بزرگنمایی:
زنده یاد محسن قانع بصیری اعتقاد داشت که بر اساس تاریخ تمدن جهان فرایند فرهنگی شدن تحولات صنعتی بیشتر در پاتوقهای ارتباطی به وجود آمده است، اما متاسفانه در ایران به این نکته توجهی نشده است.
تبسم مهر - زندهیاد محسن قانع بصیری دو سال پیش در چنین روزی (23 اردیبهشت 1396) در منزل شخصی خود در تهران بر اثر سکته قلبی درگذشت و در قطعه نامآوران بهشت زهرا به خاک سپرده شد. قانعبصیری در سال 1328 به دنیا آمد. او از فارغ التحصیلان موفق دارالفنون و سپس دانشگاه تهران از دانشگاه علوم و در رشته شیمی بود برای ادامه تحصیل عازم اروپا و سپس آمریکا شد و در دانشگاه میشیگان به تحصیل در رشته شیمی پرداخت.
مرحوم قانع بصیری پژوهشگری پرکار و نظریهپردازی توانا بویژه در زمینه فرهنگ صنعتی شدن بود. همچنین در عرصه روزنامهنگاری در نوع خود صاحب سبک بود و شاگردان زیادی را در این حوزه پرورش داد. ماهنامه کیمیا، نخستین نشریه تخصصی پتروشیمی بود و سپس سردبیری ماهنامه مدیریت و مجله آریانا گردشگر از جمله نشریاتی بودند که وی سردبیری آنها را به عهده داشت. در آخرین بخش از تجمیع آثار نامبرده، قریب به 700 عنوان مقاله از وی در این مجلات و سایر مجلهها و روزنامهها گردآوری شده است.
علاوه بر این نظریه تعادلات سه جزئی و رابطه جرم و انرژی و اطلاعات است. مهمترین نظریه طرح شده از سوی وی است که بحث درباره نظریه ارتباط معکوس مقادیر جرم و انرژی و نسبت اطلاعات است و این فرضیه که بین دانش و آگاهی با مصرف جرم و انرژی در سیستمها، رابطهای از نوع معکوس است. وی با توسل به این موضوع بسیاری از قواعد اجتماعی، هنری و سیاسی و تاریخی را مورد بازخوانی مجدد قرار داده بود.
با توجه به این مساله ما در مناطق کنار کویری ایران به ویژه در فراهان و اطرافش، خانوادههایی داشتیم که کار آنها تربیت مستوفی بوده است. بیشتر مستوفیهای ایران در آن منطقه و مناطقی مشابه آن تربیت میشدند. این سنت خودش میتوانست زمینهساز شکلگیری جریان خاصی از توسعه در آن مناطق باشد که طبق معمول نتایج خود نرسید و محقق نشد و در حقیقت منحرف شد«مارکس و تکنولوژی»، «پرسشی از هایدگر: تکنولوژی چیست؟»، «تاریخ تحلیلی صنعت در ایران»، «جلوهها و جنبههای دموکراسی»، «جهان انسانی و انسان جهانی» و «غربزدگی، بسته بندی نوستالژیک تاریخی» عناوین شماری از تالیفات منتشر شده اوست. گفتوگویی که در ذیل میخوانید پیش از درگذشت این اندیشمند گرفته شد اما به دلایلی رنگ انتشار به خود ندید و امروز به مناسبت سالروز درگذشت زندهیاد قانع بصیری منتشر میشود. مساله اصلی این گفتوگو فرهنگ صنعتی شدن ایران است.
امروزه جای جای کشور بویژه در استان مرکزی پر شده از شهرکهای صنعتی، کارخانهها و نیروگاه پالایشگاهها و… با این پدیده مواجه است. در ابتدا با شناختی که از صنعت در ایران بویژه استان مرکزی به عنوان یکی از قطبهای اصلی تولید صنعتی در کشور، دارید بفرمائید این نوع توسعه صنعتی تا چه حد با فرهنگ و تاریخی که در آن سرزمین ایجاد شده همخوان و همسنخ است؟
ما اصالتاً اهل منطقه فراهان و بخش گرکان هستیم، یعنی پیشینه خانوادگی ما به آنجا برمیگردد. خاطرم هست تا زمانی که پدربزرگم زنده بود، در صالحآباد اراک و خود گرکان باغ داشتیم و ما تابستانها به آنجا میرفتیم. منطقه فراهان و اصولاً مناطق کنارکویریِ ایران، یک تمایز بسیار مهم با مناطق کوهستانی و برونکویری دارند؛ این مناطق کناری از معدود روستاهایی بودند که بیسواد در آنها بسیار کم بود. علتش هم این بود که مستوفیان ایران در حقیقت در این مناطق تربیت میشدند و این امر ایجاب میکرد که این مناطق با سواد و فرهنگ باشند.
