خبرنگارتبسم مهر: من در تئوری هارتلند – ریملند بزرگ، هارتلند (قلب جهان) را به سه قسمت تقسیمبندی کردهام. هارتلند نو (خاورمیانه عربی)، نوهارتلند (فلات ایران) و هارتلند علیا (تبت) این سه قسمت از قلب جهان را تشکیل میدهند. در این راستا، ایالات متحده آمریکا در راهبرد قرن بیست و یکمی خود در صدد تسلط بر «نوهارتلند» در جهت کنترل «هارتلند علیا» و چیرگی بر چین از منظر ژئواستراتژیک است.
از سوی مقابل ریملند بزرگ وجود دارد که در آن شرکای استراتژیک جدید ایالات متحده آمریکا تعریف میشوند. این شرکای جدید عبارتند از کانادا، ژاپن، کره، ایران، استرالیا و کوبا. لذا طبق این تئوری، هارتلند – ریملند بزرگ در برگیرنده یک هلال و یک مثلث است. محدوده این هلال از خلیج فارس تا تنگه عدن و مثلث آن نیز در برگیرنده افغانستان، خلیج فارس تا شبه جزیره کره خواهد بود که هدف اصلی آن محاصره دو پایتخت، یعنی تهران و پکن است.
در این چارچوب لازم به یادآوری است: آنچه رقابت میان آمریکا با چین را برای شکلدهی به نظم نوین آینده جهان شکل میدهد، در این راستا تحلیل میشود. البته این رقابت به واسطه تجربه ناشی از چندین برخورد در نظام بینالمللی میان قدرتهای بزرگ که منجر به جنگهای ویرانگر جهانی شده است، سمت و سویی عقلاییتر پیدا کرده و به جای جنگ آشکار و رو در رو با هزینههای بسیار، به تقابل پنهان با انتقال هزینهها به کشورهای پیرامونی شکل گرفته است.
در نتیجه در ارتباط با مسائل بینالمللی گذار از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی به نظم نوین جهانی، شاهدیم که کشوری مانند ایران در لبه تنش بالا با ایالات متحده قرار میگیرد که از آن به عنوان برگ امتیاز در یک بازی نامتوازن میان آمریکا، چین و اتحادیه اروپا استفاده میشود.
در این جهت است که رقابت آمریکا برای حفظ قدرت قرن بیستمی خود و انتقالش به قرن بیست و یکم با چین و اروپا صورت میگیرد که در واقع هزینههای زیادی را نیز به سایر ملتها تحمیل میکند. اهمیت این معنا با چین به این دلیل است که به واسطه اهمیت فلات ایران، تسلط بر نوهارتلند (فلات ایران) برای آمریکا «اولیت» دارد که این موضوع ضرورت ژئواستراتژیک و ژئوپلتیک «اولویت» ایالات متحده آمریکا برای مقابله با چین است. لذا باید توجه داشت که در چارچوب تئوری هارتلند- ریملند بزرگ، ایالات متحده آمریکا «اولیت» استراتژی خود را متوجه ایران و «اولویت» استراتژی خود را متوجه چین کرده است.
حال با این مقدمه لازم است به دو موضوع برجسته از لحاظ رسانهای میان آمریکا و چین نیز توجه کرد. نخست موضوع جنگ تجاری و دوم مداخله آمریکایی ها در وقایع هنگکنگ.
در زمینه نخست یعنی جنگ تجاری که آمریکا بر علیه چین آغاز کرده است، لازم به یادآوری است: اقتصاد آمریکا یک اقتصاد ملی نیست؛ بلکه اقتصادی بینالمللی است. ایالات متحده آمریکا به عنوان میراثدار امپراتوریهای جهان پیش از خود، به دنبال گسترش این امر در چارچوب یک عقلانیت اقتصادی متمرکز بر قدرت سیاسی است. لذا تلاش میکند با ایجاد فضای مناسب در این زمینه، گسترش اقتصاد خود را در یاختههای اقتصاد جهانی به گونهای تزریق کند که آلودگی اقتصاد آمریکایی متوجه کل نظام بینالمللی شده تا آنها را درگیر اقتصاد خود کند. در این رابطه شاهد بودیم که در سال 2008 میلادی که اقتصاد ایالات متحده آمریکا دچار بحران شدید شد، کشورهای دیگر جهان از جمله چین، برای نجات اقتصاد آمریکا به میدان آمدند.
