تاملاتی فرهنگی در آستانه جشنوارههای فجر
جشنوارههای ایرانی؛ دورهمی محافظهکاران در پاسداشت فراموشی
فرهنگی و هنری
بزرگنمایی:
تبسم مهر - مختصات جشنوارههای نو، جایی برای جدیت فرهنگی و تحولخواهانه باقی نمیگذارند؛ این جشنها سویههای مختلف اهمیت و جدیت فرهنگی و تاریخی را در هالهای از ابتذال نمایشی محو میکنند.
تبسم مهر - مختصات جشنوارههای نو، جایی برای جدیت فرهنگی و تحولخواهانه باقی نمیگذارند؛ این جشنها سویههای مختلف اهمیت و جدیت فرهنگی و تاریخی را در هالهای از ابتذال نمایشی محو میکنند.
خبرگزاری مهر - سرویس فرهنگ
آنچه امروز عنوان «فرهنگ» بر آن اطلاق میشود، صورت مسخشدهای از آرمان «انسان والا» است که برای نخستین بار به شیوهای جدی در یونان باستان مورد توجه «انسان» قرار گرفت و قرار بر این بود که این آرمان با فرایند «پایدیا» (تربیت)، در آدمی به نحوی خودآگاهانه جامه عینیت بپوشد و محقق شود. به عبارتی در این فرایند آدمی باید بر مبنای نوعی خودآگاهی تاریخی به آن والایی عینیت میداد و فرهنگ را در معنایی جدی و در جامعه عینیت میبخشید. بر همین اساس آنچه امروز عنوان «جشنواره» بر آن اطلاق میشود، باز صورت مسخ شدهای از مناسکی فرهنگی و آئینی است که با محوریت ورزش و هنر در یونان باستان شکل گرفت. آنچه در جشنوارههای یونانی رخ میداد، انعکاس همان «فرهنگ» بود که میبایست آرمان انسان والا را برای یونانیان ملموس و در دسترس سازد .
بدین ترتیب در طول تاریخ هم «فرهنگ» و هم «جشنواره» در قالب آنچه که امروز «جشنواره فرهنگی/هنری» شناخته میشود از یک فرایند یکسان، یعنی «مسخ»، گذشته و از یونان باستان به جامعه مدرن امروزی رسیده است و ما را با فروشد و تقلیلی روبرو میکند در آن مفهوم آرمانی انسان والا روز به روز از اصالت فاصله گرفته و به مفاهیم یا پدیدههایی بیرمق تبدیل شدهاند. این آرمان و اندیشه فرهنگی در خاستگاه تاریخیاش در یونان باستان، از چنان قوت و اعتباری برخوردار شد که یکبار و برای همیشه دورانی را رقم زد که هنوز هم آدمی با همه پیشرفتهای تکنیکی عصر حاضرش و با همه غرور مبتنی بر پیشرفت و علمزدهاش، در فقدان روح و معنویت آن «دوران طلایی» مرثیه سر میدهد و آن را تمنا میکند.
