بررسی ریشههای تنفر هیتلر از مارکسیسم و یهودیت/در ضدّیت دموکراسی
يکشنبه 3 آذر 1398 - 21:21:21
|
|
خبرنگارتبسم مهر: آدولف هیتلر رهبر آلمان نازی در سالهای جنگ جهانی دوم، نیازی به معرفی ندارد. هیتلر را عموما به یهودستیزی، دشمنی با مارکسیسم و جاهطلبی سیاسی میشناسند اما این موارد، همانطور که اشاره شد، عمومی هستند و برای شناخت تخصصی و جزئینگر رهبر رایش سوم، باید سراغ کتاب مهم او یعنی «نبرد من» رفت که در حکم کتاب مقدس دلسبتگان حزب نازی در آلمان بود.
چرخش چرخ روزگار همیشه عبرتآموز است اما عبرتآموزان همیشه اندک هستند و متاسفانه به واقعیات تاریخی جالب و متضادی مانند برههای که «نبرد من» در آلمان به هر زوج تازه ازدواجکرده هدیه میشد و برهه دیگری که طی آن، عرضه همینکتاب بهمدت 70 سال یعنی تا سال 2015 در آلمان ممنوع بود.
بهجز عبرتآموزی باید ایننکته را هم بهصورت تذکر به مخاطبان اینمقاله ارائه کنیم که نگاه مقطعی به تاریخ بهویژه تاریخ غرب و سدههای اخیرش، اشتباهی بسیار بزرگ است. بهعنوان نمونه اگر فکر کنیم فرانسهای که در سالهای جنگ جهانی دوم به اشغال آلمان نازی درآمد و گروههای مقاومت زیرزمینیاش (مثل فیلم ارتش سایهها) به مبارزه با ظلم و ستم نازیها پرداختند و مظلوم بودهاند؛ دچار اشتباه شدهایم. چون فرانسه مظلوم در جنگ جهانی دوم، در جایگاه ظالمْ در جنگ جهانی اول قرار داشت و پیش از جنگ اول هم بارها مناطقی از آلمان را به اشغال درآورده بوده است. حملات ناپلئون و چندپارهکردن امپراتوری آلمان هم از دیگر حقایق تاریخی موجود بین فرانسه و آلمان است. بنابراین در تلاش هستیم بدون داشتن غرض و جانبداری، روابط تاریخی بین دو کشور بزرگ اروپایی را [که یکی از عقبههای فکری هیتلر است] در نظر داشته باشیم.
در اینمطلب که دنبالههایی هم خواهد داشت و در چند قسمت منتشر میشود، ترجمه مهدی افشار از «نبرد من» را که چند سال پیش توسط بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه منتشر شد، مبنای کار قرار میدهیم. قسمت اولِ مطلب هم ضمن ارائه یکنمای کلی از کتاب «نبرد من»، به بررسی 3 فصل ابتدایی آن میپردازد. فصلهای اول تا سوم کتاب، بهترتیب با اینعناوین نامگذاری شدهاند: «در خانه پدری»، «سالهای تحصیل و رنج در وین» و «شکلگیری تفکرات سیاسی از اقامتم در وین». بهاینترتیب باب مجموعهمطالبی را با تیتر فرعی «هیتلرشناسی با کتاب» آغاز میکنیم.
* 1- مقدمه
هیتلر در همان ابتدای پیشگفتارش بر کتاب، از لفظ جنبش استفاده میکند و میگوید میتوان از اینکتاب، مطالب بیشتری نسبت به رسالههای صرفا نظری آموخت. به استفاده از لفظ جنبش در اینکتاب، بیشتر خواهیم پرداخت اما در همان سطرهای اولیه پیشگفتار، نویسنده 4 بار از آن استفاده کرده است. او در همان ابتدا یکی از اهدافش را برای نوشتن «نبرد من» مقابله با جعلیات افسانهای عنوان میکند که مطبوعات یهودی علیهاش نوشتهاند. بنابراین نوشتن اینکتاب برایش لازم و ضروری بوده است. علاوه بر جنبش، هیتلر از لفظ «رستاخیز مردم...» هم استفاده کرده که در پیشگفتار، اشاره مستقیمش به اعدام معترضانی است که سال 1923 مقابل سالن فلدرن در حیاط ورودی وزارت جنگ (شهر مونیخ) اعدام شدند. تعبیر هیتلر هم، این است که به جرم ایمان راستین به رستاخیز مردم کشورشان، ایناتفاق افتاده است. جالب است که میان اسامی اینافراد که هیتلر به آنها ادای احترام کرده، افراد یهودی هم مانند کارل کوهن ( که یک سرپیشخدمت بوده) هم دیده میشود.
از پیشگفتار کوتاه هیتلر که بگذریم، مقدمه مترجم انگلیسی کتاب (جیمز مورفی) اهمیت پیدا میکند که اعتقاد داشته هیتلر، تحت فشارهای عاطفی ناشی از حوادث تاریخی زمان خود، «نبرد من» را نوشته است؛ یعنی زمانی که دوره حقارت شدید آلمانی و تا حدودی استمرار وقایعی بوده که طی یک قرن گذشته بر اینکشور رفته بوده است. اشاره جیمز مورفی به همان مسائل تاریخی است که پیش از مقدمه درباره آلمان و فرانسه به آنها اشاره کردیم؛ یعنی بلاهایی که فرانسه طی 100 گذشته اینکتاب، سر آلمان آورده بوده است؛ از ناپلئون به اینسو. و همینجاست که باید به کینه موجود بین آلمان و فرانسه توجه داشت. یکی از مسائل تاریخی هم که در افروختهتر شدن آتش اینکینه تاثیرگذار بوده، حمله فرانسه به آلمان در سال 1923 و اشغال منطقه روهر بوده است. در آنمقطع، فرانسه چند شهر آلمانی منطقه راین را هم اشغال کرد و حقوق بینالمللی را نقض کرد؛ طوریکه بریتانیا هم به رفتار فرانسه اعتراض کرد. فرانسه در آنسالهای نکبت آلمان پس از جنگ اول، به آتشافروزان و به قول مورفی آشوبگران، رشوه و هزینه مادی میداده تا آرامش آلمان را بیش از پیش بههم بریزند. یکی از حرکتهایی هم که هیتلر از آن زخمی بوده، تلاش برای جدایی از آلمان و تاسیس پادشاهی کاتولیک با حمایت فرانسه در منطقه باواریا بوده است.
