنایی هم به سایرینی که از او میخواهند سرعتش را کم کند تا کار رفقایشان پیش رهبر تمام شود نمیکند. دومین «الله اکبر» انتهایی اذان را که میگوید رهبر برمیخیزد. قامت میبندد و یکی از پشت سر میگوید: قربانش بروم نماز قبل از افطار را همیشه سریع میخواند. چند نفر آهسته میخندند.
نیازی به رکعت دوم نماز عشاء نیست تا تعداد زیاد آدمهایی که نمازشان شکسته است و حتماً تهرانی نیستند را شناسایی کنم. لهجهها و رنگ رخسارهها نشان میدهد که تنوع سرزمینی شعرا قابل قبول است. علاوه بر اینکه این بار چهرههای ناآشنا هم زیادند و البته چهرههای همیشگی هم مثل همیشه هستند.
***
یخ مجلس هنوز باز نشده است. همه منتظرند تا مثل همیشه خود رهبر پیش قدم شود و جلسه را مثل سالهای قبل تبدیل به محفلی خودمانی کند که هر که هر چه میخواهد دل تنگش بگوید. سنت جلسات رمضانیه رهبر انقلاب دیگر در حال تبدیل به یکی از سنتهای تاریخی انقلاب اسلامی است. جلسهای که به صراحت و راحتی مشهور شده است و رهبر چند کلامی بیشتر سخن نمیگوید و بیشتر شعرها را گوش میدهد و البته به همان نسبت که شعرا بیتعارف میشوند رهبر هم صریح اللهجه است و نظرش را بیتعارف درباره شعر شاعران میگوید جدی و شوخی.
اسفندقه شاعران را یکی یکی معرفی میکند. اما قبل از شروع یادی از درگذشتگان این سالهای جمع میکند؛ از قیصر امینپور تا احمد عزیزی که رهبر به میان حرفش میپرد و با حسرت میگوید: " حمید سبزواری را یادتان رفت."
اسفندقه شاعران را یکی یکی معرفی میکند. اما قبل از شروع یادی از درگذشتگان این سالهای جمع میکند؛ از قیصر امینپور تا احمد عزیزی که رهبر به میان حرفش میپرد و با حسرت میگوید: " حمید سبزواری را یادتان رفت."
اولین شاعر موسوی گرمارودی است که خیلی صریح میگوید: " از ته دلم ترجیح میدهم تا وقتم را به شاعران جوان دهم." رهبر میگوید: "آقا شما هم یک زمانی جوان بودید دیگر. ما که یادمان است" و لبخند به لب گرمارودی میپرد و مثنوی کوتاهش درباره فردوسی را میخواند. مثنوی در مدح و ستایش فردوسی است و زبانآوری و شاعرانگی او. تمام که میشود رهبر میگوید: " کاش فردوسی بود و این کارهایی که گفتید را الان هم میکرد. اما نیست و این کار نسل شما شاعران جوان است که زبان فارسی را سرافراز کنید."
و بعد نوبت به شاعران جوان و کمتر شناخته شده میرسد که شروع به خواندن شعرهایشان میکنند و اغلب با تحسینهای غلیظ و آفرینهای گرم رهبر مواجه میشوند.
اسفندقه اعلام میکند که نفر بعدی رضا یزدانی است که شعری نیمایی قرائت میکند. شعر که تمام میشود رهبر خرده میگیرد که این کجایش نیمایی بود؟ نه وزن داشت و نه تغییر نوبت قافیه که اصلاً قافیه نداشت. این شعر سپید است. اسفندقه میگوید اگر شاعر درست میخواند وزنش را متوجه میشدیم و بحث ادبی بالا میگیرد؛ از سر اتفاق در جلسه امشب چند باری به حافظ و سعدی و فردوسی و مولوی اشاره شد. رهبری آنها را قلههای شعر فارسی خواند که باطل کننده مغالطه دوگانهسازی شعر هنری و شعر متعهد هستند و از هرکدام یکی دو بیتی به یادگار خواند.
