«قنادی ادوارد» در کتابفروشیها باز شد
فرهنگی و هنری
بزرگنمایی:
تبسم مهر - مجموعهداستان «قنادی ادوارد» نوشته آرش صادقبیگی توسط نشر مرکز منتشر و راهی بازار نشر شد.
تبسم مهر - مجموعهداستان «قنادی ادوارد» نوشته آرش صادقبیگی توسط نشر مرکز منتشر و راهی بازار نشر شد.
به گزارش خبرنگار مهر ، مجموعهداستان «قنادی ادوارد» نوشته آرش صادقبیگی بهتازگی توسط نشر مرکز منتشر و راهی بازار نشر شده است. مراسم رونمایی این کتاب چهارشنبه هفته گذشته در محل کتابفروشی این ناشر برگزار شد.
صادقبیگی متولد سال 61 است و پیش از این کتاب، مجموعهداستان «بازار خوبان» را منتشر کرده که عناوین کتاب سال و همچنین برنده جایزه جلال را در سال 94 به این نویسنده اختصاص داد. او به غیر از این کتاب، «خاطرات یک سرتق» را نیز برای مخاطبان کودک و نوجوان در کارنامه دارد. صادقبیگی مدتی را هم به عنوان سردبیر مجله داستان همشهری فعالیت کرده است.
کتاب «قنادی ادوارد» 6 داستان با این عناوین را شامل میشود: پاسخ چشم، دویدن به خواب، صد مثلث، شاخههای روشن، قنادی ادوارد، کبابی سردست.
دو داستان «پاسخ چشم» برای اولینبار اردیبهشت سال97، «دویدن در خواب» آذر 95، در مجله همشهری داستان چاپ شدهاند. داستان «صد مثلث» هم در کتاب «خاتم» (مجموعهداستان برگزیده نخستین جشنواره خاتم در سال 95) و «کبابی سردست» برای اولینبار دیماه 96 در همشهری داستان چاپ شده است. «شاخههای روشن» و «قنادی ادوارد» هم برای اولینبار در این کتاب چاپ شدهاند.
در قسمتی از داستان «صد مثلث» میخوانیم:
حیاط خانه خلجا جای سوزن انداختن نبود. پوش زده بودیم و هشت باند گراندفادری دورتادور، وعظ و مدح و دف و تار اساتید روی ایوان را برای عاشقان حضرت پخش میکرد. روی سر هر دوهزار و چهارصد نفر آدم که دوزانو روی فرشها نشسته بودند ده هزار گز مثلثی ریخته شد. رنگچیان که با اسباب زندهماندنش آمد و شکوه مجلس را دید خیالش راحت شد، گزی توی جیب پیراهن گذاشت و رفت.
دو روز بعد، هنوز آفتاب نزده بود که زنگ خانه چندبار به صدا درآمد. توی خواب لرزیدم. جاکن شدم. توی آیفون چیزی پیدا نبود. رفتم پایین، تا چراغ بیرون را زدم صدای زنی از پشت شیشه مشجر در آمد. کرنلیا بود. راننده فرودگاه داشت چمدان بزرگش را از صندوق عقب بیرون میکشید. جا خوردم، گیج و مبهوتهای و هِلویی کردم و تعارف به تو زدم. چشمهایش از بیخوابی و خستگی راه خوندویده بود، بی که حرفی بزند سر زیر انداخت و آمد تو. حرفی هم میزد نمیفهمیدم. تا رفتم زیر کتری را روشن کردم و برگشتم دیدم خودش اتاق امین را پیدا کرده و زل زده به میز تحریر خاکگرفتهاش. برگشت توی حال و زیپ چمدان را باز کرد. هنوز نیامده میخواست سوغاتی بدهد؟ از لای کتابی سیدیای درآورد و داد دستم. این یک کارش احتیاج به ترجمه نداشت اما بیخبر این همه راه آمده بود برای چی؟ نفهمی یک کاری میکند آدم به هرچی نابدترش فحش بدهد. سیدی را گذاشتم توی پخش. فیلم مراسمی بود توی همان وین. روی همه فیلم، تاریخ میلادی پایین تصویر زده شده بود. مال پارسال بود. اول تصاویری بود همراه با موسیقی از ساختمانی قدیمی که روی سردرش به چند زبان عنوانش نوشته شده بود. خط پایینیاش فارسی بود، نوشته بود: سازمان جوانان مسلمان اتریش. بعد دوربین همراه میشد با مسلمانانی که هرکدام به یک زبانی صحبت میکردند و داشتند فعالیت میکردند. خیابان جلوی ساختمان غلغله بود و هر کی یک کاری میکرد.
این کتاب با 104 صفحه، شمارگان هزار نسخه و قیمت 17 هزار و 500 تومان منتشر شده است.