نگاهی به آخرین فیلم جیرانی| "آشفتهگی" و معضلی به نام «بیریشهگی»
فرهنگی و هنری
بزرگنمایی:
تبسم مهر - حقیقت آن است که جیرانی نه ۱۷۱;روشنفکر۱۸۷; است و نه ۱۷۱;اشرافی۱۸۷;، ولی اصرار و شاید وسواس عجیب او برای به تصویر کشیدن زندگیهای ۱۷۱;روشنفکری۱۸۷; و ۱۷۱;اشرافی۱۸۷;، به شدت باسمهای و ترحمبرانگیز از کار درمی آید.
تبسم مهر - حقیقت آن است که جیرانی نه «روشنفکر» است و نه «اشرافی»، ولی اصرار و شاید وسواس عجیب او برای به تصویر کشیدن زندگیهای «روشنفکری» و «اشرافی»، به شدت باسمهای و ترحمبرانگیز از کار درمی آید.
- اخبار فرهنگی -
خبرگزاری تسنیم - سهیل رویگر
سالها پیش، شهید بزرگوار، سیدمرتضی آوینی، در نقد دو فیلم جنجالی و تابوشکن محسن مخملباف، «نوبت عاشقی» و «شبهای زاینده رود»، با عنوان «وقتی بادکنک میترکد»، جملاتی طلایی خطاب به محسن مخملباف، فیلمساز سوپرانقلابی اوایل دهه شصت و فیلمساز روشنفکرنمای آخر همان دهه، به کار برد:
" آقای مخملباف! شما متعلق به قشری از جامعه ایران هستید که هرگز روشنفکر نخواهید شد. شما اگر بخواهید ادای روشفکرها را در بیاورید فیلمی مثل «شبهای زاینده رود» میسازید که یک فیلمفارسی است و هر پلان فیلم داد میزند که سازنده فیلم از روشنفکری و مراتب و لوازم آن بیخبر است و فقط راه گم کرده ای حیران است. فیلم روشنفکری، «پرده آخر» است با ساختی در کمال مهارت. فیلم روشنفکری، فیلم «نقش عشق» است. فیلم روشنفکری خودش داد میزند که فیلمسازش متعلق به بورژوازی اشراف منش علم زده و غرب زده ایرانی است. شما فیلم فارسی میسازید و از « دستفروش » به بعد، فقط شعار داده اید."
وقتی نگارنده فیلم آخر جناب فریدون جیرانی، با اسم «آشفتهگی» را بر پرده سینمای چارسو دید، در همان 5 دقیقه نخست، طنین جملات بالای سیدمرتضی آوینی در گوشش پیچید. جیرانی هم اسیر همان چنبره «روشنفکرنمایی» است در حالی که سینمای او تا بن دندان «فیلمفارسی» است.
چند سالی است که کار جیرانی «ادای دین به خود» و به فیلمهای خود است، به این معنی که مجموعهای از دو سه پیرنگ به شدت تکراری و اِلمانهایی که از فرط تکرار در آثار جیرانی به سوهان روح تبدیل شدهاند، با اسامی چون «خفهگی» و «آشفتهگی» روی پرده میرود. باز هم همان تیپهایی که مثلا وابسته به یک «اشرافیت» کپکزده و ناکجاآبادی هستند، زمان و مکانی که بریده از زمان فعلی و به شدت بیهویت است، خانههای درندشتی که کاراکترهایی بیمار، سردمزاج و فتیشیست و البته «بیکاره» در آن به تنهایی زندگی میکنند. باز هم زنجیرهای از افراد بیخانواده و بی پدر و مادر و فرزند و برادر و خواهر، بیعلقه و بی ریشه، کپههای اشیاء عتیقه چیده بر هم، تلفنهای آلمانی سیاهِ سنگین و قدیمی، «عُشّاق» روانی و در شُرف اضمحلال که کاری جز دیدن یک تکه فیلم تکراری از مثلا «معشوق» روی آپارات ندارند. شرکتهای بزرگی که عملا هیچ کاری در آنها صورت نمیگیرد و معلوم نیست به چه کاری مشغول است، ولی «میراث» خانوادگی شخصیت اول فیلم است تا توجیه مفتخواری و بیکارگی او باشد. خدمتکارهایی با ظاهر و هیبت و هیکل غریب و گروتسک که اربابان خود را «آقا» و «خانم» صدا میزنند. قطعی مکرر برق و سایههای بلند و زوایای تیز و شخصیتهای مالیخولیایی چراغ نفتی به دست، باز هم نام فامیل «مشرقی»....و حتی تکرار همان جملات همیشگی از قبیل «منِ الاغ، توی عوضی رو دوس دارم، ولی نمیدونم چرا»و....