***
افغانستانیها رهبر را «آقاخامنهای» میگویند همان طور که امام را «آقاخمینی» میگفتند و چه کسی از عشق و علاقهشان به یکدیگر با خبر نیست. هر جا که بنشینی میگویند امیدمان در این کشور آقاخامنهای است و چه دریایی هستند از استعداد نادیده گرفته شده و حالا اینجا در کنار عالیترین مقام عالی ایران سرشان را بالا میگیرند؛ لهجههایشان را قائم نمیکنند. چشمان بادامیشان میخندد و وقتی نوبت شعرخوانی یکی از آنها میشود با میکروفن حسابی ور میرود که همه چیز درست باشد و...
افغانستانیها رهبر را «آقاخامنهای» میگویند همان طور که امام را «آقاخمینی» میگفتند و چه کسی از عشق و علاقهشان به یکدیگر با خبر نیست. هر جا که بنشینی میگویند امیدمان در این کشور آقاخامنهای است و چه دریایی هستند از استعداد نادیده گرفته شده و حالا اینجا در کنار عالیترین مقام عالی ایران سرشان را بالا میگیرند
عاطفه جعفری افغانستانی شعری درباره فاطمیون میخواند و من به چای جلوی رهبر خیره شدهام که هر از چند گاهی به دست میگیرد و جرعهای از آن را مینوشد و نمیدانم چه میشود که یاد چایهای راهپیمایی اربعین میافتم و دوباره افغانستانیها که اولین سالی که با دستور رهبر آنها هم توانستند به کربلا و پیاده روی اربعین بروند نامه زدند و نوشتند که: " خبر داریم که 40 سال و بیشتر است که به زیارت پدرمان نیامدهای و امسال ما جای تو زیارت کردهایم. به ضریح علی (ع) که رسیدیم دستانمان را بلند کردیم و گفتیم ما به جای پسرت در ایران آمدهایم از ما و او قبول کن."
و عاطفه جعفری از مشهد میگوید و از فاطمیون و من همچنان در حال و هوایی کربلایی هستم که رهبر حتماً هر سال حسرتش را میکشد و حالا رهبر بغض کرده است و مجلس ساکت شده است و از پچپچه هم دیگر خبری نیست و رهبر میگوید چه قدر کار میشود کرد برای این شهدای مظلوم فاطمیون.
***
تمجید رهبری از شعر شاعران جوان ادامه دارد. برخی بیتها را میخواهد تکرار کنند و برخی را خودش تکرار میکند. به برخی از شعرها و بیتها هم به طور ویژه واکنش نشان میدهد.
پروفسور سید عین الحسن از هند آمده است و میگوید بیش از 35 سال است که فارسی درس میدهد به دانشجویان هندی و تازه به یاد همه مان میآورد که این دُرّ دَری چه گسترهای داشته است. تقاضای او از رهبر اما جالبتر است: " کتاب سهم مسلمانان در آزادی هندوستان جز واحدهای درسی ما در هند است اما در کل دانشکده یک نسخه بیشتر از آن نیست و آنقدر دانشجویان گرفتهاند و بردهاند و کپی گرفتهاند که ورق ورق شده است اگر میشود این کتاب را تجدید چاپ کنید" و دهان حاضرین باز مانده است!
اکرم سعادتمند شعری مادرانه میخواند و رهبر از همین لطیف بودن و مادرانه بودنش به ذوق میآید و تشویقش میکند. مهدی خان محمدی از قم شعری میخواند که در اواسطش این بیت آمده است: تا کاروان پس از ما پیدا کند راه از چاه / یا ردپا یا که پایی در جاده میگذاریم و رهبر اشاره میکند به کتاب مشهور «پایی که جا ماند».
مهدی پرنیان نقیضهای بر شعر مشهور «در کنار خطوط سیم پیام / خارج از ده دو کاج روئیدند» میخواند و از «کاج و کاجه» صحبت میکند که گرفتار فضای مجازی میشوند و مسئولین برای حل مشکل آنها ارتفاع خطوط سیم پیام را بالا میبرند. رهبر میگوید: بچهدار هم شدند این کاج و کاجه؟
میانه غزل محمدحسین جمشیدی به این بیت میرسد: «شد فراموش آنکه بیش از قدر خویش آمد به چشم / آنکه با گمنام بودن سر کند نامآور است» و رهبر یادی از شهید ابراهیم هادی میکند که میخواست گمنام بماند و امروز نام و آوازهاش در همه آفاق جبهه فرهنگی انقلاب پیچیده است.
