بازخوانی گفتوگو با محمدامین قانعیراد به مناسبت چهل سالگی انقلاب
مطالبات انقلاب هنوز پابرجاست
اجتماعی
بزرگنمایی:
تبسم مهر - تهران- ایرناپلاس- بازخوانی انقلاب اسلامی و بررسی میزان تحقق اهداف و ارزشهای آن، امروز اهمیت ویژهای دارد. یک جامعهشناس در این مورد میگوید: عدم تحقق برخی از آرمانهای انقلاب سبب سرخوردگی مردم و نیروهای انقلابی شده است.
تبسم مهر - تهران- ایرناپلاس- بازخوانی انقلاب اسلامی و بررسی میزان تحقق اهداف و ارزشهای آن، امروز اهمیت ویژهای دارد. یک جامعهشناس در این مورد میگوید: عدم تحقق برخی از آرمانهای انقلاب سبب سرخوردگی مردم و نیروهای انقلابی شده است.
مرحوم محمدامین قانعیراد یکی از جامعهشناسانی است که تلاش داشت با طرح جامعهشناسی مردممدار، مسائل مرتبط با این رشته را در بین افکار عمومی بسط دهد. آنچه در ادامه میخوانید مصاحبهای است که با وی در سال 1393 در نشریهای دانشگاهی انجام شده است. بازخوانی این مصاحبه که به تبیین فضای اجتماعی و سیاسی منجر به انقلاب پرداخته است، از آن رو اهمیت دارد که نگاه متفاوت قانعیراد را در مورد دلایل محقق نشدن مطالبات مردم از انقلاب تبیین میکند.
سؤال: برای ورود به بحث با این سؤال شروع کنیم که شما در فعالیتهای انقلابی چه مشارکتی داشتهاید؟
قانعیراد: در آن سالها دانشجو بودم، به هرحال تحت تأثیر اندیشههای شریعتی قرار داشتم و در چهارچوب فعالیتهای رایج دانشجویی مشارکت داشتم. از جمله فعالیتهای انجمن اسلامی و کتابخانهاش، برگزاری نمایشگاه کتاب، جلسههای سخنرانی و فعالیتهای عمومی که منجر به انقلاب شد.
سؤال: دلیل اصلی شکلگیری انقلاب اسلامی را با توجه به شرایط سیاسی، تحولات سیاسی و اقتصادی بینالمللی و وضعیت سیاست داخلی چه میدانید؟
قانعیراد: مجموعه گستردهای از عوامل بر شکلگیری انقلاب مؤثر بودند، برخی از آنها ابعاد اقتصادی داشتند که تأکید بر افزایش قیمت نفت از سال 52 و افزایش نقدینگی در جامعه و تورم پس از آنکه منجر به شکاف طبقاتی شده بود. عامل اقتصادی دیگر مربوط به اصلاحات ارضی 42 است که منجر به شکلگیری سرمایهداری وابسته در ایران شد که با تأسیس کارخانهها و گسترش مراکز صنعتی، همراه با مهاجرت روستاییان به شهر در واقع با تغییر شغل آنان از دهقانی به کارگران شهری که با تغییر بستر اجتماعیشان، توقعات و انتظارات جدید هم در آنها ایجاد شده بود و به لحاظ فرهنگی در وضعیت شبه آنومیکی قرار داشتند و درنهایت این مهاجرتها در شکلگیری یک جامعه تودهای نقش داشتند.
جامعه تودهای به معنای شکلگیری یک نوع فردگرایی، نه فردگرایی با شالودههای به سامان و عمیق، بلکه فردگرایی آنومیک به دلیل اینکه سازمانهای کنترل اجتماعی تضعیف شده بود. وقتی فرد بهعنوان دهقان در روستا به سر میبرد، تحت کنترل نهادهایی قرار داشت که وقتی مهاجرت کرد به شهر، آنهایی که کاری پیدا کردند، کار به آنان سازمانی میبخشید، ولی بخشی از آنان در حومههای شهر به شکل حاشیهنشین زندگی میکردند و برایشان یک نوع فقر و بیسامانی فرهنگی ایجاد شده بود.