هیتلر و اریش لودندورف، با کمک هم تظاهراتی را ترتیب دادند که تظاهرات به خشونت و درگیری کشیده، و استخوان ترقوه هیتلر دچار شکستگی شد. در نتیجه اینحادثه هم، دستگیر و به 5 سال حبس در دژ نظامی لندزبرگ ام لیش منتقل شد. ایناتفاق در 26 فوریه 1924 رخ داد و هیتلر 13 ماه زندانی بود. در اینمدت جلد اول یا بخش اول نبرد من را نوشتدرکل، یکی از مسائل مهم تاریخی که مترجم انگلیسی «نبرد من» در مقدمهاش به آن اشاره کرده و نباید از آن غافل شد، تلاش فرانسه در سالهای پس از جنگ اول، برای تکهتکه کردن کامل آلمان است که از جمله وقایعی است که زمان وقوعشان به نگارش کتاب «نبرد من» بسیار نزدیک بوده و این وقایع، بخشی از همان فشارهای عاطفی وارد بر هیتلر هستند. بخشی از این غلیانهای عاطفی ناشی از اتفاقات و شکستهایی است که در جنبش و مخالفتهای هیتلر با جداییهای بخشهای آلمان رخ داد و در خلال آنها هیتلر و اریش لودندورف، با کمک هم تظاهراتی را ترتیب دادند که تظاهرات به خشونت و درگیری کشیده، و استخوان ترقوه هیتلر دچار شکستگی شد. در نتیجه اینحادثه هم، دستگیر و به 5 سال حبس در دژ نظامی لندزبرگ ام لیش منتقل شد. ایناتفاق در 26 فوریه 1924 رخ داد و هیتلر 13 ماه زندانی بود. در اینمدت جلد اول یا بخش اول نبرد من را نوشت. بخش اول اینکتاب تا پایان فصل دوازدهم است.
مترجم انگلیسی کتاب میگوید در مقطع زمانی مورد اشاره، نامیدن فرانسه بهعنوان دشمن ابدی و سرسخت آلمان بههیچ وجه اغراقآمیز نبوده است و خلاصه اینکه تمام ویرانیهای آلمان در آندوران، ناشی از تجاوزات فرانسه بوده است. اینمترجم در اینزمینه کنایهای هم دارد که همسو با نگارنده اینمطلب و اشارهای است که پیش از مقدمه داشتیم: «از آنجا که چنین وقایعی متعلق به گذشتهای فراموششده است، هیچکس خواستار یادآوری آنها نیست.»
در مرحله مقدماتی که برای تحلیل «نبرد من» آماده میشویم، باید به یک واقعیت تاریخی دیگر توجه کنیم و آن هم اینکه تشکیل دومین امپراتوری آلمانی در سال 1871 پس از جنگ فرانسه با پروس رخ داد که اولینگام برای متحدکردن دوباره ایالتهای آلمان در یک امپراتوری پس از سرنگونی ناپلئون بود. در چنینشرایطی، اتحاد بخش اتریش آلمانی و امپراتوری آلمان، روی بیسمارک بود اما تا زمانی که هیتلر در 1938 آن را به حقیقت تبدیل نکرد، در حد یک رویا باقی مانده بود. همچنین جا دارد پیش از ورود به بحث نقد و بررسی فصلهای کتاب، نیمنگاهی به کلیدواژههای مهمی که هیتلر در این اثر به کار برده، داشته باشیم:
یهودیان، سلوک من با اراده قادر متعال، فاسدان، حفظ نژاد و مردم ما، استقلال سرزمین پدری، تحقق ماموریتی که خداوند به عهده مردم ما گذاشته، استاد اعظم دروغ (منظورش یهودیان است)، خواست و اراده خالق ابدی، نگرش ایدهآلیستی، عذاب الهی، مظهر شیطان و نماد شر (یهودیان)، پرولتاریا، کاتولیک، پروتستان و ...
کودکی هیتلر
* 2- بررسی فصل اول _ در خانه پدری
هیتلر در ابتدای اینفصل، محل تولدش را خوشیمن میداند چون شهر کوچکی بوده که دقیقا در مرز میان اتریش و آلمان واقع شده بوده و ضمن بیان همین جملات است که میگوید آلمان و اتریش باید دوباره به یک میهن آلمانی تبدیل شوند؛ حتی اگر اینخواسته از نظر اقتصادی امری نامطلوب باشد. جالب است که جملات ابتدایی هیتلر در کتاب، اخلاقی هستند و مخاطب را به سمت اینباور که او مردی اخلاقگرا بوده سوق میدهند اما در همان صفحه اول از فصل اول کتاب، میگوید به سیاست استعماری معتقد است؛ اما نه در حالت عادی بلکه فقط هنگامی که حکومت و قلمرو رایش، تمام مردم آلمانیتبار را شامل شود و بداند قادر به تامین معاش و زندگی آنها نیست. خلاصه اینکه هیتلر در همان ابتدای کتاب، شهر کوچک مرزی «برانائو-اَم- این» را نماد وظیفهای خطیر و بزرگ میداند؛ مفهومی شبیه به «ماموریت برای وطنم». او در همین فرازهای ابتدایی کتاب به نکبت صد سال گذشته آلمان بهخاطر سیاستهای فرانسه، تحقیر شدید سرزمین پدری و شهید آلمان (یعنی همین شهری که او در آن متولد شده و نام یکی از کشتهشدگان در راه آلمان روی آن است) اشاره میکند.
پیشوای نازیان در معرفی بیشتر خود به استعداد خدادادیاش برای سخنگفتن میپردازد که از سنین مدرسه در او شروع به رشد کرده و به این هم اشاره دارد که بارها از نظر عاطفی، تحت عظمت و شکوه مناسک مذهبی قرار گرفته است. بخشهای قابلتوجهی از فصل اول کتاب، مربوط به چگونگی شکلگیری خانوادهاش و سختیهایی که پدرش برای رسیدن به شغل کارمندی دولت متحمل شده، هستند؛ همچنین مناقشات و اختلافنظرش با پدر برای اینکه تبدیل به یک کارمند نشود. او میخواسته وقتش را برای خود تنظیم کند و خلاف میل پدر، هیچتمایلی برای کارمندشدن نداشته است. بین اینمطالب، موضوعات تاریخی هم مطرح میشوند؛ از جمله اینکه آلمانها این شانس را نداشتهاند که متعلق به امپراتوری بیسمارک باشند و این، امری بوده که او در کودکی توانایی درکش را نداشته است. بهترین دروس هیتلر در مدرسه، جغرافیا و تاریخ عمومی بوده و در بحث و جدلهایش با پدر بهطور صریح اشاره میکرده که امکان ندارد چیزی جز یک نقاش بشود و در رشته دیگری تحصیل نخواهد کرد! نگاه هیتلر به گذشته و نوجوانی، هنگام نوشتن جلد اول «نبرد من» منجر به اینمیشود که دو واقعیت در نظرش برجسته بیایند: یک، ناسیونالیست شده و دو، آموخته معنای واقعی تاریخ را درک کند.