رهبری هشدار میدهد که مغالطه دوگانه سازی شعر متعهد و شعر هنری را نپذیرید و بدانید که آنهایی که با شعر ایدئولوژیک مخالفند با آن ایدئولوژی شما مخالفند و خودشان ایدئولوژیزدهتر هستند و گله میکند از صداوسیما و ترانه سازان که اهمیت حفظ زبان فارسی را درک نمیکنند
سید رسول پیره شعری سپید در باب عاشورا میخواند و رهبر به کنایه میگوید: البته این شعر تن احمد شاملو مبدع این سبک شعری را در گور خواهد لرزاند. اینکه بفهمد سبکش را در این راه صرف کردهاید!
سید ضیا موسی شعری به زبان ترکی در مدح و ستایش امام رضا (ع) میخواند و رهبر به او میگوید شعر را نزد حضرت رضا (ع) هم بخوانید ایشان ترکی میفهمند.
علی چاوشی شعری عاشقانه میخواند و همان ابتدا اعلام میکند برای همسرش سروده است و رهبر میگوید: "زیبا بود و اینکه گفتید برای همسرتان گفتهاید زیباترش هم کرد. خداوند بچههای متعددی به شما بدهد."
نوبت به میرشکاک که میرسد گرمتر از همه تحویلش میگیرد: "چشم ما روشن شد آقای میرشکاک خیلی وقت بود شما را ندیده بودیم" و میرشکاک با شعری درباره حضرت زهرا (س) مجلس را تکان میدهد.
عبدالقادر طهماسبی (فرید) کمی تعلل میکند و این شعر و آن شعر میکند و از شعر درخواستی اسفندقه گله میکند و میگوید مگر ترانه درخواستی است؟ که رهبر بالاخره میگوید شعرتان را بخوانید که منتظریم و بعد حسابی تمجیدش میکند و از رتبه بالایش در شعر میگوید.
نوبت به ناصر فیض که میرسد میگوید پدرم را از دست دادهام و بعد شعری طنز میخواند و رهبر میگوید این از دست دادن پدرتان جدی بود یا جز همین طنزها بود؟ که فیض جا میخورد و میگوید جدی بود آقا و رهبر طلب مغفرت میکند برای پدرش.
و آخر مجلس که میشود اسنفدقه از رهبر میخواهد سخنرانی کند که رهبر میگوید آقای فردوسی را بگویید بیاید و شعر بخواند. چه سعادتی و حالا آقای فردوسی کیست؟ کسی نمیشناسدش.
از ردیفهای پشت سر جوانکی سیاهچرده و لاغر اندام بلند میشود و در حالی که نمیتواند لبخند رضایتش را پنهان کند میگوید از روستایی آمده است و سلام روستاییان را برای رهبر آورده است و چند رباعی قوی میخواند و در میان نگاههای حسرت زده بقیه برمیگردد و سر جایش مینشیند و حالا همه منتظرند تا بببیند رهبر چه میگوید؟ و رهبری میگوید حرفهای ما را که همه شنیده اید و میدانید چیست. شعر بخوانید. باز هم که صدای صلوات جمع به نشانه انتظار برای شنیدن حرفهای رهبر بالا میرود و رهبر مختصر و مفید حرف میزند. او راضی است. از شعرهایی که امشب خوانده شد و از جریان شعر انقلاب در کشور راضی است اما برای زبان فارسی به شدت نگران. هشدار میدهد که مغالطه دوگانه سازی شعر متعهد و شعر هنری را نپذیرید و بدانید که آنهایی که با شعر ایدئولوژیک مخالفند با آن ایدئولوژی شما مخالفند و خودشان ایدئولوژیزدهتر هستند و گله میکند از صداوسیما و ترانه سازان که اهمیت حفظ زبان فارسی را درک نمیکنند و سرانجام حرف آخرش را میزند: "زبان فارسی در طول قرنها به وسیله شعرا به ما رسیده است و اکنون این وظیفه بر دوش شماست."