حضرت ام البنین (س) به روایت شهید مطهری
فرهنگی و هنری
بزرگنمایی:
تبسم مهر - روایت شهید مطهری پیرامون زندگانی حضرت ام البنین (س) را اینجا بخوانید.
تبسم مهر - روایت شهید مطهری پیرامون زندگانی حضرت ام البنین (س) را اینجا بخوانید.
به گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان ،حضرت ام البنین (س)همسر گرامی امام علی (ع) است که بعد از شهادت حضرت زهرا (س) به زوجیت ایشان در آمدند و چهار پسر برای امام علی (ع) به دنیا آوردند که حضرت عباس (ع) یکی از آنها است. حضرت ام البنین (س)در واقعه عاشورا حضور نداشت، ولی بعد از واقعه عاشورا تا زمان مرگ برای شهدای کربلا مرثیه سرایی کرد.
امام صادق علیه السلام فرمود: «رحم الله عمى العباس لقد اثر و ابلى بلاء حسنا...» (1) خدارحمت کند عموى ما عباس را، عجب نیکو امتحان داد، ایثار کرد و حداکثر آزمایش را انجام داد. براى عموى ما عباس مقامى در نزد خداوند است که تمام شهیدان غبطه مقام او را مى برند.) اینقدر جوانمردى، اینقدر خلوص نیت، اینقدر فداکارى! ما تنها از ناحیه پیکر عمل نگاه مىکنیم، به روح عمل نگاه نمىکنیم تا ببینیم چقدر اهمیت دارد.
شب عاشوراست. عباس در خدمت ابا عبد الله علیه السلام نشسته است. در همان وقت یکى از سران دشمن مى آید، فریاد مى زند:عباس بن على و برادرانش را بگویید بیایند. عباس مى شنود ولى مثل اینکه ابدا نشنیده است، اعتنا نمى کند. آنچنان در حضور حسین بن على مؤدب است که آقا به او فرمود: جوابش را بده هر چند فاسق است. مى آید مى بیند شمر بن ذى الجوشن است. شمر روى یک علاقه خویشاوندى دور که از طرف مادر عباس دارد و هر دو از یک قبیله اند، وقتى که از کوفه آمده است به خیال خودش امان نامه اى براى اباالفضل و برادران مادرى او آورده است.
به خیال خودش خدمتى کرده است. تا حرف خودش را گفت، عباس علیه السلام پرخاش مردانه اى به او کرد، فرمود:خدا تو را و آن کسى که این امان نامه را به دست تو داده است لعنت کند. تو مرا چه شناخته اى؟ درباره من چه فکر کرده اى؟ تو خیال کرده اى من آدمى هستم که براى حفظ جان خودم، امامم، برادرم حسین بن على علیه السلام را اینجا بگذارم و بیایم دنبال تو؟ آن دامنى که ما در آن بزرگ شده ایم و آن پستانى که از آن شیر خورده ایم، این طور ما را تربیت نکرده است.
حضرت ام البنین(س)، همسر على علیه السلام، چهار پسر از على دارد. مورخین نوشته اند على علیه السلام مخصوصا به برادرش عقیل توصیه مىکند که زنى براى من انتخاب کن که «ولدتها الفحوله» از شجاعان زاده شده باشد، از شجاعان ارث برده باشد «لتلد لى ولدا شجاعا» مى خواهم از او فرزند شجاع به دنیا بیاید. (البته در متن تاریخ ندارد که على علیه السلام گفته باشد هدف و منظور من چیست، اما آنها که به روشن بینى على معترف و مؤمن اند مىگویند على آن آخر کار را پیش بینى مى کرد.)
عقیل، ام البنین را انتخاب میکند. به آقا عرض مى کند که این زن از نوع همان زنى است که تو مى خواهى. چهار پسر که ارشدشان وجود مقدس ابا الفضل العباس است، از این زن به دنیا مى آیند، هر چهار پسر در کربلا در رکاب ابا عبد الله حرکت مى کنند و شهید مى شوند. وقتى که نوبت بنى هاشم رسید، ابا الفضل که برادر ارشد بود به برادرانش گفت:برادرانم! من دلم مى خواهد شما قبل از من به میدان بروید، چون مى خواهم اجر شهادت برادر را ادراک کرده باشم. گفتند:هر چه تو امر کنى. هر سه نفر شهید شدند، بعد ابا الفضل قیام کرد.
این زن بزرگوار (ام البنین) که تا آن وقت زنده بود ولى در کربلا نبود، شهادت چهار پسر رشید خود را درک کرد و در سوگ آنها نشست. در مدینه برایش خبر آمد که چهار پسر تو در خدمت حسین بن على علیه السلام شهید شدند. براى این پسرها ندبه و گریه مى کرد. گاهى سر راه عراق و گاهى در بقیع مى نشست و ندبه هاى جانسوزى مى کرد. زنها هم دور او جمع مى شدند. مروان حکم که حاکم مدینه بود، با آن همه دشمنى و قساوت گاهى به آنجا مى آمد و مى ایستاد و مى گریست. از جمله ندبه هایش این است:
لا تدعونى ویک ام البنین
تذکرینى بلیوث العرین
کانتبنون لى ادعى بهم
و الیوم اصبحت و لا من بنین
اى زنان! من از شما یک تقاضا دارم و آن این است که بعد از این مرا با لقب ام البنین نخوانید (چون ام البنین یعنى مادر پسران، مادر شیر پسران)، دیگر مرا به این اسم نخوانید. وقتى شما مرا به این اسم مى خوانید، به یاد فرزندان شجاعم مى افتم و دلم آتش مى گیرد. زمانى من ام البنین بودم ولى اکنون ام البنین و مادر پسران نیستم.
مرثیه اى دارد راجع به خصوص ابا الفضل العباس:
یا من راى العباس کر على جماهیر النقد
و وراه من ابناء حیدر کل لیث ذى لبد
انبئت ان ابنى اصیب براسه مقطوع ید
ویلى على شبلى امال براسه ضرب العمد
لو کان سیفک فى یدیک لما دنى منه احد
مى گوید:اى چشمى که در کربلا بودى و آن منظره اى که عباس من، شیر بچه من، حمله مى کرد مى دیدى و دیده اى! اى مردمى که آنجا حاضر بوده اید! براى من داستانى نقل کرده اند، نمىدانم این داستان راست استیا نه. یک خبر خیلى جانگداز به من دادهاند، نمىدانم راست استیا نه. به من گفته اند که اولا دست هاى پسرت بریده شد، بعد در حالى که فرزند تو دست در بدن نداشتیک مرد لعین ناکس آمد و عمودى آهنین بر فرق او زد. واى بر من که مى گویند بر سر شیر بچه ام عمود آهنین فرود آمد. بعد مى گوید:عباس جانم! فرزند عزیزم! من خودم مى دانم که اگر دست در بدن داشتى هیچ کس جرات نزدیک شدن به تو را نمىکرد.
لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظیم و صلى الله على محمد و آله الطاهرین.
منابع:
ابصار العین، ص26.
مجموعه آثار شهید مطهری ج. 17-منتهى الآمال، ج. 1/ص386
انتهای پیام/