قطعا «جشنواره»های امروزی هم پیوندی هرچند سست با «فرهنگ» دارند و از این رو ریدادهایی فرهنگی محسوب میشوند، اما سوال اینجاست که معنا و محتوای این رویدادهای فرهنگی که مثلا هر ساله در ایام منتهی به پیروزی انقلاب با چندین و چند فرم آن مواجهایم و از زبان بسیاری از مسئولان میشنویم که برای نمونه «جشنواره سینمایی فجر بزرگترین اتفاق فرهنگی کشور است!» تا چه حد با آرمانی نظیر «آرمان انسان والا» نسبت دارد؟ و آیا این عدم نسبت با یک آرمان انسانی والا نیست که جشنوارهها تا این حد بیرمق، بیجان، بیمناسبت با تحولات فرهنگی و از این نظر بیکارکرد کرده است و آنها را به سطح ویترینها، نمایشگاهها و صرفا بسترهایی نمایشی برای کالاها و زلمزیمبوهایی که کمترین ارتباطی به «فرهنگ والا» ندارند فروکشانده است؟
یونانیان باستان در همان دورانی که باشکوهترین و بانفوذترین جشنوارههای تئاتر ملی تاریخ را برگزار میکردند معتقد بودند که آدمی صورت فرهنگی و اجتماعی خود را از طریق اراده آگاهانه و خرد به نسلهای آینده منتقل میکند و تنها بواسطه همین اراده آگاه و خرد است که میتوان جریان تحول را در مسیر خاصی هدایت کرد؛ بر مبنای نظر انسان یونانی از طریق پرورش آگاهانه میتوان طبیعت جسمانی آدمی را دگرگون ساخت و او را به فعالیت برتر و والاتری توانا ساخت که لازمه نیل به مقام انسان والا است. بر این مبنا است که همه شئون هنر از شعرهای تراژیک و کمدی گرفته تا تئاتر، موسیقی، سرود، معماری، مجسمهسازی و ... در یونان باستان، شرایطی را به وجود میآورد که همه سازمانها و ساختارهای اجتماعی برای پروراندن (پایدیا) تن و روح آدمی آماده شود و لحظه وقوع و تحقق «انسان والا» را نزدیک و نزدیکتر سازد. از این طریق، یونانیان توانستند زندگی اجتماعی خود را بر پایهای نو بنا کنند و در تاریخ عنوان «آغازگر زندگی عقلانی - فرهنگی» را به خود اختصاص داده و خود را به عنوان مبداء فرهنگی تاریخ غرب در طول تاریخ بشری تعین ببخشند.
در این معنا انسان یونانی به خوبی میدانست که فرهنگ و تربیت فرهنگی، جوهر ساده مشتی تصورات مجرد نیست، بلکه خود تاریخ و واقعیت انضمامیِ سرنوشت اوست و به همین دلیل به عنوان مظهر قویترین نوع اراده بشری به یاری همان فرهنگ و تربیت، خود را با سرنوشت مواجه میکرد و حتی در برابر آن ایستاد تا به مقام انسان والا دست یابد. انسان یونانی شرکتکننده در جشنوارههای فرهنگی هنری کشورش، اعم از هنرمندان و کارگزاران جشنواره یا شرکتکنندگان و مخاطبان، واجد ویژگی شکلیافته و معینی است که در آنِ واحد هم نگاه انتقادی دارد و هم برخورد اصیل با تناقضات بنیادی جامعه و تاریخ را امکانپذیر میسازد؛ او واجد آگاهی تمرکزیافتهای است که همه رشتههای جامعه را به هم متصل میکند و این امکان را فراهم میسازد که آدمی، هم به آگاهی فردی برسد و هم وظیفه نقد فرهنگی و اجتماعی را از یاد نبرد و روح تعهد هنری را برای همیشه زنده نگه دارد. این فضای فرهنگی به هنرمندان و آفرینشگران اجازه میداد که خلاقیت و ابداع خویش را برای حرکت به سمت نوعی «انسان والا» به کار بندند و بدینترتیب «فرهنگ» را محور تحولی قرار دهند که در معنای اکنونی کاملاً اجتماعی، سیاسی و بدین ترتیب «انقلابی» بود. جدیت فرهنگی و هنری در جشنوارههای فرهنگی خاستگاه (یونان)، از همینجا ناشی میشد؛ و همین امر، نقطه تمایز اصلی آن اتفاقات اصیل و جدی با جشنوارههای امروزی ما است. واقعا نسبت جشنوارههای سیاستزدای و جدیتزدای امروزی ما که با استفاده از انواع چسبها و برچسبها تلاش میشود، زورکی هم شده «انقلابی» بودن را لااقل و صرفاً در عنوان خویش داشته باشد، با آن فرهنگ و آرمان تحولخواهانه انسان والا چیست؟ تا چه حد میتوان در این جشنوارهها که نه، جشنها یا دورهمیها، از آن جدیت آگاهانه و تاریخی سراغ گرفت؟ اینها پرسشهایی است که لااقل یک بار و برای همیشه باید به شیوهای بنیادین به آن اندیشید و برایشان پاسخی یافت.