2-1 پاسخ یک سوال: چرا هیلتر اتریشی، عاشق میهن آلمان بود؟
رویای تشکیل حکومت واحد آلمانی که اتریش (زادگاه هیتلر) هم جزئی از آن باشد، از کودکی و سالهای مدرسه در درون اینشخصیت شکل گرفته است. او به سنین نوجوانی و نبردی که بین ملیتهای موجود در اتریش قدیم وجود داشته، اشاره میکند و میگوید در ایننبرد شرکت کرده و علیرغم تنبیه بهخاطر نخواندن سرود ملی اتریش، سرود ملی آلمان را خوانده و یا مثلا با دوستانش به آلمانی سلام و علیک کرده است. او همچنان با نگاهش به سمت گذشته و دوران نوجوانی، مفهوم ناسیونال آنزمان را با مفهوم معاصر آن (زمان نوشتن نبرد من) متفاوت میخواند؛ تفاوتی بین وطنپرستیِ پادشاهی، و ناسیونالیسمِ مبتنی بر مفهوم توده مردم. اینمفهوم توده مردم، چندینمرتبه مورد تاکید هیتلر قرار میگیرد و جا دارد به تذکری که جیمز مورفی در مقدمهاش بر کتاب داده، توجه کنیم که در آن به علاقه هیتلر به واژه «دولت مردمی» و مفاهیمی از جمله جامعه مردمی که او در تقابل با سوسیالیسم قرارشان میداده، توجه کنیم. شاید اینسوال برای خیلی از افرادی که نام هیتلر و رویکرد متعصبانه ناسیونالیستیاش را شنیدهاند، به وجود آمده باشد که یک اتریشی چرا تا اینحد حس ناسیونالیستی شدیدی نسبت به آلمان داشته است. پاسخ اینسوال این است که چنین باور قطعی و ثابتی در ذهن او شکل گرفته بوده که «فروپاشی امپراتوری اتریش شرط اول برای دفاع از آلمان است؛ علاوه بر این، آن احساس ملی بههیچوجه با میهنپرستی پادشاهی یکسان نیست؛ سرانجام و فراتر از همه، مقدر شده بود تا خاندان هابسبورگ برای ملت آلمان بدبختی به ارمغان آورد.» (صفحه 33) هیتلر میگوید در اثر شکلگیری چنین ادراک و باوری در درونش، در او احساس عشقی شدید نسبت به وطن آلمانی _ اتریشی و نفرتی عمیق نسبت به دولت اتریش برانگیخته شد. این نفرت را میتوان در بسیاری از جملات و سطرهای فصول دوم و سوم کتاب «نبرد من» هم مشاهده کرد که به آنها خواهیم پرداخت.
اما یکی از مسائل تاریخی که خشم هیتلر را برمیانگیخته، تجزیه کشور هابسبورگ در سال 1918 و جدا افتادن بخشها یا تکههای آلمانی اینکشور از یکدیگر است. چیزی که او در مواجهه با اینوضعیت به آن پناه میبرد، مطالعه تاریخ یا به قول خودش «هنر مطالعه و فراگیری تاریخ» است که به واسطه آن خاطره استاد تاریخش و روایتهای باشکوه ایناستاد که گاهی باعث حلقهزدن اشک در چشمان شاگردانی چون هیتلر میشده، بیان میشود. در نتیجه رویکرد جذاب و شوقانگیز ایناستاد تاریخ از مطالعه تاریخ و اشاراتش به گذشته باشکوه آلمان، باعث میشود هیتلر به تاریخ علاقهمند شود. در همینراستا هیتلرِ علاقهمند به تاریخ که در حال نوشتن «نبرد من» است در سطور پایینی صفحه 32 کتاب، تحلیل خود را از شروع جنگ جهانی اول، اینچنین بیان میکند: «در ایناتحاد ناخوشایند میان امپراتوری جوان آلمان و دولت موهوم اتریش، نطفه جنگ جهانی و همچنین فروپاشی نهایی بسته میشد.»
هیتلر میگوید آنتفکر تاریخی که بر اثر مطالعه کتابهای تاریخ در مدرسه در او ایجاد شد، هرگز رهایش نکرد. او به قول خودش درس سیاست نخواند بلکه اجازه داد سیاست او را آموزش دهد. تفسیر اینجمله، همان رفتنهایش به مجلس نمایندگان اتریش و تماشای اتفاقات مجلس و گفتگوهای درون آن است؛ و یا همه درسهای دیگری که از مواجهه نزدیک با سیاست گرفته است. درباره زندگی شخصیاش هم در نوجوانی باید به اینواقعیت اشاره کنیم که در کشاکشهای انتخاب آیندهاش (قبول کردن شغل دولتی یا نقاششدن) که با پدرش داشته، پدر را در 13 سالگی از دست میدهد و 2 سال بعد هم، از مادر یتیم میشود. در نتیجه به قول خودش با عزمی راسختر (از گذشته) در قلبش، عازم وین میشود و مطالب دومین فصل کتاب «نبرد من» درباره سالهای سخت او در جوانی (تحصیل و رنج در وین) هستند.
جوانیهای هیتلر
* 3- بررسی فصل دوم _ سالهای تحصیل و رنج در وین
در فرازهای ابتدایی فصل دوم کتاب، آنچه بهجز تاریخ و مستندات زندگی هیتلر جلب توجه میکند، مفهوم «ساختن» در ذهن مهندسگونه و نزد اوست: «وقتم را صرف دیدار از ساختمانهای عمومی مختلف میکردم و همیشه این ساختمانها بودند که توجه ویژه مرا جلب میکردند.» همچنین «به نظر میرسید که استعدادم در طراحی و نقشهکشی معماری بیشتر از نقاشی است.» بنابراین میتوان گفت طرح و نقشه ساختمان نازیسم و حکومت رایش سوم بهنوعی سالها پیش از شروع جنگ جهانی دوم و حتی 1933 که هیتلر به مرور قدرت را به دست میگرفت، در ناخودآگاه وی شکل میگرفته است. مردود شدن در آزمون مدرسه نقاشی و در عوض، هدایتش به سمت مدرسه معماری از جمله اتفاقات مهم جوانی هیتلر هستند و مفاهیم جنگیدن و تقدیر که در کنار روایت ایناتفاق میآیند، موید ذهن اساطیری هیتلر هستند چون هر دو، یعنی جنگ و تقدیر از جمله مولفههای تراژدیهای باستانی هستند و هیتلر هم ذهنیت اسطورهای و افسانهای داشته است. اینرویکرد را میتوان در جملات پایانی اولینصفحه فصل دوم «نبرد من» هم مشاهده کرد: «در آنزمان نقش تقدیر را در زندگی سخت و جدی میپنداشتم؛ اما اکنون در سرنوشتم آثار خردمندانه مشیت الهی را میبینم.» (صفحه 36) و اینجمله از صفحه 37: «شکرگزارم که به دنیای فقر و بدبختی افتادم تا بتوانم مردمی را بشناسم که بعدها برایشان جنگیدم.»