آنان سطحی از توقعاتی داشتند که به آن نرسیده بودند و خودشان را با قشرهایی که در مراکز شهر ساکن بودند، مقایسه میکردند؛ با کسانی که مثل خودشان بودند، ولی توانسته بودند جایگاهی داشته باشند و از طرف دیگر با نوکیسههای شهری مقایسه میکردند که از دل صنعتی شدن مدرن در آمده بودند و این مقایسهها در ذهنشان آزارشان میداد. وجود جامعه تودهای در کنار مشکلات اقتصادی که ایجاد شده بود، یک نیروی بالقوه برای تحرک اجتماعی و بسیج اجتماعی در شهرها ایجاد کرده بود، نیرویی که بدون اینکه نارضایتیهایشان جهتگیری سیاسی داشته باشد، ناراضی بودند و خودشان را در محرومیت نسبی احساس میکردند و این نیروها در فرآیند انقلاب بسیج شدند و مذهب توانست به آنان اتحاد دهد و به اصطلاح تبدیل به یک نیروی یکپارچه کند.
از سال 1320 با رفتن رضاشاه و اشغال متفقین و آمدن پسرش، در کنار ابعاد اقتصادی- اجتماعی، ابعاد سیاسی هم مؤثر بود. در دوره رضاشاه، نوسازی و تغییرات از بالا یا توسعه اقتدارگر وجود دارد؛ با برنامههایی که به مشارکت سیاسی بها نمیدهد ولی دنبال توسعه اقتصاد، آموزش، بهداشت و توسعه شهرها و کارخانجات است. رضاشاه همراه با توسعه صنعتی برنامههایی هم برای ایجاد وحدت فرهنگی داشت که حاصل ترکیب ایدئولوژی شاهنشاهی و ایران باستانی با برداشتی از نوسازی و مدرنیته ابزاری، بدون استفاده از مشارکت سیاسی مردم و سرکوب فعالیتهای سیاسی بود.
این رویکرد بخشی از فرهنگ ایرانی باستانی را برجسته میکرد و بخش فرهنگ مذهبی را تحت فشار قرار میداد و به این دلیل، با فرهنگ سنتی مردم تقابل پیدا کرد که دو پدیده کشف حجاب و برخورد با روحانیت دو نمود از تقابل فرهنگی است که رضاشاه پیش گرفته بود. در این دوره با گسترش شهرها، دانشگاهها و کارخانهها نیروهایی از طبقه متوسط شکل میگیرد. نوسازی همراه خودش نیروهای جدیدی به میدان میآورد، این نیروها بهدنبال آن هستند که صدای خودشان را در عرصههای سیاسی بازتاب دهند، این بازنمایی صداها تا 1320 ممکن نبود، اما بعد از آن حزب توده، احزاب ملی و مذهبی شکل گرفتند که با دو جریان مواجهیم، جبهه ملی و حزب توده.
در واقع این حرکات سیاسی سعی میکرد قدرت را محدود، در انتخابات شرکت و به نحوی شاه و دربار را به چالش بکشانند. در سال 1332 کودتا و برکناری مصدق پیش میآید که تا سال 1342 یک وضعیت استبدادی در کشور حاکم میشود. در سال 42 مسئله 15 خرداد پیش میآید و نیروهای مذهبی در این فاصله تا حدی بهتدریج دست بالا را پیدا و با سازماندهیشان قدرتی پیدا میکنند، اما باز هم سرکوب میشوند.
بلافاصله اصلاحات ارضی در کشور اتفاق میافتد. تا سال 52 داستان سرکوبهای فعالان سیاسی ادامه مییابد. در این فاصله پنج سال از سال 52 تا 57 تشکلهای سیاسی بهتدریج به تحرک میافتند و جبهه ملی و جریانات چپ دوباره فعالیتشان را بهصورت پنهانی آغاز میکنند؛ بهویژه جریان چپ که فعالیتهای مسلحانه داشتند. جبهه ملی سعی میکند به قدرت برگردد که نمیتواند. در این شرایط تمام احزاب و جریاناتی که شکل گرفته بودند از طرف دربار به نحوی آسیب دیدند و آزرده شدند.