این لیست تکرّر و تکرار را میتوان همچون بحر طویل ادامه داد...ولی جناب جیرانی عزیز، دیگر بس است!
حقیقت آن است که جیرانی نه «روشنفکر» است و نه «اشرافی»، ولی اصرار و شاید وسواس عجیب او برای به تصویر کشیدن زندگیهای «روشنفکری» و «اشرافی»، به شدت باسمهای و ترحمبرانگیز از کار درمی آید، چرا که به قول آقاسید مرتضی، " فیلم روشنفکری خودش داد میزند که فیلمسازش متعلق به بورژوازی اشراف منش علم زده و غرب زده ایرانی است." حال هر چقدر هم که جیرانی، در سال 97 خورشیدی، فیلمی بسازد که آرایش و پوشش بازیگرانش به سبک طبقه اشراف قرن نوزدهم روسیه تزاری است و هنوز آدمهایش با صفحه 33 دور و گرامافون، موزیکهای عهد دقیانوس گوش میدهند، نه تنها به قول مسعود فراستی، «در نمیآید»، که مضحک و مسخره جلوه میکند.
از نوآوریهای «تکنیکی» جناب جیرانی، پس از افزون بر سه دهه فیلمسازی هم نگوییم که واویلا... چرا که در ده دقیقه اول، به عبث و کاملا ساده لوحانه انتظار داشتیم که کادر «کَج» دوربین جیرانی، قرار است جلوتر به یک شیرینکاری تکنیکی یا چیزی شبیه به این ختم شود، اما نه تنها ادامه این کادر کج به هیچ شعبدهبازی تکنیکی ختم نشد و نه تنها کوچکترین کمکی به پیشبرد «درام»؟! فیلم نکرد، که تنها گردن درد و چشمدرد از تماشای مداوم این کادر کج، عاید تماشاگر شد.
اما به لحاظ «شخصیتپردازی»، فیلم «آشفتهگی» ادامه همان وسواس و پیچخوردگی ذهنی جیرانی در کل دوران فیلمسازیش با موضوع افراد رواننژند و بیمار روحی است، اما مشکل اینجاست که همانگونه که صاحب این قلم، سال 95 در نقد تفصیلی آثار جیرانی در جایی دیگر، شرح و بسط داد، تصویر «روانی»های جیرانی، هیچ نسبتی با واقعیت امراض روانی و نژندیهای ذهنی ندارد و کاملا مندرآوردی و زاییده اوهام است. متاسفانه، شماری از فیلمهای جیرانی، به شکلی خزنده، ذیل همین روانپریشی، در حال شکستن قبح برخی امور به شدت زننده و غیرانسانی هستند. این روند از فیلم «آب و آتش» و شخصیت «مجید»(آتیلا پسیانی) که زن سابق خود را (مریم با بازی لیلا حاتمی)به خودفروشی وادار میکرد، شروع شد و به امروز میرسیم که «ارژنگ»(مهران احمدی) در فیلم «آشفتهگی»، شوهر سابق «دریا»(مهناز افشار)، او را طعمه تیغ زدن افراد پولدار قرار میدهد و یکی از همین پولدارها، یعنی «باربد»(بهرام رادان) بالاخره این زن را از چنگ او در میآورد و باز ارژنگ، با علم رابطه نامشروع زن سابق خود با باربد، سرسپرده و گوش به فرمان این زن است! این سنخ کاراکترها حقیقتا چه سنخیتی با بافت فرهنگ عمومی ایرانیجماعت دارد؟ چرا جناب جیرانی یک بار برای همیشه، دندان لق چنین خط داستانی را از دهان ذهن خود بیرون نمیکشد؟
جالب اینجاست که در خلاصه فیلم یکخطی «آشفتهگی» که در پایگاههای سینمایی آمده، نوشته اند: «فیلمی است درباره عشق و جنایت ...». باید گفت اگر اسم این روابط گناهآلود، سادیستی، سرد و نیهیلیستی که در فیلم میبینیم، «عشق» است، پس باید عشق را در زمره یکی از صعبترین و نفرینیترین امراض روانی دستهبندی کرد.
