یادداشت/
بزرگنمایی:
تبسم مهر - محمدقائم خانی که به تازگی مجموعه داستان «حوای سرگردان» از او منتشر شده، در یادداشتی به نسبت میان قدرت و داستان پرداخته است.
تبسم مهر - محمدقائم خانی که به تازگی مجموعه داستان «حوای سرگردان» از او منتشر شده، در یادداشتی به نسبت میان قدرت و داستان پرداخته است.
به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس، محمدقائم خانی، نویسنده در یادداشتی به نسبت میان داستان، قدرت و نقش جوایز ادبی در شکلگیری ادبیات پرداخته است که در ادامه میخوانید:
«در سرزمینی که سرنوشتش زیر چکمه جنگآوران و سم ستوران تعیین میشده، مستوفیان و کاتبان و دبیران و همقطاران دیگر، نگهبانان عقلانیت و تدبیر بودند. در کشوری که ایلی میشورید و اگر موفق میشد، قشون حاکمان میدرید و بر اریکه سلطنت اگر مینشست، میکشت و تبعید میکرد و زبان میبراند و چشم میدراند، جماعتی دانا به آداب کشورداری و آشنا به رموز تدبیر سرزمین وجود داشتند و نسل اندر نسل میراث گذشتگان را از حاکمی به حاکم بعدی و از سلسلهای به سلسلهی پس از آن منتقل میکردند تا ایران بماند و فرونپاشد. اینان حافظان حکمت ایرانی و نگهبانان غایات انسانی بودند. اما این نگهبانان برای حفظ این ارثیه گرانبها، هزینهای سرشار میپرداختند. آنها مجبور بودند از سیاست دوری کنند تا تغیُّر حاکمان، دستاوردهای خرد ایرانی را نابود نسازد. این گزافه را میپرداختند تا شرِ «آنان که تصمیم میگیرند و اراده میکنند»، دامان «رتق و فتق امور و اداره ایران بزرگ» را نگیرد.
از آنطرف تصمیمگیرندگان و ارادهکنندگان هم میدانستند که برای بقای سلطنت، باید حد خویش بشناسند و کاری به کار این جماعت نداشته باشند. این تقسیمبندی تا قاجاریه ادامه داشت اما پس از صفویه، دستاورد چندانی به ایران نیفزود. دوره جدید هم که مبنایی دیگر داشت و ساختاری دیگر. ایرانیان مجبور بودند رابطه اداره و اراده را عوض کنند تا بتوانند معاصر بمانند.
در دوره جدید ما به دو دسته تقسیم شدیم. گروهی اراده معطوف به قدرت داشتند و وارد معادلات تعیین اتفاقات بزرگ شدند. و گروهی دغدغه اداره کشور را داشتند و غیرسیاسی ماندند تا عقلانیت را حفظ کنند و فروپاشیدن ذخیرههای بزرگ تاریخ این سرزمین را مانع شوند. اما حواسمان نبود که دنیای جدید، دنیای یکپارچگی است. مدرنیته ساختار میسازد و یکپارچه میکند و لاجرم، همه را در یک کل قرار میدهد. جبر ساختار، ارادهکنندگان و تصمیمگیران را متوجه مسأله بقا و عقلانیت کرد و محافظهکاران و ادارهکنندگان را وارد بازی قدرت ساخت. این دو گروه، مجبور شدند با هم برخورد کنند و درباره حوزههای کاری همدیگر تصمیم بگیرند. آن قرارداد نانوشتهای که قرنها این دو را در کنار هم قرار میداد اما از تصادم کارهاشان جلوگیری میکرد، با مدرنیته کنار رفت و اداره و اراده، در هم فرو رفتند. چشمان قدرت به ظرفیتهای عقل باز شد و عقل، هوسِ حاکمیت پیدا کرد. لاجرم تصمیم گرفتن باید نخبگانی میشد و متخصص ماندن، نوعی سیاستورزی لازم داشت. اما زندگی رانتی ایرانِ جدید به هردو طرف امکان داد تا به جای انجام کارِ سختِ درست، کار راحتِ غلط را برگزینند.
ما ترجیح دادیم به سختی این درهمآمیزی تن ندهیم و تخصص و سیاست را از هم دور نگه داریم. بعضی شدیم اهل قدرت و برخی متخصص، و به این هم ملتفت نیستیم که ساختارهای مدرن، ما را مدام به جان هم میاندازد. به جای حل مسأله از ریشه، هر بار به جان هم میافتیم و تلفات میدهیم و خسته که شدیم، آتشبس اعلام میکنیم تا درگیری بعدی.