یک نیروی سیاسی آزرده که به دنبال بازنمایی فرهنگی و سیاسی میگردد با نیروی اجتماعی بالفعل ناراضی و بدون جهتگیری سیاسی، در شرایط خاصی میتوانند به هم نزدیک شوند که بخشی از شرایط خاص به تغییر فضای جهانی برمیگردد. بهویژه سیاستهای باز کارتر که در آن زمان مطرح شد، اینکه چه ارتباطی بین این سیاستها و قیمت نفت است، قابل بررسی است. ولی این نیروهای سیاسی نمیتوانستند با مردم ارتباط برقرار کنند مگر بهواسطه کانالهای ارتباطی. به نظرم بخشی از این کانال را شریعتی ایجاد کرد، سخنرانیهایی که در حسینیه ارشاد داشت، بهویژه تأثیراتی که روی دانشجویان مذهبی و بهتدریج در دانشگاهها و نیروهای انجمن اسلامی اثر داشت و قدرتی پیدا کردند. بعد از 56 و درگذشت شریعتی، این نیروهای دانشجویی مذهبی را به جامعه کشاند. اولین تظاهرات بعد از سالها بعد از فوت شریعتی بود. شب هفتشان در میدان ارگ که خودم حضور داشتم و چند نفری از ما دستگیر شدیم، اولین باری بود که از دانشکده علوم اجتماعی ریختیم بیرون یا از مسجد ارگ به خیابان ریختیم.
پیشاز آن اگر دانشجویان فعالیتی داشتند، بیشتر برای 16 آذر و در فضای خود دانشگاه بود و این پدیده که بریزند در خیابانها کمتر اتفاق میافتاد. درگذشت شریعتی دانشجویان مذهبی و بخشی از عامه مردم و سطحی از حوزه را متأثر کرد و فضایی ایجاد کرد که امام(ره) بتواند نیروهای سیاسی را با مردم پیوند زند و حرکتشان را آغاز کنند. شبکه گسترده ارتباطات دینی مثل مساجد، هیئتها و... کانال خوبی شد تا فکر تغییر از درون نظام مرجعیت بتواند به کل تودههای مردم منتقل شود. جهتگیری امام(ره) در سخنرانیهایش از درگذشت شریعتی تا زمان انقلاب، در جهت پیوند روشنفکران و روحانیت، بیشتر منسجم کردن نیروهای سیاسی و فعال کردن پایگاههای اجتماعی انقلاب در جامعه بود و بهتدریج وحدت اجتماعی شکل گرفت، که نمایندگی خودشان را شخصیت امام(ره) میدید تا جریانهای دیگر. این باعث شد اندیشه و خطمشی امام (ره) به یک معنا هژمونیک شود و همه گروهها خواستههایشان را در پیام امام(ره) ببینند، بتوانند با آن به خواستههایشان برسند و بهتدریج پیروزی انقلاب رخ داد.
سؤال: مهمترین تغییرات و تفاوتهای قبل و بعد از انقلاب را چه میدانید؟
قانعیراد: مهمترین تغییر، تغییر سیاسی بود که با یک جابهجایی قدرت از سال 57 تا 59، احساس تغییر قدرت مشخص بود. قدرتی که تأکیدش بر مردم و بنیانهای فرهنگی جامعه و مذهب است و در عین حال هنوز خیلی هم تحت تأثیر تحولات بعدی از جمله ترورها و جنگ تحمیلی متمرکز نشده است. مردم احساس میکردند که سالها حق مشارکت را از دست داده بودند و اکنون سهیم بودن در قدرت را به دست آوردهاند. بهویژه گروههای پایین جامعه که عمدتاً شعارهایی که داده میشد برمبنای حمایت از تودههای مردم، مستضعفان و کوخنشینها بود و بهدنبال تغییر سیاسی مسئله عدالت پیگیری میشود، مثل توجه به نهادهای جهاد سازندگی در روستا، توجه به روستاییان و قشر پایین شهر. شعارهایی که فکر میکردند در طول زمان در زمینه مسکن، کار و شغل محقق میشود. به هرحال، انقلاب نهادینه نشده بود و در یک سیالیتی قرار داشت که برخی از گروههای جامعه احساس میکردند میتوانند بازنمایی شوند و آرمانهای خودشان را پیدا کنند.