او در سالهای سختی و تنهایی وین، به جز مطالعه دروس معماری و بهندرت تماشای اپرا که بهخاطرش از غذای روزانهاش میگذشته، سرگرمی دیگری جز مطالعه و کتابخواندن نداشته است. نکبتی که پیش از جنگ جهانی اول در وین وجود داشته و شاید یکی از علل شکلگیری جنگ بوده، از زبان هیتلر اینگونه توصیف میشود: «فقر مطلق رودرروی ثروث طبقه اشرافزاده و تاجر قرار گرفته بود. هزاران بیکار مقابل کاخهای خیابان "رینگ شتراسه" پرسه میزدند و در پایین خیابان تریومفالیس اتریش قدیم، افراد بیخانمان در تاریکی و کثافت کانال در هم میلولیدند.»3-1 شروع اشارات به دو خطر مهم: مارکسیسم و یهودیت
از همینفصل دوم است که هیتلر به دو خطر مهم برای مردم آلمان، یعنی مارکسیسم و یهودیت اشاره میکند. ایندوعامل، در فرازهای زیادی از کتاب، موازی هم هستند اما در فرازهایی با اشاراتی که هیتلر دارد، به یکدیگر میرسند. از نظر او، وجود ایندوعامل برای بقای مردم آلمان خطرناک است. نکته مهمی که از مطالعه فصل دوم «نبرد من» میتوان گرفت، این است که هیتلر مردی سختیدیده بوده و جایگاهی را که به دست آورده، به مدد سختی و به قول خودش جنگیدن به دست آورده است. او در سالهای سختی و تنهایی وین، به جز مطالعه دروس معماری و بهندرت تماشای اپرا که بهخاطرش از غذای روزانهاش میگذشته، سرگرمی دیگری جز مطالعه و کتابخواندن نداشته است. نکبتی که پیش از جنگ جهانی اول در وین وجود داشته و شاید یکی از علل شکلگیری جنگ بوده، از زبان هیتلر اینگونه توصیف میشود: «فقر مطلق رودرروی ثروث طبقه اشرافزاده و تاجر قرار گرفته بود. هزاران بیکار مقابل کاخهای خیابان "رینگ شتراسه" پرسه میزدند و در پایین خیابان تریومفالیس اتریش قدیم، افراد بیخانمان در تاریکی و کثافت کانال در هم میلولیدند.» خلاصه کلام آنکه هیتلر، وین در آغازِ قرن بیستم را شهری میداند که شرایط اجتماعی ناعادلانهای دارد و ثروتمندان و فقرایش، تضادی وحشیانه با یکدیگر دارند. ویژگی عدم ثبات در امرار معاش دائمی، ناخوشایندترین خصوصیت نظام اجتماعی_سیاسی اتریش آنزمان از نظر آدولف هیتلر است.
توصیف نکبتی که باعث شکلگیری جنگ جهانی اول شد و همچنین روایت سالهای سخت تحصیل معماری در وین، باعث میشود هیتلر به بحث تفاوت طبقات بورژوا و کارگر، نوکیسهگان و تضادهای اجتماعی بپردازد. او معتقد است طبقه بورژوا بههیچوجه از نظر اقتصادی پولدار نیست و شکافی که آن را از طبقه کارگر جدا میکند، عمیقتر از آن است که مردم فکر میکنند. علت اینجدایی هم خصومت بین دو طبقه و بهعبارت بهتر ترسی است که بر بورژواها غالب است. او معتقد است تنها تمایز بورژواها با طبقه کارگر نه پول و سرمایه، که همین ترس است؛ ترس از اینکه ممکن است به وضعیت سابق خود بازگردند یا با طبقه کارگر بهطور یکسان انگاشته شوند. او در تعریفاش از افراد نوکیسه در اجتماع هم جملاتی دارد که گویی در وصف خودش بیان میشوند: «منظورم از نوکیسه کسی است که خود را با سعی و تلاش از طبقهای که متعلق به آن بوده به طبقه اجتماعی بالاتر رسانده است. چنین فردی عموما فردی بیترحم و بیشفقت است، زیرا به جهت تجربیات تلخی که داشته نسبت به دیگران احساس همدلی ندارد. جنگ او برای بقا، حساسیتش را نسبت به بدبختی افرادی که پشت سر نهاده، از بین برده است.» البته نکتهای باعث میشود اینجملات تعریف شخصیتی مانند هیتلر نباشد، این است که او از نظر طبقاتی رشد نکرد بلکه با سلسلهمبارزاتی ناسیونالسوسیالیستی جایگاه سیاسی خود را ارتقا داد. توجیهی هم که خود هیتلر چندسطر بعدتر دارد، اینچنین است: «سرنوشت با من مهربان بوده است. شرایط مرا مجبور کرد تا به همان فقر و ناامنی اقتصادی بازگردم که پدرم در سالهای جوانیاش بر آن غلبه یافته بود و بنابراین چشمبند دانش خردهبورژوازی از چشمانم برداشته شد.» اما چندصفحه بعدتر او نکتهای را گوشزد میکند که گویی هشدار و زنگخطری برای خودش بوده است: «انسانی که عادات سختکوشی طبیعی دارد، در کلِ نگرشِ خود نسبت به زندگی، بیاحتیاط شده و تدریجا آلت دست افراد نادرستی میشود که از او برای پیشبرد اهداف خلاف و بیشرمانه خود سوءاستفاده میکنند.» بنابراین هیتلر سعی میکند، اینچنین نباشد و ایناشارهاش هم بهطور مستقیم، به افرادی است که بیکاری یا شرایط بد اقتصادی باعث میشود، حضور در یک اعتصاب که ممکن است برای ویرانی و از بین رفتن نظم اجتماعی کشورشان طراحی شده باشد، برایشان فرقی ندارد.