به طور کلی ساختار قدرت سیاسی در ایران ایلیاتی بوده است و ایلات قدرت سیاسی را به دست میگرفتند. معمولاً خانهای ایلات بیسواد بودند و در هنگام به دست گرفتن قدرت مجبور بودند جامعه را اداره کنند و برای این کار نیازمند دانش سیاسی اجتماعی بودند. این خانها بیشتر نیروهای نظامی بودند که قادر به مدیریت و اداره جامعه نبودند و نمیتوانستند از اسب پیاده شوند و بر تخت بنشینند! این اساس یک مساله در ایران بوده است که به دلیل ساخت بدوی primitive قدرت سیاسی که به ویژه با آمدن ترکان به ایران در دوره سلجوقیان و غزنویان شروع شد و شکل گرفت. این سنتی بود که در دل آن هرگاه گروهی قدرت را با فرایند ایلی و قبیلهای به دست میگرفتند، همیشه تضادی میان نظامیان ایلی و مستوفیان بر سر قدرت آغاز میشد و همین تضاد، گاه تراژدیهای عظیمی به وجود میآورد؛ مثلاً بیهقی در داستانحسنک وزیر نمونه همین تراژدی را نشان میدهد که محصول تناقض بین قدرت سیاسی و مستوفیها است.
با توجه به این مساله ما در مناطق کنار کویری ایران به ویژه در فراهان و اطرافش، خانوادههایی داشتیم که کار آنها تربیت مستوفی بوده است. بیشتر مستوفیهای ایران در آن منطقه و مناطقی مشابه آن تربیت میشدند. این سنت خودش میتوانست زمینهساز شکلگیری جریان خاصی از توسعه در آن مناطق باشد که طبق معمول نتایج خود نرسید و محقق نشد و در حقیقت منحرف شد.
یعنی اعتقاد دارید بر مبنای هویت تاریخی و فرهنگی، شکل خاصی از توسعه در کشور باید شکل میگرفت که مغایر با شکل توسعه کنونی است؟
همینطور است.
فکر میکنید چرا آن شکل از توسعه مطلوب بر مبنای تاریخ و فرهنگ نخبهپرور ایران محقق نشد؟
علتش این است که ساختار قدرتی که در ایران بعد از جمهوری اسلامی ایجاد شد به دلیل نداشتن حزب، مردم و نخبگان مناطق مختلف نقشی در ایجاد توسعه بر مبنای عقلانیت تاریخی نداشتند. در این بستر مسئولان هر منطقهای فقط قصد داشتند نشان دهند که منطقه خودشان توسعه پیدا کرده است و توسعه هم در ظاهر، صرفاً وارد کردن دستگاههای صنعتی و تأسیس کارخانه و… بود. حتی آنها به دنبال صنایع استحصالی هم در آن منطقه نرفتند تا صنعت بتواند روی تولیدات منطقهای پشتوانه بسازند. مثلاً در آن منطقه گردو و بادام و انگور خیلی خوبی کشت میشد که برخی از محصولاتشان تا کشور پرتغال هم صادر میشد.
همیشه تضادی میان نظامیان ایلی و مستوفیان بر سر قدرت آغاز میشد و همین تضاد، گاه تراژدیهای عظیمی به وجود میآورد؛ مثلاً بیهقی در داستانحسنک وزیر نمونه همین تراژدی را نشان میدهدچنین سوابقی هیچ گاه مورد استفاده قرار نگرفت زیرا این حزب است که میتواند تشکیلات تحقیقاتی به وجود بیاورد و از اندیشمندان برای امر توسعه استفاده کند. اما با فقدان این عنصر مهم، توسعهای در کشور ما ایجاد شد، شکلی آنارشیک در توسعه بود. به همین دلیل است که ما میبینیم در نطقهای پیش از دستور مجلس ما، هر وکیل و نمایندهای میآید حرف خود را میزند و هر کارگزاری هم کار خود را میکند.
