شهر
پر از نیروهای امدادی بود، هرگوشه که ماشینها آواربرداری میکردند صدای
جیغ و شیون و به دنبال آن "لا اله الا الله" از یک سمت شهر و روستا بلند
میشد و زنان گونه چنگ میزدند و مردان جنازهها را به دوش میکشیدند و در
گورستانها دفن میکردند.
21 آبان سال 96 فردای روشنی در کرمانشاه نداشت. ساعتها روی 21 و 48
دقیقه شب باقی ماند و بعد از 20 ثانیه لرزش 7.3 ریشتری 100 هزار خانواده
که به خوبی و خوشی دور هم زندگی میکردند یا خانواده "بازماندگان" شدند و
یا لقب"زلزله زده" گرفتند.
مثل روز قیامت بود، فرقی نداشت که کسی در خانه دوبلکس 500 متری زندگی
میکرد یا مستاجر یک خانه 80 متری در محله "فولادی" بود. همه دارایی مردم
به تلی از خاک و آهن پاره تبدیل شد و دست و پا بود که زیر آوار جا ماند.
چه قدهای رعنایی که زیر آوار از نخاع ناکار شدند و چه دست و پاهایی که
بین سنگها قطع شد، غذاهایی که روی گاز برای همیشه خاموش شد، اسباب
بازیهایی که کنار کودکان دفن شد، گاوی که تمام سرمایه یک روستایی بود و
نعشش زیر آوارها بو کرد .
همه اینها در یک چشم به هم زدن رخ داد. 20 ثانیه زمین لرزید و یکسال
است که مردم میلرزند و حالا بعد از یکسال حال و روزشان خیلی هم خوش نیست.
دروغ است بگوییم کاری نشده، شهرها و روستاهای زلزله زده کرمانشاه پر از
تیر آهنهایی است که روی فوندانسیون خانهها بالا میرود و کلیدهایی که هر
روز در روستاها تحویل مردم میشود، اما درد مردم درمان نشده است.
میلیونها وام 40 میلیون تومانی هم که بدهند بچه یتیم و یسیر شده دیگر
مثل شب قبل از زلزله نخواهد شد، پیکرهای خوابیده در گورستان کوییک حسن دیگر
بیدار نمیشوند، روبان سیاه از کنار عکس تازه عروس و داماد کنار نمیرود و
خبر زلزله 21 آبان از تاریخ کرمانشاه محو نمیشود.
هنوز شهر پر از کانکس و چادرنشینهایی است که شبهای بارانی آب زیرشان میرود و سرپناهشان با یک باد این دست به آن دست میشود.
سرپلذهاب یکسال پس از زلزله اگرچه شبیه روزهای نخست زلزله نیست، اما شباهتی هم به سرپل ذهاب قبل از 21 آبان ندارد.
حالا در سالگرد زلزله ضجههای زنان بر سر خاک عزیزانشان هنوز تازه بود.
درست مثل روز اول موهای خود را میکشیدند و پا برهنه از این سمت به آن
میدوند.
زن میانسالی عکس زن جوانتری را در دست دارد و مدام با زبان محلی
میگوید: "ای شهید آوارم داد و بیداد، ای زیر خروارها خاکم داد و بیداد."
بعد بلند فریاد میزند: خواهرم بود، چند ماه بیشتر از عروس شدندش
نمیگذشت که با بچه توی شکمش از بین رفت، حالا سر خاک خودش گریه کنم یا بچه
هرگز ندیده اش؟
مشت به خاک مزار میبرد و به صورتش میریزد، مزاری که نه سنگ قبری دارد و
نه سیمان شده و به رسم اهل سنت یک مزار خاکی با تخته سنگهای عمودی است.
در هر گوشه ای حداقل پنج یا شش تخته سنگ عمودی وجود دارد که یعنی از این
خانواده شش نفر اینجا خوابیده است.
بالاتر زن جوانی دست به خاک میکشد و با زبان کردی اسم دخترش "چیمن" را
صدا میزند و وقتی که آرام شد با صدای خشداری که از داد فراوان است می
گوید: داشتم کتلت سرخ میکردم، یک لقمه هم نخورد و زیر خاک ماند، تا زنده
ام کتلت درست نمیکنم حتی اگر گوشت زیاد هم داشته باشیم ( این حرف دل آدم
را به درد میآورد که یعنی مواد غذایی کافی در اختیار بسیاری از این
خانوارها نیست).
