روایت مهر از ادعاهای عجیب عاملان حمله به بیمارستان امام خمینی؛
اوباش مسلح، موشهایی در دست پلیس/ دلم برای دخترانم تنگ نشده!
اجتماعی
بزرگنمایی:
تبسم مهر - ۵ سارق مسلح که برای فراری همدستشان به بیمارستان امام خمینی حمله کرده بودند از زندگی شخصی و هدفشان میگویند.
تبسم مهر - 5 سارق مسلح که برای فراری همدستشان به بیمارستان امام خمینی حمله کرده بودند از زندگی شخصی و هدفشان میگویند.
خبرگزاری مهر ؛ گروه جامعه-مهسا شمس: برخلاف تمام عکسهایشان که با اسلحه و مشروب و حیوانات درنده است، داخل صفحه اینستاگرامش نوشته: «بالاتر از سیاهی، سفیدی موهای مادرمه»! که در لحظه اول حس میکنی چقدر این فرد دل نازک و خانواده دوست است!
میگفتند: «برای مادرمان خیلی ارزش قائلیم، نگرانیهای او برای برادر زندانیمان باعث شد تا بخواهیم او را فراری بدهیم.» اما نمیگوید 300 سرقت قبلی که اتفاقا همان سرقتها هم با سلاح گرم بود به خاطر چه کسی بود!؟ نمیگوید طمع قدرت و زور باعث این رفتارها شده و واژه پاک «مادر» را سپری برای تلطیف کردن بیانشان میکند.
خیلی جالب بود که اصلا ازکارشان پشیمان نبودند و سوالات مختلف خبرنگاران و نگاهها گنگ افرادی که در اتاق بودند برایشان عادی بود، انگار عادت به این مراسمها و اتاقهای بازجویی داشتند! تا جایی که یک هماهنگی خاصی بینشان برای پاسخ به سوالات بود و اگر یک موردی را یادت میرفت سوال کنی خودش به عنوان مثال میگفت: «مجرد هستم، سلاحها را از فلان جا تهیه کردم و ...» البته هرچقدر هم این آدمها و دستبند و زنجیر و ... برایشان عادی باشد باز هم نمیتوانند ترسی که در چشمانشان بود را مخفی کنند، ترسی که خبر از آخرین دستگیری میداد چراکه به گفته خودشان: «فکرکنیم این بار اعداممان میکنند».
سارقانی که در 9 آبان ماه 97 با تماس تلفنی برادرشان سلاحهای خود را به روز میکنند (سلاحهای جدیدی تهیه میکنند) و به محل بیمارستان امام خمینی میروند و به محض اینکه برادرشان همراه با دیگر زندانیها به حیاط بیمارستان وارد میشود، با شلیک تیرهوایی مردم و بیماران را از اطراف زندانیان متفرق میکنند، کلت کمری مامور زندان را برمیدارند و برادرشان که دستبند به دست و پاهایش است را بغل میکنند با شلیک چند تیرهوایی دیگر از محل متواری میشوند.
این زندانی (فردی که او را از بیمارستان فراری دادند) از مجرمین سابقه دار در زمینه شرارت، سرقت مسلحانه و نزاع و درگیری است که با صدور محکومیت از سوی مقام قضایی در اختیار سازمان زندانها قرار گرفته بود. در تاریخ 3 بهمن ماه با تلاشهای شبانه روزی ماموران نیروی انتظامی، این 5 سارق به همراه 5 خانم در یک ویلای مسکونی دستگیر و تحویل دستگاه قضایی داده شدند. ذکر این نکته برای رفع ابهام ضروری است که یک نفر از این سارقان در همان روزهای اول دستگیر میشود و این 5 نفر فراری بودند که با تلاش ماموران انتظامی دستگیر میشوند.
قبل از اینکه با این سارقان روبرو شوم تصورم این بود که از کارشان پشیمان هستند و الان هم بعد از کلی کتک که از دست ماموران خوردهاند یک گوشه مظلومانه ایستادهاند و خبرنگاران هم مثل موش آزمایشگاهی با آنها رفتار میکنند؛ اما چهرههایشان ترسناک و خشن است و با وجود اینکه دستنبد به دست و پاهایشان بود و تعداد زیادی مامور در آن اتاق قرار داشت میترسیدم به آنها نزدیک شوم ولی همان ترسی که در چشمانشان بود و آن حالتی مفلوکی که با تمام هیبتشان در برابر پلیس داشتند باعث شد تا به آنها نزدیک شوم و سوالاتم را بپرسم!
از نفر اول سوالاتی از جمله دلیلش برای انجام این کار، نحوه تهیه اسلحه و مشخصات فردی را سوال کردم، با کمی مکث کردن و بعد از نگاهی که به دیگران انداخت (انگار که با نگاهش میگفت همه چیز تقصیر شما است) گفت: «چی بگم؟ اسمم محمد هست، کشاورز هستم و مجرد، 4 سال سابقه زندان دارم جرمهای قبلیم مربوط به موادمخدر بود، چیز دیگری ندارم تا بگویم، از اینها بپرسید، از بقیه بپرسید، اونها نقشه کشیدند، ما (اشاره به خودش و بغلدستی دارد) فقط اجرا کردیم.» آخرین جمله را که گفت سرش را بالا گرفت و به سقف خیره شد و تمایلی به ادامه صحبت نداشت.