وقتی صنعت به یک جامعه وارد میشود، انتظار میرود که متناظر با روند توسعه صنعتی، روند شهرنشینی و تحولات مدنیت جدید هم ایجاد شود و رشد کند. از سوی دیگر به نظر میرسد روند ایجاد صنعت در برخی از مناطق ایران، کاملاً صوری انجام شده است و کارخانهها و شهرکهای صنعتی بدون در نظر گرفتن پیامدها یا مازادهای فرهنگی و اجتماعیِ ورود صنعت، احداث شدهاند. تحلیل شما در این باره چیست؟
زمانی که صنعت جدید خواست در ایران شکل بگیرد، اولین گروهی که به خارج فرستاده شدند 5 نفر از اشراف قاجار بودند که در زمان «محمدشاه» به فرنگ رفتند. تا قبل از امیرکبیر هر کسی که به فرنگ فرستاده میشد از اشراف قاجار یا خانوادههای با نفوذ بود؛ آنها هم بدون اینکه تجربهای در تحصیل داشته باشند، در آنجا درسی را میخواندند و میآمدند که حاصل چندانی برای کشور نداشت. از معدود کسانی که در آن زمان به خارج رفتند و حاصل کارشان برای کشور مثبت بود، مرحوم «صنیع الدوله» بود.
زمانی که گروه اول مسافران فرنگ در زمان محمدشاه قاجار میخواستند برود با محمدشاه دیدار کردند در آن دیدار، محمدشاه جملهای به آنها میگوید که اساس برداشت ما از مساله ایجاد صنعت در ایران است و متأسفانه هیچکس هم روی آن کار نمیکند. محمدشاه به آنها میگوید: «بروید صنعت را بگیرید، اما فرهنگشان را نگیرید». یعنی در ذهن محمدشاه و مسئولان آن دوره فرهنگ یک چیز جدا از صنعت بوده است و فکر میکردند که ما میتوانیم با آن شکل زیستی سنتی خودمان صنعتی بشویم. در واقع آنها متوجه نبودند که صنعت با خود، فرهنگ و روابط خاصی میآورد. آن تفکر از همان زمان ماند و کماکان هم چنین فکری در کشور ما وجود دارد.
من در کتاب «تاریخ تحلیلی صنعت» گفتهام که مساله تنها سرمایهگذاری صنعتی نیست و این تازه شروع کار است. مساله اصلی این است که دریابیم تحولات صنعتی چگونه شکل فرهنگی به خود میگیرد و در درون فرهنگ اجتماعی تأثیر میگذارد.
دقیقاً این همان چیزی است که امروز نه تنها در استان مرکزی، بلکه در کل کشور به آن احتیاج داریم و متأسفانه هنوز قدم در راه درک آن نگذاشتهایم. این فرایند چطور باید اتفاق بیفتد؟
این کار را نهادهای فراغتی اجتماعی یا پاتوقهای ارتباطی انجام میدهند. اگر به تاریخ رنسانس و تحولات علمی، فنی و حتی سازمانی آن دوران نگاه کنیم در مییابیم که فرایند فرهنگی شدن تحولات صنعتی بیشتر در پاتوقهای ارتباطی به وجود آمده است. قهوهخانه یا بارها پاتوقهایی بودند که گروههای مختلف اجتماع برخلاف ایدههای طبقاتی میتوانستند دور هم جمع شوند و شکلگیری بسیاری از اندیشههای علمی و عملی را رقم بزنند. همانطور که میدانیم بسیاری از کنشهای فرهنگی و اجتماعی اصیل تاریخ غرب ریشه در این پاتوقهای علمی دارند. این پاتوقها در حقیقت آن صنعتی را که به وجود میآمد، به یک فرهنگ و ارزش اجتماعی تبدیل میکردند.