جایزههای ادبیمان هم همین طور است. یعنی تقسیم شده بین متخصصان ادبیات، و اهالی قدرت. اهالی قدرت حاکماناند و ایدئولوژیها و احزاب و روشنفکرانِ سیاسی، و متخصصان ادبی منتقداناند و نویسندگان و روشنفکران ادبی و اهالی رسانه. البته که تقسیمبندی چیز بدی نیست و اصلا در دوره مدرن لازم هم هست، ولی به شرط سازگاری و کارآمدی. اهالی قدرت که وارد جایزههای ادبی میشوند، چونان ایلیاتیهای سابق ترکتازی میکنند و میکشند و تبعید میکنند و زبان میبرند و چشم میدرانند. متخصصان هم خطهای قرمز قدرت را میپذیرند و محافظهکارانه فقط آثاری را میخوانند که مجاز به خواندنش هستند و تنها به آنهایی فکر میکنند که خطری برای آقابالاسرشان نداشته باشد؛ آخر آنان نگران اداره جایزه هستند. اما مشکل اینجاست که ادبیات داستانی با مدرنیته پیوندی ناگسستنی دارد و یکپارچهساز است و این جماعت را با آن جماعت روبهرو میکنند. این است که مهمترین کار هر جایزه ادبی این میشود که این و آن را به جان هم بیاندازد. اهل قدرت مجبور میشوند درباره کتابهایی خاص نظر بدهند. عده زیادی را حذف کنند و حتی گاهی متعلَّق جایزه را آمرانه تعیین بکنند و اهالی ادبیات هم سعی میکنند تا جایی که بتوانند خط قرمزها را دور بزنند و آثاری را وارد دایره جایزه بکنند تا در خطکشیهای مکرر بین کتابها، ادبیتی هم برای ادبیات بماند. اما این دو گروه حواسشان نیست که ادبیات یکپارچه است و یکپارچهساز، و گوشت قربانی نیست که بتوان تکهتکه بین همه تقسیمش کرد.
اهالی قدرت باید ادبیات را بفهمند و عاقلانه با ادبیات برخورد کنند. اگر تنها اراده معطوف به قدرت را بفهمند و تصمیمگیریشان بر اساس سیاستهای بالا به پایین باشد، ادبیات نابود میشود و در بلندمدت، جامعه و قدرت هم نابود میگردد. و اهالی ادبیات هم باید سیاسی بشوند یعنی اراده معطوف به قدرت پیدا بکنند. باید طرحی برای آینده ایران داشته باشند تا بتوانند بین سیاستمداران انتخاب بکنند، تا بازی نخورند، تا ادبیت ادبیات بماند. اما برداشتن این گامها به این سادگی نیست. این که اهالی قدرت کتاب داستانی در دست بگیرند و حتی مطالعه کنند، و این که ادبیاتیها در جلسات تعیینکننده قدرت شرکت بکنند، هیچ کمکی به نزدیک شدن این دو جریان نمیکند، و حتی میتوان گفت که اگر بدون ملاحظه انجام شود، آتش درگیری را تندتر میکند که فرو نمینشاند. پس چه باید کرد؟ محل تلاقی این دو کجاست تا بشود از تخاصم ویرانگر، به تعامل سازنده رسید؟ قدرت و خرد کجا به هم میرسند؟
یقینا در این مجال کوتاه نمیتوان پاسخی به این پرسش مهم داد ولی میتوان به مفهومی اشاره کرد که نقشی بنیادین در حل این معضل داشته باشد. شهر، نفطه اتصال قدرت و عقلانیت است. کوتاه سخن این که اهالی قدرت باید شهری فکر کنند و ادبیاتیها، شهری عمل کنند. اما اینها یعنی چه؟ خب، بحثی طولانی میطلبد. اما هیمن قدر معلوم است که در جایزهای شهری، دیگر کسی اراده تخریب از بن نخواهد داشت. دیگر برگزارکنندگان جوایز ادبی بر اساس دسته و گروه و قبیله انتخاب نخواهند شد. اهالی سیاست چونان ایلیاتیهای قدیم، خاک ادبیاتِ نامطلوبشان را به توبره نخواهند کشید و برای برنشاندن ادبیاتیهای هم دسته و قبیله، به هر کار مشروع و نامشروعی دست نخواهند زد. اگر آن اتفاق بیفتد، دیگر ادیبان با هر چراغ سبزی ذوقمرگ نمیشوند و به هر پول و پَلهای دل نمیبندند. ادبیت ادبیات را به سفارشهای مکرر در مکرر بازار و دولت نمیفروشند و برای آینده ادبیات، با چشم باز سیاسی دست به انتخاب خواهند زد. سیاهیلشگر رأی آوردن و نیاوردن بازیگران قدرت نمیشوند و آب ادبیات را به هر جوی و بستری هدایت نمیکنند. اگر روی خوش به فردی یا ارادهای نشان بدهند، دلیلش را میدانند و اگر با کسی و طرحی بد شوند، کورکورانه تصمیم نمیگیرند. تلاششان برای ارتقای ادبیات خواهد بود نه طبقه و دسته و قبیلهای که به آن تعلق دارند. افقهای پیش روی قدرت را تعیین میکنند نه اینکه به معامله با اهالی قدرت تن بدهند و این فهرست ادامه دارد از دهها کار دیگری که ادبیاتی شهری نمیکند و صدها کاری که میکند. سیاستمدار شهری نیز با ادبیات آینده را میسازد نه آنکه تخریب کند و به توبره بکشد و حذف کند و سرکوب کند و دهها کار قبیلهگرایانه دیگر.
اما حالا که ارادههای معطوف به قدرت کورند، و ادارهکنندگان سرزمین ادبیات هدف و غایتی ادبی در حرکت به سوی آینده ندارند، جوایز ما همین هستند که هستند؛ بستری برای بدهبستان و نیش و نوش و جرح و زخم. برای رهایی از این وضعیت، باید جوایز ادبی را وارد شهر بکنیم. خرد و ادبیت درون باروهای شهر محافظت میشود. پشت دیوارهای شهر، چیزی جز شمشیر و نیزه حاکم نیست.»
انتهای پیام/