هیتلر در میان سطور و جملات مربوط به روایاتش از حضور در وین، از عبارت «نبرد برای بقای خود» در جامعه بلبشوی اینشهر استفاده میکند و میگوید تنها شیوهای دوگانه در آنزمان وجود داشته که با استفاده از آن میشد به شرایط بهبود داد: اول، خلق شرایط بنیادی بهتر برای رشد اجتماعی _ از طریق ایجاد حس مسئولیت اجتماعی بین تودههای مردم _ و دوم درآمیختن این حس مسئولیت اجتماعی با یک عزم بیرحمانه _ برای ریشهکنکردن غدههایی که امکان درمانشان وجود ندارد _ . همین عامل دوم است که مقدمات شکلگیری دیکتاتوری و حکومت وحشت را در هیتلر میسازد. او از یک عزم بیرحمانه برای حذف غدههایی که امکان بهبودیشان وجود ندارد، صحبت میکند و مشخص است که در عزم بیرحمانه، جای هیچدلسوزی و ترحمی وجود ندارد. هیتلر در حالیکه چندصفحه پیشتر مثالهای بسیار جزئی و جالبی از زندگی مردم وین آنروزگار آورده و مردم را قربانیان شرایط مصیبتبار خودشان دانسته، از لفظ تراژدی هم بهره برده است؛ لفظی که میتوان آن را به همان ذهنیت اساطیری و افسانهای او مرتبط دانست. درمجموع، او مردم را قربانیان وضعیت خودشان میداند و از عزمی جدی برای کَندهشدن از ایناوضاع و احوال صحبت میکند. در همینفرازهای کتاب است که لحناش بهسمت شعار میل میکند: «آن روز که فریاد بردههای آزادشده از این دخمههای بدبختی برمیخیزد تا به رفقای (منظورش رفقای کارگران است) از همه جا بیخبرشان هجوم آورند، چه اتفاقی رخ خواهد داد؟ گویی جهان برای ایناحتمال هیچ فکری نکرده است.» (صفحه 43) ادامه همین لحن شعاری و طلبکارانه را میتوان انتهای صفحه بعد کتاب مشاهده کرد؛ جایی که میگوید: «آیا حلقه بورژواها تابهحال فکر کرده است که مردم چه سهم اندک مسخرهآمیزی از این آگاهی و دانش، که شرط لازم برای احساس غرور و افتخار به سرزمین پدری است، دارند؟» ایننگرش دوراندیشه هیتلر درباره آینده را میتوان در نظریات جزئینگرانهاش درباره مدارس و آینده دانشآموزان آلمانی مشاهده کرد؛ جایی که از بدی کشمکشهای خانوادههای کارگر و بیچاره آلمانی در خانه حرف میزند و میگوید دعوای پدر و مادر، نتیجه خود را بعدها روی زندگی کودکان نشان میدهد و به چنان بیشرمی و بیاحترامیای منجر میشود که قابل تصور نیست. نتیجه بگومگوهای پدر و مادر در خانه و در نتیجه مسمومشدن بچههای آلمانی به سموم اخلاقی، از نظر هیتلر ریشه در وضعیت اجتماعی آلمان و وین آنروزگار (پس از جنگ جهانی اول و دلایل پیشیناش) دارد.
3-2 چگونگی داشتن جامعه سالم از نظر هیتلر
هیلتر در حالی که دوباره به طبقه بورژوا میتازد، اولین و مهمترین شرط ایجاد اجتماعی سالم را، مسئله ایجاد «گرایشهای ملی» یا «میهنپرستی» مردم عنوان میکند که زمینههای ضروری برای آموزش افراد را فراهم خواهد کرد. بنابراین و به بیان ساده، او اولینشرط داشتن جامعهای سالم را، داشتن گرایش ناسیونالیستی مردم میداند. یکصفحه پیشتر هم به اینمساله اشاره کرده که بورژواها از فقدان شور میهندوستی در وجود بچهای که بهدلیل مشکلات اجتماعی، جر و بحث والدینش را در خانه دیده و حالا وارد اجتماع شده، متعجب میشوند. تحلیل هیتلر این است که باعث و بانی چنین وضعیتی و داشتن چنین آیندهای برای یک کودک آلمانی، خود بورژواها هستند. او مینویسد: «همه روزه دنیای بورژواها شاهد پدیده انتشار سم میان مردم از طریق تئاتر و سینما، ژورنالیسم بازاری و کتابهای مستهجن است و با اینهمه بهسبب وجود استانداردهای اخلاقی موجب نفرت هستند و بهسبب بیتوجهی ملی موجب تاسف توده مردم میشوند. گویی خزعبلات و مهملات سینما و مجلات بازاری نظیر اینها میتواند معرفت و آگاهی از عظمت کشوری را به خود القا کند.» میان ارائه همه اینتحلیلها، هیتلر از گریز به خاطراتش در وین و پرداختش به موسیقی غافل نمانده است. او میگوید موسیقی را سلطان هنرها تصور میکرده و مطالعه آن را نه یک کار که یک عامل سرگرمکننده و ابزاری قوی تلقی میکرده است. همچنین قاطعانه معتقد بوده که روزی بهعنوان یک معمار اسم و رسمی پیدا خواهد کرد. البته اینتصور روزی جامه عمل پوشید اما نه بهعنوان معمار ساختمان، بلکه بهعنوان معمار نازیسم.
3-3 چرایی تنفر هیتلر از مارکسیستها
چرایی مخالفت هیتلر با نظام سوسیالیستی یا بهعبارت دقیقتر مارکسیستی، ریشه در 17 سالگی و حضورش در وین دارد. او در ابتدا نسبت به چنین نظامی تنفر نداشته اما در مرحلهای دچار شک و تردید و سپس از حکومت مارکسیستی منزجر میشود. در مجموع، چنین باور و برداشتی، طی سالها و مشاهدات شخصی حاصل میشود. خلاصه این مشاهدات را میتوان در اینجملات هیتلر جمعبندی کرد که درباره مارکسیستها به کار برده شدهاند: «همهچیز کوچک شمرده میشد _ ملت را تحقیر میکردند زیرا آن را ساخته و ابداع کاپیتالیسم میدانستند، سرزمین پدری را تحقیر میکردند زیرا آن را ابزاری در دست بورژوازی برای بهرهکشی از تودههای کارگری میدانستند، حاکمیت قانون را تحقیر میکردند زیرا آن را وسیلهای برای زیر سلطه نگهداشتن پرولتاریا معرفی میکردند، مذهب را تحقیر میکردند زیرا ابزاری میدانستند برای مسخ تودهها تا بعدا آنها را مورد بهرهکشی قرار دهند، اخلاقیات را کوچک میشمردند زیرا آن را مظهر اطاعت احمقانه و ابلهانه میدانستند. چیزی نبود که آنها لجنمال نکرده باشند.»