علاقه شدید جیرانی به ساختن ژانرهای سخت و خاص خارجی از قبیل فیلم «نوآر»(که به زمینههای اجتماعی دوران جولان گنگسترها در نیویورک دهههای 1920 و 1930 و 1940 بستگی تام دارد) موجب شده که بخواهد عناصر و نمادهای آن گونه سینمایی خاص را در فضایی لامکان و لامکان در ایران بازسازی کند، در حالی که این عناصر و نمادها به هیچ عنوان در زمینهی زیست ایرانی نمینشیند و از همینرو، اگر زبان فارسی فیلم را در نظر نگیریم، «آشفتهگی» و حتی فیلم قبلی جیرانی «خفهگی»، به سختی پیوندی با جغرافیای فرهنگی ایران پیدا میکند. برای مثال، زن «بلوند»، افسونگر و فتنهانگیز، «دریا مشرقی» با بازی مهناز افشار، صرفا کاریکاتوری به شدت مضحک از زنان مکّار و فتنهگر نوولهای دشیل هَمت و ریموند چندلر است. بگذریم از این که تلاش به شدت «فیزیکی» برای به رخ کشیدن قدرت لوندی و دلبری، به بازیهای بعضا آزاردهنده و سخیف با میمیک صورت توسط خانم مهناز افشار منجر میشود. مضافا این که موضوع همدستی یک مرد پولدار با زن فقیر، برای از سر راه برداشتن زن خود، دستکم در دوفیلم دیگر جیرانی «سالاد فصل»(1383) و «خفهگی»(1395) تکرار شده است.
زمانی سر فیلم «سلطان»(1375)، منتقدانی به مسعود کیمیایی کنایه زدند که چون کفگیر محتوایی او در فیلمسازی به ته دیگ خورده، کار استاد به ادای دین به سینما خودش کشیده است(صحنه مشابه نقش زدن پنجه خونین در فیلم «سلطان» و فیلم «رضا موتوری»)، اما هر اشکالی به آثار سالهای اخیر کمیایی وارد باشد(از جمله موتیفها و اِلِمانهای تکرار شوند)، اما آثار او آن قدر بیگانه و دور از بسترهای اجتماعی روز نیست که ظاهر و هیات و پوشش کاراکتر اصلی فیلمهایش شبیه شاعران روس رمانتیک قرن نوزدهم باشد(که «ودکا»ِی روسی هم مینوشد) و دکور و فضاسازی لوکیشن آن باسمهای ترحمانگیز از فضای گوتیک سینمای اکسپرسیونیتی صامت آلمان!
زمانی جیرانی پرچم چیزی به نام «سینمای بدنه» را در سینمای ایران بالا برد. «آشفتهگی» نشان داد که فیلمهای او دیگر کوچکترین علقهای با این «بدنه» اجتماعی ادعایی او ندارند و سال از پی سال، انتزاعیتر و غیرملموستر میشوند.
وقت است بر قبر خالی «سینمای جیرانی»، فاتحهای بخوانیم.
انتهای پیام/