زمانی که گروه اول مسافران فرنگ در زمان محمدشاه قاجار میخواستند برود با محمدشاه دیدار کردند در آن دیدار، محمدشاه جملهای به آنها میگوید که اساس برداشت ما از مساله ایجاد صنعت در ایران است و متأسفانه هیچکس هم روی آن کار نمیکند. محمدشاه به آنها میگوید: «بروید صنعت را بگیرید، اما فرهنگشان را نگیرید»در ایران تنها یک یا دو بار این اتفاق داشت میافتاد که متأسفانه به نتیجه نرسید. مهمترین نمونه آن در زمان صفویه و شاه عباس بود. در زمان صفویه بسیاری از صنایع خانگی شکل کارخانهای پیدا کردند و بویژه در اصفهان به صنایعی کارخانهای مانند صنعت فرش یا کاشی تبدیل شدند. ویژگی این صنایع پیوند آن با هنر و اجتماع بود و قهوهخانهها آشکارا خاستگاه آنها قلمداد میشدند. در زمان شاهعباس در قهوهخانههای بزرگ هر گروه صنفی و هنری جایگاهش مشخص بود، زیرا ابزارآلات و محصولات خود را به دیوار قهوهخانه نصب میکردند و مثلاً شما در بدو ورود میتوانستید جای نجار، نقاش، آهنگر و… را تشخیص دهید. این یک فضای ارتباطی گسترده ایجاد میکرد که حاصل آن «هنر-صنعت» بسیار خوبی بود که نمونه اعلای آن را میتوان در تولید «کاشی هفترنگ» ایران مشاهده کرد.
وقتی میخواستند مسجد شاه یا امام اصفهان را بسازند شاه عباس عجله زیادی داشت، اما نمیتوانستند با «کاشی معرق» این کار را بکنند زیرا طبق محاسبات ساخت مسجد با این کاشی حدود 15 سال زمان میبرد. بنابراین کاشی هفترنگ را ساختند که کار تولید آن با توجه به امکانات آن زمان اصلاً ساده نبود؛ به طوری که میتوان گفت تولید آن کاشی از عجایب صنعتی و تکنولوژیکی دوره خودش محسوب میشود. اصفهانیها توانستند در عرض سه سال 1 میلیون و 300 هزار کاشی هفت رنگ بسازند که حتی دو کاشی آن شبیه به هم نبود. چرا این ویژگی و آن قدرت تکنولوژیکی جدید در آن دوره به وجود آمد؟ دلیلش این است که یک فضای ارتباطی قوی در همان قهوهخانهها بین اهالی این هنر و صنعتهای رایج برقرار شد که توانست نوآوری خوبی را در صنعت کاشی رقم بزند؛ به طوری که کاشی آن زمان ایران تا اسپانیا و پرتغال رفت و به صورت عمده صادر شد. این قطعاً محصول ارتباط بود، یعنی صنعتی که به وجود میآمد یک فضای گسترده ارتباطی داشت که اجازه میداد متخصصان یا پیشهوران صنعتی که در آن رشته کار میکنند، با هم تبادل نظر داشته باشند تا محصول کارشان با کیفیت باشد.
ضمناً در همان دوره، کار به جایی رسید که کارگرانی که در این رشته کار میکردند از بیمه بیکاری، وعده خوراک روزانه، بهداشت، حقوق بازنشستگی و… بهرهمند بودند. اینها مسائل نوینی بود که از دل همان ارتباطات اجتماعی شکل گرفت.
چرا این فضای ارتباطی باقی نماند؟
مهمترین علتش این بود که به دلیل ساختار استبدادی، بین فرهنگ خانه و فرهنگ کار رابطه برقرار نشد. یعنی نهادهای اجتماعی نتوانستند استمرار پیدا کنند. اما از طرف دیگر تکنولوژیهای جدید، کالاهای جدید به وجود آوردند و پیشهوران صنعتی ما نتوانستند با کالاهای جدید رقابت کنند.
بازار ایران در آن زمان دوگانه بود، چون نهاد قدرت دوشاخه بود. یک گروه، پیشهوران صنعتی بودند که بیشتر به اهداف صوفیه نزدیک بودند و به همین دلیل است که شما فرهنگ گسترده فتوتنامهها را برای پیشهوران صنعتی میبینید. اما گروه دوم تجّار بازار بودند که بیشتر به آخوندهای اصولی و اهل شریعت نزدیک بودند. با آمدن کالاهای نو، پیشهوران صنعتی بهتدریج ورشکست شدند. پیشهوران که ورشکست شدند، بازار به دست تجار افتاد. در نتیجه میتوان گفت که همراهان شریعت قالب شدند و پیشهوران نتوانستند ادبیات فنی و فرهنگی خودشان را گسترش دهند و این ادبیات در حد همان فتوتنامهها باقی ماند و رشد نکرد. از این طرف چون هم بازار در دست حامیان شریعت بود و هم نظام هم استبدادی حکومت میکرد، اجازه فعالیت و گسترش به نهادهای مدنی فعال در جامعه داده نشد و ارتباط خانه به عنوان محل شریعت و سنت را با محیط کار از هم گسست.