سؤال: همزمان با انقلاب ایران تحولاتی در سایر کشورها رخداد، انقلاب ایران چه تفاوتی با این تحولات دارد و بهصورت خاص چه تفاوتی با انقلابهای همزمان و پیش از آن دارد؟
قانعیراد: یک سری از انقلابهایی که قبل از انقلاب ایران رخ داده بود بهنحوی بهاصطلاح به انقلاب ایران الگو میدادند، مثل انقلاب مصر و جمالعبدالناصر، انقلاب الجزایر یا انقلاب کوبا و چهگوارا، شخصیت محبوب جوانهای انقلابی که کتابهایش خوانده میشد؛ تقریباً اینها به نمادهایی تبدیل شده بودند. ارتباط شریعتی با انقلاب الجزایر و برخی از رهبران انقلابی آن خیلی مهم بود. مورد دیگر فلسطین بود، بسیاری از انقلابیهای ایران آنجا آموزش دیده بودند و کسانی مثل عرفات بعد از انقلاب به دیدن امام و طالقانی آمدند و از شخصیتهای نمادین بودند. همه این انقلابها بهنوعی در انقلاب ایران اثر داشت، نمادها و آدمهایشان مطرح بود و کتابهایشان توسط قشر دانشجو و جوان خوانده میشد.
حتی خود عراق هم یک کودتای ضد پادشاهی داشت و از طرفی حافظ اسد در سوریه. اینها بیشتر الگو و نمادساز بودند، اما بعد از انقلاب، خاطره انقلاب مشروطه، نهضت ملی مصدق و مسائل سال 32 و قیام 15 خرداد 42 زنده شد. هر گروهی سعی میکرد انقلاب را با یکی از این خاطرهها پیوند بزند. مذهبیها و روحانیت بر خاطره سال 42 و جبهه ملی و بخشی از ملیمذهبیها بر خاطره سال 32 تمرکز داشتند. بهنوعی بازگشت به آرمانها و مبارزات دوران پیش شکل گرفته بود. این دو نیرویی که یکی بیشتر مذهبی و دیگری ملیتر بودند، میخواستند این دو مقطع تاریخی را زنده نگه دارند. نیروهای چپ میخواستند انقلاب سال 57 را با انقلاب اکتبر روسیه، انقلاب مائو در چین و مبارزات انقلابی کوبا و الجزایر و مصر پیوند دهند.
هرکدام از جریانات به یک نحوی در پی تعریف انقلاب بودند تا نقش خودشان را بر گفتمان انقلاب بزنند. ما در سالهای 57 و 58 با چنین فضایی مواجه هستیم. انقلاب نیکاراگوئه هم به نظر نمیرسد که خیلی تحت تأثیر انقلاب ایران بود، شاید تحت تأثیر فضای جهانی قرار داشت چون تقریباً همزمان با انقلاب ایران شد. احتمالاً سیاستهای دمکراتها در آمریکا روی تحول در نیکاراگوئه تأثیر گذاشت که باید آن را در قالب تحولات در آمریکای لاتین بررسی کرد و نه تحول در خاورمیانه؛ ارتباط اینها بیشتر در فضای کلی جهانی است.
سؤال: فوکو در مقالهاش درباره انقلاب ایران، انقلاب را مذهبی میداند، شما این نظر فوکو را صحیح میدانید؟
قانعیراد: پارادایم انقلاب در آن دوره، تحولات در یک پارادایم فکری صورت میگیرد، یعنی انقلابها در یک پارادایم خاصی تفسیر میشود. گفتمانی که آن زمان وجود داشت، یکی سوسیالیستی و دیگری ناسیونالیستی بود که بیشتر انقلابها را تبیین میکرد. در منطقه خاورمیانه گفتمان ناسیونالیستی بیشتر تبیینگر بود. در سایر نقاط جهان هم مثل بخشی از آفریقا، ویتنام، کوبا و... گفتمان سوسیالیستی وجود داشت. البته گفتمان ناسیونالیستی خاورمیانه هم آمیخته با عناصر سوسیالیستی بود، مثل عراق، سوریه و الجزایر. بحث این بود که ما میخواهیم با چه چیز مبارزه کنیم: استعمار یا سرمایهداری. سازماندهی از بُعد ناسیونالیستی به مبارزه با استعمار توجه داشت. اما مبارزه سوسیالیستی -مارکسیسم، لنینیسم، مائوئیسم و سوسیالیسمهای بومی- دشمن خود را در سرمایهداری جستجو میکرد.