هیتلر در زمینه ساختار و فعالیت مارکسیستها به ایننتیجه میرسد که آنها دارای یک ماشین تبلیغاتی عظیم در مسمومکردن ذهن عموم مردم هستند و همچنین دریافته که میتواند در روزنامههای سوسیالدموکرات، ویژگی درونی این نظام سیاسی_ فلسفی را بهتر از آنچه در ادبیات تئوریکشان میتوان بررسی کرد، باز شناسدهیتلر در زمینه ساختار و فعالیت مارکسیستها به ایننتیجه میرسد که آنها دارای یک ماشین تبلیغاتی عظیم در مسمومکردن ذهن عموم مردم هستند و همچنین دریافته که میتواند در روزنامههای سوسیالدموکرات، ویژگی درونی این نظام سیاسی_ فلسفی را بهتر از آنچه در ادبیات تئوریکشان میتوان بررسی کرد، باز شناسد. اینباور و تحلیل منتهی به آن، در کتاب «نبرد من» اینچنین تشریح میشود: «در غلیان ادبی که با تئوری سوسیالدموکراسی مرتبط بود، نگرشی پرطمطراق درباره آزادی و شان و زیبایی انسان به نمایش گذاشته میشد، تمام اینها با ادای فرزانگی عمیق و اطمینان پیامبرگونه، آرام ترویج میشد؛ درخششی با نهایت دقت، مواج از کلمات، بهمنظور مبهوت و منحرفکردن خواننده. از طرف دیگر، روزنامهها این مکتب جدید درباره نجات انسان را با شیوهای بسیار وحشیانه القا میکردند. از هر شیوه و روش بیشرمانهای برای تهمت و افترا بهره میجستند. این روزنامهنگاران استادان مسلم مخدوشکردن حقایق و ارائه کذب به شیوهای فریبنده بودند. مخاطب ادبیات تئوریک، آدمهای زودباور، یعنی روشنفکرانی بودند که به طبقه میانی جامعه و طبیعتا، طبقهای بالاتر تعلق داشتند. شعارهای آن نیز برای توده عوام بود.» (صفحه 53)
مخالفت هیتلر با سوسیالدموکراتها یا همان مارکسیستها به رویکری غیراخلاقی و ماکیاولیستی میانجامد چون او معتقد است اگر آموزههایی صحیحتر با سوسیالدموکراسی مخالفت کند، با وجود اینکه نزاع بسیار شدید و سخت خواهد بود، اما این آموزه صحیح و درست سرانجام پیروز خواهد شد به شرط اینکه با ستمی یکسان تحمیل شده باشد. و این، یعنی توجیهکردن هدف با وسیله. او در ادامه با تشریح روش کار سوسیالدموکراتها به ایننتیجه میرسد که آنها، یکی پس از دیگری قلمروهای روانی را تصرف میکنند؛ یکبار با بهرهگیری از شیوههای ارعاب و تهدید و بار دیگر با راهزنی در روشنایی روز. در همینمیان، هیتلر معتقد است طبقه بورژوا، بازار سوسیالدموکراتها را گرم کردهاند بهاینترتیب که ابزار کارآمدی در اختیار سوسیالدموکراتها قرار دادهاند؛ برای توجیه اینادعا که آنها تنها کسانی هستند که برای منافع طبقات کارگری به پا خاستهاند. هیتلر اینچنین نتیجه میگیرد که همین امر تبدیل به دلیل اصلی توجیه اخلاقی وجود اتحادیههای کارگری شد و سازمان کارگری از آنپس زمینه اصلی جذب نیروهای سیاسی برای افزایش نیروهای حزب سوسیالدموکرات شد. بنابراین تحلیل هیتلر درباره ماهیت اتحادیههای کارگری، به این سمت و سو رفت که ابزاری سیاسی توسط حزب کمونیست در جنگ طبقاتی است و سوسیالدموکراتها، جنبش کارگری را به نفع خود مصادره کردند. چگونگی اینمصادره هم از نظر هیتلر، باز به بورژواها بازمیگردد؛ یعنی آنها یا قادر به درک اهمیت جنبش اتحادیه کارگری نبودند یا ترجیح میدادند آن را درک نکنند. در نتیجه سوسیالدموکراتها هم بدون هیچاعتراضی از طرف مقابل، جنبش کارگری را در انحصار خود گرفتند. بههمینترتیب هدف والای جنبش کارگری بهتدریج فراموش شد و جنبشی که برای دفاع از حقوق انسانها طرحریزی شده بود، به ابزاری برای تخریب ساختار اقتصادی ملی تبدیل شد.
پیش از ورود به بحث بعدی، بد نیست بگوییم نظام ایدهآلی که از خلال بدگوییهای هیتلر از نظام سوسیالدموکرات سر برمیآورد، نظام لیبرال دموکراسی است. او ضمن تقبیح وضعیت نظام حکومتی اتریش و چاپلوسی دولتمردان برای درباره سلطنتی، اینرویکرد چاپلوسانه را لکه ننگی نزد ایدهآلِ لیبرال دموکراسی میخواند.
در بیان و تشریح دو خطر مهمی که او برای بقای مردم آلمان برشمرد، یعنی مارکسیسم و یهودیت، ابتدا به مارکسیسم و پس از آن، به یهودیت اشاره میکند و میگوید شناخت یهودیان تنها کلیدی است که از رهگذر آن میتوان ذات درونی و در نتیجه اهداف واقعی سوسیالدموکراسی را درک کرد3-4 شناخت مارکسیسم به کمک شناخت یهودیت
از صفحه 61 کتاب «نبرد من» است که هیتلر مارکسیسم و یهودیت را به هم مرتبط میکند. در بیان و تشریح دو خطر مهمی که او برای بقای مردم آلمان برشمرد، یعنی مارکسیسم و یهودیت، ابتدا به مارکسیسم و پس از آن، به یهودیت اشاره میکند و میگوید شناخت یهودیان تنها کلیدی است که از رهگذر آن میتوان ذات درونی و در نتیجه اهداف واقعی سوسیالدموکراسی را درک کرد. او در ادامه با ذکر یک مثال عینی از آشناییاش با یک پسر یهودی در ریشویل، از توداری و رفتار خاص اینیهودی و همچنین احتیاط دیگران در مراوده و اختلاط با او میگوید.