در این بستر، وقتی انقلاب مشروطه رخ داد و به تدریج صنعت جدید با مازادهای فرهنگیاش به کشور وارد شد، ما عملاً دچار نوعی دوالیسم (دوگانهانگاری) صنعتی شدیم. یعنی در محیط کار مدرن میشدیم و در محیط خانه سنتی بودیم. در رژیم پهلوی دیده میشد که مثلاً دختری از خانه با چادر بیرون میآمد، بعد وقتی طول چند کوچه را طی میکرد و از خانه و محلهاش دور میشد، چادرش را در میآورد و با دوستِ پسرش به سینما میرفت. این نشان میداد که میان فرهنگ خانه و فرهنگ جامعه و محیط کار اختلاف وجود دارد. این اختلاف ماند و امکان ایجاد تحقق پاتوقهای ارتباطی، اجتماعی را گرفت.
وضعیت ارتباطی امروز در حوزههای اجتماعی و صنعتی را چطور ارزیابی میکنید؟
بعد از انقلاب از یک جهت وضع عوض شد و جالب این است که خانهای که در قدیم مرکز سنت بود، الان به مرکز مدرنیته تبدیل شده است. علتش هم این است که ما در این دوره به جان کوچه و خیابان و نهادهای جمعی مدرن افتادیم و در نتیجه از خانه غفلت کردیم. بنابراین الان از این جهت برعکس شده است، یعنی افراد در بیرون با چادر هستند و در خانه چادرهایشان را برداشته و مهمانی میگیرند و میرقصند و…. اما این باز نشاندهنده این است که ما هنوز نتوانستیم بین صنعت و جامعه رابطه مبتنی بر تبادل فرهنگی به وجود بیاوریم. این تبادل فرهنگی باید با نقش نهادهای فراغتی صورت گیرد که عمدهترین پاتوقهای ارتباطی هستند.
وقتی پاتوقهای ارتباطی نباشند صنعت نمیتواند به صورت یک ارزش اجتماعی، فرهنگ خود را نشان بدهد. علت اینکه امروز مشاغل شریفی مانند «عملگی» یا «رفتگری» در جامعه ما بهصورت فحش درآمده است، همین فقدان ارتباط فرهنگی صاحبان مشاغل و پیشهوران است. در غرب و کشورهای صنعتی مانند آلمان ارزش فرهنگی و اقتصادی یک پیشهور صنعتی و ارزش اجتماعی او خیلی بیشتر از یک فارغالتحصیل دانشگاهی است. نه تنها چنین اتفاق در ایران نیفتاده، بلکه مشاغل پایه و مهمی مانند عملگی یا رفتگری تبدیل به فحش شدهاند در صورتی که ارزش اجتماعی بسیار بالایی دارند. بنابراین امروز هم بین فرهنگ خانه و فرهنگ کار رابطه فعال به وجود نیامده است و نقشی را که نهادهای فراغتی باید بازی کنند، بر زمین مانده است.
به طور کلی در هر جامعهای 4 منطقه یا زون (قلمرو) وجود دارد که بسیار اهمیت دارند و باید هماهنگی و ترکیب آنها را همیشه مد نظر قرار داد. این 4 زون عبارتند از: «خانه»، «کار»، «فراغت» و «معبر». در جوامع مدرن بین کار و 3 زوندیگر رابطه فعالی وجود دارد و در نتیجه کار که مدام خودش را نو میکند فرهنگ ارتباطی خود را به جامعه انتقال میدهد. جامعه نیز ارزشهای آن را درک میکند و فضای ارتباطی بین صنعت و فرهنگ و اجتماع ایجاد میشود. اما در جوامعی مانند جامعه ما این ارتباط وجود ندارد و در نتیجه، نوزادِ صنعت ناپایدار است و هیچ وقت هم در شرایط مناسب برای بالندگی قرار نمیگیرد.