بعد زیر لب زمزمه کرد: صدای آخ گفتنش هم نیامد، یکسال است که هر روز
داغش برایم تازه مانده و نان از گلویم پایین نمیرود، بچهام گرسنه زیر خاک
رفت.
آن سمت جاده در روستای کوییک حسن چند خانواده در خانههایشان ساکن هستند
و در سمت دیگر در کنار چند خانه در حال ساخت، کانکسها همچنان برقرار است.
کانکسهایی که مردم به سلیقه خود آن را تزئیین کردهاند، برایش پاگرد و
جاکفشی با سنگ و گل ساختند و بعد از یکسال خود را با شرایط جدید وفق دادند.
به جای آغول گوسفندان نیز حصاری با نایلون کشیده شده و چند گوسفند در آن دیده می شود.
مردی که کنار آغول است نگاهی به گوسفندان میاندازد و میگوید: 68
گوسفند داشتم که 50 راس آن زیر آوار تلف شد و چندتا هم در روزهای اول بخاطر
نبود علوفه از بین رفت، آن روزها برای غذای خودمان هم محتاج بودیم چه برسد
به علوفه دام.
وی اضافه کرد: همان چند راس که باقی ماند حالا محل رزق سه خانواده است،
چشممان به زاد و ولد همین چند راس است و هیچ راه درآمد دیگری هم نداریم.
او برای آینده خود و فرزندانش هم نگران است و ادامه می دهد: قرار بود
ساخت خانهها زود تمام شود اما حالا پولی که برای کل ساختمان بود به قیمت
تیرآهنها هم نمیرسد و دوباره روزهای باران و سرما هم نزدیک شده است.
این مرد میانسال از اینکه یک روز دوباره همه چیز مثل قبل شود ناامید است
و یادآوری می کند: روزهای اول فکر کردم دنیا دیگر برای ما تمام شده اما
حالا زندگی در جریان است، با سقفهای نایلونی و فلزی.
زن دیگری بیرون یک کانکس رختهایش را پهن میکرد و گفت: یک شبه از
پادشاه گدا شدیم، توی چند دقیقه حتی خانه خان کوییک هم ویران شد و حالا خان
هم مثل بقیه چادرنشین است.
بعد هم ادامه داد: از قدیم گفتند آب، آتش و زلزله امان ندارد و به
هیچکداممان امان نداد. نه خان و نه مردم عادی همه یا مردند و راحت شدند
یا یکسال است آوارگی میکشند.
در چند روستا بالاتر مدرسه کانکسی با دو کلاس درس برپا است و برای این
که روحیه بچهها خوب شود دیوار کانکس را نقاشی کرده اند که بوی رنگ آن
حسابی توی بینی میپیچد.
اگرچه مدرسه روستا خراب شده و حالا ساخت آن تا مراحلی پیش رفته، اما
زندگی و درس بچهها در کانکس جریان دارد و روی دیوار کانکس بنر سیاه بزرگ
نصب شده که روی آن نوشته "آرمین، آرمان و ژوان در باورمان نمیگنجد که
یکسال را در فراقتان سپری کردیم" و این سه دانشاموز حتما در قبرستان آن
سمت جاده آرمیدهاند.
بیرون کانکس یکی از افراد سازمان جوانان هلال احمر به ترتیب صورت
بچهها را برایشان نقاشی میکند و بچهها برای اینکه صورت کی اول نقاشی شود
از سر و کول هم بالا میروند.
در شهر هم بساط کانکسها یکی در میان برچیده شده و بونکرها مقابل ساختمانهای در حال ساخت و ساز در حال چرخیدن هستند.
در گوشه و کنار شهر بساط مصالح ساختمان فروشی برپا است، دستفروشان میوه و
سبزی میفروشند، مغازهداران در کانکس مرغفروشی و تعمیر وسایل برقی و ...
راه انداخته اند و زندگی در شهر در جریان است.
به رفت و آمد مسئولان و صف ماشینهای بازدید عادت کردهاند و دیگر خبری از ازدحام برای گرفتن کالا و اقلام اساسی نیست.
اما با این وجود داغ 21 آبان از یاد مردم نرفته است. شبی که با گذشته
یکسال از آن هنوز ساعت برای مردم روی 21 و 48 دقیقه باقی مانده و با زندگی
قبل از 21 آبان به اندازه 7.3 ریشتر زلزله 20 ثانیهای و شش هزار میلیارد
تومان خسارت فاصله دارند.