در این زمینه بیشتر به نظر میرسد که برای ما، جشنوارههای فرهنگی و هنری عموما یک گردهمایی است که «شکل» (چه شکل برگزاری و چه شکل آثار، چه شکل حاضران و شرکتکنندگان و داوران و هزار شکل دیگر) در آن، از هر امر انسانی، محتوایی و آرمانی مهمتر است. یک اتفاق فرهنگی است که ساختار آن با فرمالیسم افراطی و شکلپرستیِ فراگیرش به سمتی میرود که آگاهی فردی و نقد فرهنگی و اجتماعی و از این نظر انقلابی را با نسیانی همهجانبه مواجه میکند و این فرمها نهایتا همه رمق و توانهای آرمانی و محتوایی را از خود این پدیده فرهنگی سلب میکند؛ بدینترتیب احتمالا چند صباح دیگر باید انتظار مشاهده شکلهای ناب و خالص از رویدادهایی را بکشیم که هیچ رسوبی از محتوا بر آنها قابل مشاهده نیست و در یک جریان مکانیستی «برگزار میشوند که برگزار شوند»؛ و این چیزی نیست جز روبرو شدن با «جشنواره بما هو جشنواره»، «دورهمی، بما هم دورهمی» و «کالت به ما هو کالت!»
این فرایند و جریان فراگیر را باید در پارادایم یک «جامعه نمایش» درک و تبیین کرد. در جامعهای که همه چیز، از صدر تا ذیلش وجه شدیدا نمایشی، ریاکارانه و خودنمایانگرانه پیدا میکند، آرام آرام همه وجوه و عناصر جدی خویش را هم به مصرف همین «نمایش» میرساند و ناگزیر «دورهمی»ها و «کالت»ها را جایگزین بزرگترین رویدادهای تاریخ فرهنگی جهان کرده و هرگونه جدیت تحولخواهانه را چه از فرم این رخدادهای اصطلاحاً فرهنگی و چه از آثار اصطلاحا هنری موجود در آنها و چه از انسان ناظر/نمایشگر حاضر در آنها میزداید و دود میکند و به هوا میفرستد.
بدین ترتیب جشنوارههای نو، جایی برای جدیت فرهنگی و آرمانخواهانه مبتنی بر ایده انسان والا باقی نمیگذارند؛ جدیتی فرهنگی که تاریخ، نمونه آن را چه در یونان باستان چه در دورههای دیگری که هنوز همه چیز بشر، نمایش، پرزنتسازی کالایی و تبلیغات تجاری نبود، بارها و بارها نشانمان داده است؛ جشنوارههای نو از این طریق، نه تنها از عموم محتواهای جدی فرهنگی که از تاریخ بشریت به ارث رسیده جدیتزدایی میکند، بلکه اهمیت هرگونه جدیت را به محاق میبرد و در هالهای از ابتذال نمایشی و خودنمایانگرانه محو میکنند.
در این زمینه، انسان حاضر و روبرو شده با این پدیدههای شیک، پر از زرق و برق و مملو از نظم ساختگی و متفرعنانه بورژوایی، با پذیرش سستی و وهن جدیتزدا، توان هرگونه مواجهه جدی و بنیانکن با تاریخ و سرنوشتاش را از دست میدهد و هرگونه تحولخواهی و «چیز دیگر بودن» را از یاد خواهد بود و به نسیانی همیشگی خواهد سپرد. در این وضعیت باید هم «آرمان انسان والا» و هرگونه جدیت مبتنی بر شرافت تحولخواهانه به تمسخر کشیده و طرد شود. بدین ترتیب جشنوارههای ما به عنوان رویدادهایی فرهنگی جشنها و دورهماییهای است که در آنها محافظهکارانِ حامی وضعیت موجود، دور هم برگزارش میکنند تا در مستی این جشن، هرگونه وظیفه تاریخی مبتنی بر شرافت انسان والا را برای لحظاتی هم که شده فراموش کنند و یا به فراموشی بسپارند. از این نظر اینها، نهتنها جشنوارههایی انقلابی نیستند، بلکه جشنهایی هستند برای پاسداشت فراموشی، و محو کردن هرگونهای از تذکر یا تحول تاریخی.