یهودستیزی هیتلر از ابتدا آنچیزی که عموم مردم از او سراغ دارند، نبوده و بهمرور شکل گرفته است. او در سالهای کسب تجربیاتش در وین، آشنایی با جنبش سوسیال مسیحی و دکتر کارل لوگر، مشاهده یهودیان و ... به جایی میرسد که میگوید دیگر شک نداشتم یهودیان از نژاد آلمانیها نیستند و همچنین به ایننتیجه که یهودیان، مردمی غیرآلمانی با دینی متفاوت هستند. او در ابتدای اینراه، بهدلیل نرمش انسانی، با اینعقیده که یهودی باید به خاطر مذهبش مورد حمله قرار بگیرد، مخالف بوده و لحن مطبوعات ضدیهودی وین را در دوران حضورش در اینشهر بیارزش میخواند. اما در مرحله بعد که دوران تردید و شک است، به جایی میرسد که میگوید این شک و تردید سرانجام توسط فعالیتهای بخش ویژهای از یهودیان برطرف شد؛ صهیونیستها: «هدف آن دفاع از ویژگی ملی یهودیت بود و جنبش باقدرت در وین در حال گسترش بود.» (صفحه 65) هیتلر مخالفت اکثریت یهودیان با صهیونیسم را ظاهرسازی عمدی و گمراهکننده میخواند. پس از نظر او یهودیان، همگی صهیونیست بودند و یا با صیهونیستها مخالفتی نداشتند. او میگوید «اختلاف و دودستگی واقعی و شکافی در پیکره و اتحاد و وحدت آنها وجود نداشت.» همچنین میگوید کشمکش ساختگی میان صهیونیستها و یهودیان لیبرال بر سرعت انزجارش افزوده است. او در فرازهایی از کتاب، همچنین به آداب و رسوم و زندگی ظاهری و اجتماعی یهودیان هم میتازد و میگوید: «پاکیزگی اخلاقی و پاکیزگی تن، مفهوم و معنای ناچیزی برای این مردم داشت. بیزاری و تنفرشان از آب و پاکیزگی در ظاهرشان واضح و آشکار بود. بوی نامطبوع پیراهنشان مرا دچار تهوع میکرد.»
رهبر آلمان نازی در فرازی از کتاب «نبرد من» به یک نتیجهگیری یا به قول خودش یک مکاشفه میرسد و آن هم این است که «یهودیان رهبر سوسیال دموکراسی هستند.» او میگوید به تدریج به ایننتیجه رسیده که مطبوعات سوسیالدموکرات عمدتا توسط یهودیان اداره میشوند و مسئولان مطبوعات مارکسیست، همه یهودی هستند. مرور نام رهبران مردمی مارکسیسم یا نمایندگان سوسیالدموکرات در کابینه سلطنتی اتریش، منشیهای اتحادیههای کارگری و آشوبگران خیابانی در ذهن هیتلر، به ایننتیجه منتهی میشود که اینان همه یهودی هستند. اضطراب ناشی از اینکشف و شهود، با حصول اطمینان از اینکه یهودیان از ژرمنها نیستند، باعث خوشحالی هیتلر میشود و میتوان ریشه جنگ نژادی او علیه یهودیان را از همینمقطع، نقطهگذاری کرد؛ نقطه آغاز همینجاست. چون از نظر هیتلر «تودههای عظیم مردم میتوانند نجات پیدا کنند اما زمانی بسیار زیاد و صبر عظیم انسانی برای چنینکاری لازم است. در حالیکه یک یهودی هرگز نمیتواند از عقاید و نگرشهای تثبیتشده و جاافتادهاش نجات پیدا کند.» بنابراین یک یهودی از دید هیتلر، موجودی صلب و غیرقابل انعطاف است که راهحل مقابله با او، ابتدا انتقال به بیرون از مرزهای آلمان و سپس وقتی که پروژه انتقال جواب نمیدهد، انهدام است. هیتلر نمیتواند با مشاورین شیطان (استعارهاش از یهودیان) و عهدشکنی دیالکتیکیشان کنار بیاید. آنها از نظر او با دهانهای گشادشان، حقیقت را تحریف یا مخفی میکردند. هدف واقعی مد نظرشان را هم نمیشود کشف کرد مگر از طریق خواندن لایههای زیرین مطالبی که مینویسند.
او در نهایت و در مقام جمعبندی فصل دوم کتاب «نبرد من» از لفظ مکتب یهودیِ مارکسیسم استفاده میکند که سبب از بینرفتن تمام نظمی میشود که در ذهن بشر قابل درک است. هیتلر بر این باور است که رفتارش در قبال یهودیان و مارکسیستها براساس اراده خداوند است: «با مقاومت و پایداری برابر یهود از دستاورد پروردگار پاسداری میکنم.» (صفحه 72)در نتیجه چنین باورهایی است که هیتلر تبدیل به یک چهره ضد یهود میشود و میگوید هرچه بیشتر یهودیان را میشناخته، مطمئنتر و ثابتقدمتر از کارگران دفاع کرده است. بنابراین هیتلر از دیدگاه خود و موافقانش، در پی دفاع از کارگران ستمدیده آلمان، مقابل تهدید یهودیان و مارکسیستها بوده است. او در نهایت و در مقام جمعبندی فصل دوم کتاب «نبرد من» از لفظ مکتب یهودیِ مارکسیسم استفاده میکند که سبب از بینرفتن تمام نظمی میشود که در ذهن بشر قابل درک است. هیتلر بر این باور است که رفتارش در قبال یهودیان و مارکسیستها براساس اراده خداوند است: «با مقاومت و پایداری برابر یهود از دستاورد پروردگار پاسداری میکنم.» (صفحه 72) بنابراین در یکجمعبندیِ روششناسی از کاری که هیتلر در فصل دوم کتابش انجام داده به ایننتیجه میرسیم که در ابتدا وضعیت نکبت و فقر وحشی جامعه چندپاره آلمانی را پیش روی مخاطب میگذارد. سپس با هشداری که درباره دو عامل خطرناک و کشنده برای وحدت و بقای آلمان داده، [یعنی مارکسیسم و یهودیت] ابتدا به لایه رویی و سپس زیرین این دو خطر میپردازد. یعنی در مرحله نخست سراغ مارکسیسم و حکومت سوسیالدموکرات میرود و در ادامه در تلاش برای کالبدشکافی ایننظام حکومتی، سراغ یهودیت بهعنوان روح کالبد مارکسیسم رفته و ثابت میکند مارکسیسم یک مکتب یهودی است.