از این رو لازم است بر روی این نکته تاکید کرد که به واسطه این معنا، جنگ تجاری کنونی، اغلب جنگ با خویشتن برای اقتصادهایی است که خود را در اقتصاد آمریکا به میزان زیادی نزدیک کردهاند. در همین راستا، آمریکاییها تلاش کردند به مهندسی معکوس یا سناریوی بدیل زایباتسو متوسل شوند.
در زایباتسو، شرکتهای زیادی از کشورهای مختلف تلاش کردند تا در اقتصاد آمریکا مشارکت کرده و به این ترتیب با نفوذ در اقتصاد این کشور، اقتصاد آمریکا را در بزنگاههای تاریخی تحت کنترل بگیرند. این در حالی است که آمریکاییها به سرعت با استقبال از این موضوع، آنچنان اقتصادهای دیگر را در سناریوی زایباتسو به خود مشغول داشتند که اکنون اقتصادهایی که در پی نفوذ به آمریکا از درون بودند، به نوعی در آن محبوس شدهاند. به باور من چین نیز درگیر همین معنا بوده و جنگ تجاری کنونی را میتوان از این منظر مورد تحلیل قرار داد.
از سوی دیگر در خصوص تحولات هنگکنگ و دخالت ایالات متحده در ناآرامیهای این منطقه که جزئی از خاک چین محسوب میشود، میتوان خاطرنشان کرد: ایالات متحده آمریکا به دنبال نفوذ در آسیای جنوب شرقی است. آنها بسیار علاقهمند هستند که بتوانند همانگونه که در خاورمیانه از نیمه نخست قرن بیست و یکم حضور پیدا کردند، به بهانههای گوناگونی از جمله تضمین امنیت و مهاجرت گروههای بنیادگرای تروریستی و ایجاد فضای مثبت در این جهت، حضور جدیتری در آسیای شرقی را از خود به نمایش بگذارند.
لذا این نکته لازم است مورد توجه قرار بگیرد که اگرچه هنگکنگ بر اساس قواعد بینالمللی جزئی از خاک چین محسوب میشود، اما پکن باید مراقب باشد که اگر مردم این منطقه به دنبال تغییر این قاعده بینالمللی باشند، آنگاه است که آمریکا طبق نظریاتی که امثال مورلی و دوفرانسین در تاریخ رنسانس غرب مطرح کرده و در کتاب دفاع از آزادی در برابر ستمگران آن را مورد تاکید قرار میدهند، به فوریت تلاش خواهد کرد تا در ارتباط با هنگکنگ مواضعی مداخلهجویانه و جانبدارانه اتخاذ کرده و به این ترتیب زمینههای ایجاد فضای تقابلی میان هنگکنگ و پکن را گسترش دهد.
تظاهراتی که بر علیه لایحه استرداد در سال جاری میلادی در هنگکنگ صورت گرفت، حاوی نوعی جهتگیری از هر دوسو بود که منجر به گسترش این تظاهرات و در نهایت فرصتی مطلوب برای اقدامات مداخلهجویانه ایالات متحده آمریکا شد. از این رو لازم است نخبگان چینی در کنش خود نسبت به این چالش به گونهای عمل کنند تا مسئله هنگکنگ برای آنها تبدیل به تهدید فراگیر نشود؛ زیرا به هر تقدیر ایالات متحده آمریکا در پی ایجاد فضای اصطکاک کامل با پکن نیست، بلکه تلاش دارد از اهرمها و بهانههای لازم جهت محدودسازی قدرت چین بهرهبرداری کند.
*استاد روابط بینالملل و آیندهپژوه سیاسی
http://tabasomemehr.ir/fa/News/73931/هنگ-کنگ؛-بهانه-تازه-آمریکا-برای-مقابله-با-قدرت-چین