مهدی که صورتش کبود شده بود و بینیاش شکسته بود، سینه سپر کرده و چنان با دقت به سوالات پاسخ میداد و روی جزئیات تاکید داشت که گویا آمار رسمی اعلام میکند! خواستم تا خودش را معرفی کند و از هدفش برای سرقتها و حملههای مسلحانه بگوید، با همان حالت سرافرازی اعلام کرد: «مهدی هستم، دزدم یعنی شغلم دزدی است، سابقه زیاد دارم ولی طولانیترینش 4 سال است که به جرم موادمخدر به زندان افتادم، دو دختر 5 و 13 ساله دارم، چند وقتی یکبار به خانه سر میزدم به زن و بچهام خرجی میدادم و دوباره به گروه ملحق میشدم، نقشه اصلی را این دونفر (اشاره به دو مردی دارد که به هم دستنبد زده شده بودند) کشیدند و من برای اینکه نقشه بدون هیچ مشکلی جلو رود به کوهدشت رفتم و یک اسلحه جدید به مبلغ 20 میلیون تومان خریدم، جدیدا اسلحه خیلی گران شده، چند سال پیش همین اسلحه را 2 میلیون تومان میخریدیم!» در طول صحبت تمام نگاهش بر روی پیشنویس خبرم بود و دقت میکرد تا اعداد و ارقام را صحیح بنویسم! سرم را بالا گرفتم و پرسیدم: «از کارت پشیمان نیستی؟» گفت: «مگر چکار کردم؟ رفیقم را آزاد کردم، حالا نهایت چند نفری هم ترسیده باشند» گفتم ولی ظاهرت این را نشان نمیدهد! گفت: «آره مرد هیچ وقت نباید به ترسش اقرار کند ولی خب ما میدانیم که...» آهی کشید و سرش را بین دستانش گرفت.
به سراغ سه برادر رفتم، اسمهایشان حمید، یونس و سعید است، دو نفرشان را به هم دستبند زده بودند، سعید 31 ساله فردی بود که دوستانش برای نجات او دست به حمله مسلحانه در بیمارستان امام خمینی زده بودند، تمام بدنش میلرزید، دستهایش چنان میلرزید که صدای دستبندش میآمد، یک پایش آسیب دیده بود و کلافه بود و سرش پایین بود، انگار که درد داشته باشد مدام ابروهایش را درهم میکشید و بدنش را فشار میداد، او سردسته گروه بود و همان فردی بود که سایر دوستانش را به این روز انداخته بود، ترس و اضطراب و پشیمانی از چهرهاش میبارید، بیخیالش شدم و به سراغ دو نفری که میگفتند برادر این فرد هستند رفتم.
حمید 29 ساله و یونس 31 ساله طراحان اصلی سرقتها و حمله مسلحانه به بیمارستان امام خمینی بودند، این دو برادر همانهایی هستند که عکسهایشان را در اینستاگرام به همراه سلاحهای مختلف و مشروبات الکلی به نمایش گذاشته و ذیل این پستها پلیس را تهدید میکردند. حمید میگفت: «من 8 سال و یونس 9 سال سابقه داریم، سعید را که گرفتند مادرمان خیلی غصه دار شد، دعا میکرد سعید آزاد شود، همین شد که نقشه کشیدیم تا با بچهها برویم و سعید را آزاد کنیم، البته سعید خودش هم میخواست از زندان فرار کند، سعید سر دسته ما بود و نبودش کارهایمان را با مشکل مواجه کرده بود، الان هم که اینجا در خدمت شما هستیم.»
صحبت دیگری نداشتند، اثری از پشیمانی در صورتشان نبود ولی ترسیده بودند، آن طور که در فیلم نشان داده شده بود بد غافلگیر شده بودند! یکی از آنها نگاهی به ماموری که در درگیری دستش را شکسته بود کرد و گفت حتی حریف یکی از این ماموران هم نشدیم! یکی دیگر از آنها که حتی دلش برای دخترانش هم تنگ نشده بود و میگفت: «خب دلم تنگ نشده، پیش مادرش است دیگر»! همینقدر تباه!
یک مرد که پدر دو دختر است و در سال یکی دوبار به خانوادهاش سر میزند و برایشان خرجی میبرد حالا یکی دو ماه است که با 5 خانم در یک ویلا زندگی میکند! و برای اینکه نگاهها از نیت اصلیش دور شود میگوید: «ما اینها را نمیشناسیم، فقط برای انجام سرقتهایمان طعمه بودند»، از اتاق خارج شدم و به این فکر میکردم کاش الان که مثل موش در دستهای پلیس هستند در اینستاگرام پست بگذارند و ادعای قهرمانی کنند!
قهرمانانی که حتی به خانوادههای خودشان رحم نکردند و دست به خیانت زدند! قهرمانی که حتی دلش برای دخترانش تنگ نشده بود! قهرمانی که از 5 زن سواستفاده کرده و الان برای اینکه انگشت خیانت به سمتش نباشد میگوید این خانمها طعمه سرقت بودند! کاش بدانیم در فضای مجازی برای چه افرادی کف و سوت میزنیم.