نگاهی به فیلم «قصر شیرین»| ضدسینما به سبک فرانسوی
فرهنگی و هنری
بزرگنمایی:
تبسم مهر - اگر تماشاگران قرار است به سینما بروند که ۹۰ دقیقه چهره به شدت عبوس، پرخاشگری و خشونت کلامی و فیزیکی حامد بهداد را ببینند و تازه تا آخر فیلم هم دلیل این حجم از عصبیت روشن نشود، اصلا برای چه به سینما میرود؟
تبسم مهر - اگر تماشاگران قرار است به سینما بروند که 90 دقیقه چهره به شدت عبوس، پرخاشگری و خشونت کلامی و فیزیکی حامد بهداد را ببینند و تازه تا آخر فیلم هم دلیل این حجم از عصبیت روشن نشود، اصلا برای چه به سینما میرود؟
- اخبار فرهنگی -
خبرگزاری تسنیم - سهیل رویگر
دو سه سالی میشود که در جشنواره فیلم فجر، با تولیداتی در بخش مسابقه مواجه میشویم که ظاهرا فقط برای دل فیلمساز ساخته میشوند. به این مفهوم که ظاهرا تنها عنصری که در حساب و کتاب برخی فیلمسازان برای ساخت این فیلمها دیده نمیشود، جذب مخاطب، تعریف داستان و کشش و گره افکنی دراماتیک است، چرا که به نظر میرسد که این سنخ از سینماگران ما، از جایی به بعد تصمیم گرفته اند که از ذهنیات و انتزاعات شخصی خود فیلم میسازند و با سرمایه «خصوصی»، به صورت «دورهمی» اثر سینمایی تولید میکنند. تنها امتیازی که در این سنخ از فیلمها به مخاطب عام سینما داده میشود، حضور یک ستاره مرد یا زن است، وگرنه، نه خبری از جذابیتهای بصری است، نه درام پرکشش و همراه کننده و نه برجستگی تکنیکی و از همه مهم تر، حتی یک خط داستانی مشخص و سرراست.
این نوع فیلمسازی دورهمی، از حوالی سالهای 91 و 92، با فیلم هایی از سنخ «یک شهروند معمولی» و «پرویز» شروع شد و در یکی دو سال اخیر، به آثاری از قبیل «پاسیو» و «پناه» و حتی کمدی ابزوردی از قبیل «خرگیوش» رسیده است. جالب این جاست که این فیلمسازان محترم نه تنها دغدغه فروش فیلم هایشان را ندارند، که با وجود عدم گردش مالی، هر سال هم فیلم تولید و به جشنواره عرضه میکنند.
فیلم «قصر شیرین»، ساخته رضا میرکریمی، بی شک یکی از این دست فیلمهاست. فیلمی به شدت معمولی، سهل و آسان به لحاظ اجرا، بدون درام قوی، بدون گره داستانی جذاب، با شخصیتهای تخت بدون جذابیتهای بصری، که به شدت یادآور فیلمهای تلخ، عبوس و واقعنمای فرانسوی است و از این نظر، فیلم میرکریمی، خوراک جشنواره هاست و میتوان نامزدی آن را دست کم در سه چهار جشنواره خارجی تضمین شده دانست! این سبک سینمای فرانسوی، سینمای بدون آغاز و با «پایان باز»، بدون اوج و فرود دراماتیک، بدون گره افکنی و گره گشایی، خط مستقیمی از رویدادهای معمول زندگی، با یک نوع «ناتورالیسم» خشک و خشن و عبوس که انگار میخواهد آوار روزمرگی و زندگی معمول را بر تماشاگر حقنه کند... . نه تنها سینما نیست، که ضدسینماست. سینمایی که عناصر «تخیل»، «داستان»و «درام» در آن نباشد، و مثل غم انگیزترین غروبهای آخر هفته، تلخ و عبوس و سرد، اصولا چه خاصیتی دارد و چه رهاوردی برای تماشاگری که همه اینها را به صورت معمول در زندگی عادی تجربه میکند؟
