بازخوانی غزلی فاطمی(س) از محمد سهرابی
به لب میآید از گفتار من جانی که من دارم...
فرهنگی و هنری
بزرگنمایی:
تبسم مهر - میتوان در اوج بهرهمندی از مصیبت به اوج ادبیت هم دست یازید و اساساً کاربرد آرایههای لفظی و معنوی و ظرفیتهای ادبی موجود در تاریخ ادبیات فارسی، تنافری با مرثیهسراییهای غلیظ امروزی ندارد.
تبسم مهر - میتوان در اوج بهرهمندی از مصیبت به اوج ادبیت هم دست یازید و اساساً کاربرد آرایههای لفظی و معنوی و ظرفیتهای ادبی موجود در تاریخ ادبیات فارسی، تنافری با مرثیهسراییهای غلیظ امروزی ندارد.
به گزارش خبرنگار خبرگزاری مهر ، شاخه «شعر فاطمی» از درخت شعر آئینی مملو از ظرافت است و به دلیل همین ظرافتها، شعر فاطمی باید با درنظرگیری بسیاری از ریزهکاریهای فنی، ادبی و هنری توام باشد. شعر فاطمی بویژه در زمینه مرثیه، نهتنها شاعر را از درون، محدود میکنند، بلکه بسیاری از محدودیتهای بیرونی هم در وضعیت کنونی جامعه اسلامی بر شاعر تحمیل میشود و او را به نوعی پردهپوشی و مقاومت در «کشف الاسرار» وا میدارد. محدودیت اگر چه از یکسو با تنگی عرصه برای خلاقیت و هنرورزی نسبتی تام داشته، ولی از سوی دیگر کارآزمودهگان و صاحبهنران را مجالی است برای عرض اندام هنری و ادبی.
در شاخه علوی یا عاشورایی شعر آئینی فیالمثل، اگر کشف راز و گشادهدستی شاعر در خرج لفظ و معنی عنصری زیباشناختی محسوب میشود و شعر فاطمی چهبسا عناصر زیباشناسی را باید در نوعی از لفافهگویی لطیف و هنرمندانه جستوجو کرد. لطافت معنی در این شاخه از شعر فاطمی بیش از هر عنصر دیگر کار میکند و بار میبرد و از این نظر مرثیه فاطمی پخته را باید سرنمونی از لطافت غمگنانه دانست و شعر را به آن راهبر شد.
«محمد سهرابی»، شاعری که علاقهدارد شعر آئینی را «شعر معصوم» بنامد، در این سالها با بهرهگیری از عناصر فنی و ادبی موجود در «طرز تازه» (سبک هنری) و تعهدش در استعمال ظرایف و آرایههای شعری این سبک، نشان داده که میتوان در اوج بهرهمندی از اوج مصیبت به اوج ادبیت هم دست یازید و اساساً کاربرد آرایههای لفظی و معنوی و ظرفیتهای ادبی موجود در تاریخ ادبیات فارسی تنافری با مرثیهسراییهای غلیظ امروزی ندارد، بلکه اتفاقا لازمه آن است؛ بویژه در شاخه مرثیه فاطمی!
در ادامه به مناسبت ایام شهادت جانسوز حضرت فاطمه زهرا (س) یکی از غزلمرثیههای محمد سهرابی (متخلص به معنی) که در کتاب آواز لال منتشر شده است، از نظر مخاطبان مهر میگذرد:
به لب میآید از گفتار من، جانی که من دارم
به حرفی میرود از خویش امکانی که من دارم
جراحت را چه نسبت میتوان با گریه بست آخر
نمیآید بههم دردی و درمانی که من دارم
کدامین شانه تاب شیون صد چاک ما دارد
کجا سر مینهد حال پریشانی که من دارم
اُحُد دور است و من همسایهام از گریه بیزار است
کجا طغیان کند پس چشم گریانی که من دارم؟
به خلوت میبرازد راز ما گر گفتنی دارد
نمیآید به جلوه درد پنهانی که من دارم
به هر پروانه صدها شمع میبخشم ز داغ خود
فراوانی است اوضاع چراغانی که من دارم
بهار از پیرهن بیرون نمیآید ز تکریمم
چو میبیند به پیراهن گلستانی که من دارم
به تن باقی است جان من ز فرط گریههای من
به باران اهل رفتن نیست مهمانی که من دارم
ز دنیا چشم پوشیدم، به من دنیا کفن پوشاند
کرامت را ببین از خصم عریانی که من دار
به مسلخ میرود هر لحظه در من محسنی دیگر
نمیآید به پایان عید قربانی که من دارم
تردد جز ز خود بر خود نخواهم کرد بعد از این
هم آمد عاقبت زخم بیابانی که من دارم
محمد سهرابی