اگر بخواهم این مساله را در شکل کلان تحلیل کنیم، به نظر میرسد معضل کنونی ما معیوب بودن روند مدرنیزاسیون در کشور است. تا چه حد با این موضوع موافقید؟
معضل ما این است که در شهرهای ما از یک سو نهادهایی به وجود میآیند که در اداره آنها راهی نداریم جز اینکه با عقل مدرن با آنها مواجه شویم. در حقیقت نمیتوانیم آن نهادهایی که ذاتشان از دنیای مدرن نشأت گرفته را با اصول سنتی اداره کنیم. شما هیچگاه با فرمول خورشت قرمه سبزی نمیتوانید پیتزا درست کنید و بالعکس با فرمول پیتزا هم نمیتوانید قورمهسبزی بپزید. چون اینها دو فرمول متفاوت دارند.
امروز هم بین فرهنگ خانه و فرهنگ کار رابطه فعال به وجود نیامده است و نقشی را که نهادهای فراغتی باید بازی کنند، بر زمین مانده استما امروز نهادهای مدرنی به وجود میآوریم و میخواهیم آنها را با اصول سنتی اداره کنیم که این کار نشدنی است. یک نهاد مدرن با اصول سنتی اداره نمیشود. هرکاری یک قاعدهای دارد. نهادهایی مانند وزارتخانه، سازمان بیمه، نهاد آموزش و پرورش، دانشگاه و… نهادهایی هستند که با تحولاتی که بعد از رنسانس و ایجاد جهان مدرن رخ داد، به وجود آمدند و باید با عقل خاص خودشان اداره شوند. اداره چنین نهادهایی به شکل سنتی و با عقل دوران سنت جوابگو نیست. «حاج ابوالحسن کمپانی» یکی از روحانیون هوشیار زمان قاجار بود. او شعری دارد که میگوید: «شیئانعجیبان هما ابرد من یخ / شیخ یتصبا و صبی یتشیخ» یعنی دو چیز، عجیب و از یخ سردتر است، یکی اینکه پیری ادای جوان را دربیاورد و دیگری جوانی که ادای پیر را درآورد! هر کدام از اینها شکل خاص خودشان را دارند و نباید به دیگری تبدیل شود. اگر بخواهید آنها را مانند دیگری درآورید بیمار میشوند.
بر این مبنا باید در نظر داشته باشید که طبقه متوسط در ایران با رشد نهادهای مدرن شکل گرفت، یعنی پیش از آن نهادها و پیش از ظهور انقلاب صنعتی و شکلگیری جهان مدرن چیزی به نام طبقه متوسط وجود نداشت. حالا ما میخواهیم این طبقه را که ذات و زندگیش مدرن است را به شکل سنتی اداره کنیم و این آشکارا غلط است. نهاد مدرن را باید با عقل مدرن اداره کرد. یکی از دلایل اینکه در کشور ما هر کسی رئیسجمهور میشود، درگیر شده و کار را به طور اساسی پیش ببرد، همین است که وقتی آن رئیسجمهور بر صدر دستگاه اجرایی مینشیند، متوجه میشود که این دستگاه اجرایی را باید با عقلی اداره کرد که همخوان با نهادها و قواعد ساختار کشور باشد و اداره کشور با هیچ عقل دیگری جواب نمیدهد. در این شرایط اگر 100 هزار نفر هم به زندان بیفتند باز جواب نمیدهد و مشکلات همچنان باقی میماند. باید این را درک کنیم که وقتی جواب نمیدهد، یعنی برنامه اشتباه است و باید برنامه را بر مبنای عقل درستی که مورد نیاز این کار است تنظیم کنیم.
بنابراین یکی از معضلات بزرگ در شهرهای ما که از قضا پیشینه سنتی قدرتمندی دارند و بعداً تبدیل به شهرهای صنعتی و مدرن شدهاند، این است که ما اقتضائات مدرن آنها را نادیده میگیریم. مثلاً فضاهای ارتباطی یکی از این الزامات و اقتضائات است که ما امروز با فقدانش روبرو هستیم. فقدان این فضاهای ارتباطی اجازه ظهور خلاقیت و بروز نیروهای اندیشهای درونذهنی را نمیدهد و در نتیجه مرض به وجود میآید. این مرض هم در جای جای حیات اجتماعی و صنعتی و… نمود و بروز پیدا میکند. بسیاری از این افسردگیهای موجود در جامعه ما به دلیل همان فقدان فضای ارتباطی است و اراک هم نمونهای از آن است.