در دوره مدرن انقلابی صورت نگرفته بود که خودش را مذهبی تعریف کند و مبارزه موجود را بین دین و بیدینی یا ایمان و کفر قرار دهد. ما میبینیم که گفتمان اولیه انقلاب هم مبارزه با استکبار و استضعاف است و تحت تأثیر شیعه مهدویت و انتظار، مباحثی که شریعتی هم مطرح کرده بود. برخی هم معتقدند این ایدئولوژی هم در فضای جنگ سرد ساخته شده و استکبار را بهعنوان نظام سرمایهداری تعریف میکند. مستکبر کسی است که ثروت زیادی دارد و قشر مستضعف را از امکاناتی محروم میکند. به هرحال، تضادهای اجتماعی و مبارزه اجتماعی شاید برای اولین بار بود که در چهارچوب مذهب تعریف میشد. شیعه و شیعهگری -که در دورههای مختلف تحت فشار بود- و آرمانهای مهدویت در بسیج مردم نقش داشت. مردم احساس میکردند باید دنبال فرجی باشند. برای فوکو این جنبه انقلاب ایران در یک جهان بیروح امیدبخش بود.
سؤال: آیا هنوز آرمانهای انقلابی مورد پذیرش جامعه است و شرایط موجود مطابق با خواست مردم از انقلاب است؟
قانعی راد: شعار انقلاب، استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی بود، آزادی به معنای مبارزه با استبداد داخلی بود و هر آنچه فعالیتهای سیاسی را کاهش دهد، مسئله استقلال هم به استعمار و در نهایت، رهایی از سلطه خارجی برمیگشت؛ شکل آن هم جمهوری اسلامی توصیف میشد. جمهوری اسلامی جایگزینی یک نظام جمهوری بهجای نظام استبدادی، که در نظام جمهوریت، دموکراسی و رای مردم، انتخابات و نظام حزبی بود، در عین حال هم مقوله اسلامی به چهارچوب فرهنگی و گرایشهای عمومی مردم برای تحقق اهداف و آرمانهای مردم بازمیگشت، نه بهعنوان امری انتزاعی.
گروههای فعال سیاسی هنوز به دنبال اینها هستند و شعارهای انقلاب برایشان مهم است. ولی سرخوردگی به دلیل عدم تحقق اهداف و ارزشها وجود دارد، اینکه تا حدی از اینها به وقوع نپیوست، آزادی سیاسی بعضاً محدود شد، استقلال و عدم وابستگی ثمرههای خودش را نشان نداد، مبارزه با غرب به توسعه اقتصادی نینجامید. عدالت در زمینههای مختلف و از جمله به لحاظ اقتصادی بهطور کامل رخ نداد، بلکه پیچیدگیهایی به خود گرفت.
معمولاً برای توده مردم وقتی شعارها محقق نشود، دچار سرخوردگی میشوند. اینکه یکی از شعارها استقلال بود، حالا زندگی در غرب برای بخشی از جامعه تبدیل به آرمان شود. موقعی بدترین دشنام میتوانست این باشد که فلانی گرین کارت آمریکا در جیباش است، اما امروز جلوی همه میگویند گرین کارت دارم! قبح گرین کارت داشتن ریخته حتی برخی از نمایندگان مجلس گرین کارت دارند. تبلیغات برای گرفتن گرین کارت و این موج مهاجرت و رفتن برای زندگی و تحصیل، مشکلاتی هستند که در روند این چند سال با آنها مواجه شدهایم.
این موضوع که چرا ما در این مسیر افتادهایم و چنین مشکلاتی ایجاد شده، چقدر موفق بودهایم برای رسیدن به ارزشها و آرمانهای انقلاب دلایل خودش را دارد. الان به نظر میرسد که آرمانهای انقلاب بهوسیله دو دسته بازتعریف میشود و دو نوع تغییر در آرمانهای انقلاب است. تغییری که مردم از گفتمان انقلاب در اذهان ارائه میدهند و تعریفی که خود انقلابیون، از مفاهیم انقلاب میکنند. مثلاً بخشی از انقلابیون فقط به دنبال استقلال نیستند بلکه موضوع مدیریت جهانی را مطرح میکنند که ما در واقع با جابهجایی اهداف مواجهیم. ایران خودش به دنبال سلطه باشد چه به لحاظ فرهنگی و سیاسی و یک نوع بسط در عرصه جهانی مطرح است که اینها بهواسطه برخی از انقلابیون یا عدهای از جوانان تند پیگیری میشود و شعارهای انقلاب ایران را در عرصه جهانی دنبال میکنند که بهنوعی تأثیر منفیای بر مشکلات درونی ایران گذاشته و مهمترین خطر این جابهجایی در اهداف انقلاب برای خود جمهوری اسلامی است که با انواع مشکلات سیاسی در سطح منطقهای و جهانی مواجه شود.
گفتوگو از مهدی نجفیخواه
انتهای پیام /*