این تفاوت سینمای فرانسه با سینمای آمریکاست، که اولی تنها در حلقه روشنفکران مالیخولیازده و افسرده و سردمزاج پاریسی و مقلدان بی خلاقیت آنها در کشورهای اصطلاحا «در حال توسعه» طرفدار دارد و دومی با سیطره خود، فرهنگ جهانی را متاثر از خود ساخته است و در حال شبیه کردن مردمان شش گوشه عالم و هضم آنها در دستگاه گوارش فرهنگ لیبرال-سرمایه داری است و اخیرا این ماموریت را با مجموعههای تلویزیونی کمپانیهای چون نتفیلیکس با شدت و حدت بیشتر پی میگیرد. بزرگترین برگ برنده هالیوود در این هژمونی فرهنگی، این است که آثار هالیوودی بر همان رویه صد سال پیش خود استوار هستند، یعنی «داستان» تعریف میکنند و جهانی دراماتیک برخاسته از «تخیل» را برای تماشاگران میسازند. از قضاء یکی از بزرگترین آفاتی که بر پیکره سینمای ایران افتاده، این است که اصطلاحا از بین پیامبران، «جرجیس» را برگزیده و دنباله روی سینمای مریض، سرد، عبوس و ضدداستان، یعنی سینمای «روشنفکرانه» فرانسوی شده است. بیخود نیست که در خلاصه داستان بیشتر فیلمهای جشنواره امسال، جملاتی یک خطی، مبهم و کلی به جای داستان میبینیم، چرا که به احتمال قوی، خود فیلمسازان این نوع آثاز هم نمیتوانند داستان فیلم خود را در دو خط تعریف کنند. البته به این نوع سینمای «ضدقصه»، در زبان زرگری شبه روشنفکرها، «سینمای مبتنی بر خرده پیرنگ» میگویند.
اگر تماشاگران قرار است به سینما بروند که 90 دقیقه چهره به شدت عبوس، پرخاشگری و خشونت کلامی و فیزیکی حامد بهداد را ببینند و تازه تا آخر فیلم هم دلیل این حجم از عصبیت روشن نشود، اصلا برای چه به سینما میرود؟ مگر در زندگی عادی، این نوع رویدادها کم دیده میشود، که برای دنبال کردن ادامه آن به سینما باید رفت؟
«قصر شیرین»، به زحمت به اندازه یک خط داستان دارد و در نهایت هم انتظار تماشاگر را برای رمزگشایی از علت عصبانیت، کم حرفی و پرخاشگری جلال، علت مرگ شیرین، دلیل جدایی جلال و شیرین، دلایل اجتناب سه ساله جلال از دیدن دو فرزندش، دلیل ازدواج مجدد او با آن زن آذری، علت واقعی دشمنی برادران شیرین با او و...را درنمی یابد، چرا که توضیحی برای این سوالات داده نمیشود و کارگردان با همان حربهی قدیمی «پایان باز»، از زیر بار جواب دادن شانه خالی میکند. حتی دلیل آن دوریگزینی افراطی جلال از زن و فرزندان از یک سو، و آن غیرتی شدن در گلخانه آقای داوودی هم چندان معلوم نمیگردد.
اینکه کسانی اشاره کردهاند که مثلا بازی دختربچه در فیلم خیلی خوب است، در جواب باید گفت در زمانهای که به واسطه اینستاگرام، بخشی از خانوادهها متاسفانه از کودکان خود «شومن» میسازند تا شیرینزبانیها و شیرینکاریهای کودکان دلبند خود را با دیگران «شِر» کنند، حاضرجوابی و شیرینزبانی دختربچه فیلم چندان نکته برجسته و امتیاز خاصی برای فیلمسازی با ادعای میرکریمی نیست.
کاش جناب میرکریمی دوباره به ریل اولیه سینمای خود، فیلمهایی با مولفههای سینمای بومی از قبیل «اینجا چراغی روشن است»، «خیلی دور، خیلی نزدیک» و «یک حبه قند» بازگردد، چرا که برای آن نوع سینما ساخته شده است و این نوع سینمای «شبه روشنفکری» فرانسوی هر چه که باشد، به او نمیآید...کاش!
انتهای پیام/