* 3-5 انتقادات تند فرهنگی هیتلر به یهودیان
هیتلر در «نبرد من» انتقادات تند و تیزی به مسائل فرهنگی یهودیان دارد که این شائبه را در مخاطب کتاب به وجود میآورند که شاید یهودیان و در پی آنها آمریکا و متفقین در پی ساکتکردن این صدا بودهاند. او ضمن پرداختن به نقش یهودیان در «پدیده زشت اجتماعی روسپیگری به ویژه در تجارت روسپی» یا تولید «محصولات ناپاک در زندگی فرهنگی مردم» نقش و گناه تولید 90 درصد آثار ادبی مستهجن، اراجیف هنری و ابتذالات تئاتری و نمایشی را متوجه یهودیان میداند؛ مردمی که به تعبیر او بهزحمت یکدرصد از جمعیت ملت آلمان را تشکیل میدادند. هیتلر با استفاده از لفظ «طاعون» برای شرایط فرهنگی اروپا در سالهای پیش و پس از جنگ جهانی اول، میگوید: «آنلحظه که فعالیتهای یهودیان را در مطبوعات، هنر، ادبیات و تئاتر کشف کردم، اتهام نسبت به یهودیت در نظرم جدیتر شد. همه اعتراضات متملقانه کمابیش بیحاصل بود. کافی بود تا نگاهی به پوسترهایی میانداختید که محصولات قبیح سینما و تئاتر را تبلیغ میکرد و اسامی تولیدکنندگانی را که بسیار مورد ستایش بودند، بررسی میکرد تا برای همیشه درباره مسائل یهودیت سرسخت و انعطافناپذیر میشدید.» اینسخنان هیتلر مخاطب را به یاد وضعیت کنونی فرهنگ بینالمللی سینما و هالیوود میاندازد و بهنظر حداقل درباره زمانه کنونی صحیح میآیند [اگر سردرمداران هالیوود را صهیونیست بدانیم.] بههرحال هیتلر اینسوال را مطرح میکند که آیا مسئولیت و ماموریتی مشکوک (برای یهودیان) وجود داشت؟ و جملهای هم دارد که تاحدودی بهخاطر احساسیبودنش، به تحلیلهای اجتماعیاش در اینبحث آسیب میزند: «آیا امکان آن بود که در اقدامی شرورانه و رذیلانه، حداقل یک یهودی حضور نداشته باشد؟»
* 3-6 مطالعه و کتابخوانی در نظر هیتلر
پیش از رسیدن به فصل سوم «نبرد من» بد نیست به اینواقعیت که مطالعه تنها سرگرمی هیتلر در سالهای رنج و تنهایی وین بوده، برگردیم. بد نیست به مفهوم مطالعه نزد او هم، بپردازیم. او مطالعه را هدف نمیدانسته بلکه آن را وسیلهای برای رسیدن به هدف عنوان کرده است. هدف اصلی را هم، کمک به تکمیل و پرورش استعدادها و تواناییهای افراد میداند. او در اینزمینه به امر باطنی بیشتر از ظاهر اعتقاد و باور دارد. بهاینترتیب که افرادی را مثال زده که ساعتهای متمادی مطالعه میکنند اما اهل کتاب نیستند چون با وجود دانستیهای زیاد، مغزشان توانایی تنظیم و دستهبندی مطالب ذخیرهشده را ندارد. پس از نظر هیتلر، صِرف مطالعه زیاد دلیل آگاهی نیست و فرد باید توانایی تمایز بین مطالب مفید و غیرمفید را داشته باشد؛ مفید را ذخیره و غیرمفید را دور بیندازد. بنابراین فرد باید خود را به هنر مطالعه آراسته کند؛ همانهنری که باعث شد فردی مانند هیتلر توانایی تحلیل شرایط و نوشتن کتابی مانند «نبرد من» را پیدا کند.
* 4 بررسی فصل سوم _ شکلگیری تفکرات سیاسی از اقامتم در وین
اینفصل از کتاب همانطور که از نامش مشخص است، دربرگیرنده مشاهدات و برداشتهای ذهنی هیتلر درباره سیاست است و ابتدای صحبتش هم در اینفصل، با این استنتاج شروع میشود که انسان نباید تا 30 سالگی بهطور آشکار در سیاست شرکت کند؛ به استثنای کسانی که بهطور طبیعی تواناییهای سیاسی فوقالعادهای دارند. ایننکته یکی از نتیجهگیریهای هیتلر هنگام نوشتن بخش یا جلد اول «نبرد من» است و دلیلش هم این است که رشد ذهنی فرد تا 30 سالگی، اغلب براساس آموزهها و مطالعاتی است که بهعنوان زیربنا و مطالعات مقدماتی ضروری هستند. در مجموع، او معتقد است زمانیکه فرد به 30 سالگی میرسد، هنوز نکات زیادی هستند که باید بیاموزد.
هیتلر در حالیکه قصد دارد دست به تشریح دغدغهاش یعنی تشکیل یک آلمان واحد بزند، ایننکته را بیان میکند که رسیدن به یک موجودیت سیاسی متحدالشکل با 10 یا 20 سال حاصل نمیشود بلکه باید تلاش برای چنین هدفی را طی چندین قرن پیشبینی کرد. از نظر او، خطری که در غرایز جداییطلب خفته وجود دارد، تنها طی قرنها آموزش، آداب و سنن و علایق مشترک میتواند بیضرر یا غیرفعال شود.
نویسنده «نبرد من» برای رسیدن به بیان تجربیات سیاسیاش در اتریش، در یکنگاه کلی، به جنبش انقلابی اروپا در سال 1848 اشاره میکند که در اغلب کشورها به شکل کشمکش طبقاتی درآمد اما در اتریش خود را به شکل نبرد قومی و نژادی جدید نشان داد. او سپس به این مساله اشاره میکند که اتریش مدل مجلس سلطنتی خود را از مجلس انگلستان که سرزمین دموکراسی کلاسیک است، الگوبرداری کرده است. هیتلر پیش از ورود به سن 20 سالگی، به مجلس نمایندگان اتریش میرفته و از نزدیک به گفتگو و جر و بحث نمایندگان گوش میسپرده است. اولین تجربهاش هم موجب شکلگیری احساس انزجار میشود. او تا پیش از رسیدن به اینانزجار بهدلیل تبلیغات مطبوعاتی بر اینباور بوده که هیچنوع دولتی، عالیتر و بهتر از مردمسالاری نیست. اما مشاهداتش باعث میشود با مجلس اتریش دشمن شود. هیتلر ویژگیهای عقلانی نمایندگان و سطح فکری مباحثاتشان را کاملا پایین توصیف میکند. همچنین آنها را افرادی مسئولیتپذیر نمییابد و به این نتیجه میرسد کل ذات و ساختار ایننهاد یعنی مجلس اشتباه است. مشخص است که چنین باور منفی و انزجاری نسبت به مجلس، در نهایت به دیکتاتوری میانجامد و همانطور که جهانیان شاهد بودند، انجامید. اما توجه کنیم که مدل حکومتی ایدهآل هیتلر، همانطور که اشاره کردیم، لیبرال دموکراسی است و او به توده مردم باور داشت. بنابراین نباید به مسیر اشتباه برویم و مدل حکومتی مد نظر او را از ابتدا، نظامی سلطهگر و توتالیتر بخوانیم؛ هرچند که در نهایت به این سمت حرکت کرد اما در همینزمینه باید به فرازهایی از «نبرد من» اشاره کنیم که در آنها میگوید: «اگر آنگاه که برای نخستینبار به ماهیت غیرقانونی این نهاد که آن را مجلس مینامیم پی بردم در برلین بودم، ممکن بود به راحتی افراط کرده و مانند بسیاری از مردم بدون دلیل مناسب باور میکردم که سعادت و رستگاری مردم و امپراتوری تنها با قدرت یافتن مجدد مبانی امپریال و سلطه حفظ میشود.»
آنچه هیتلر بهعنوان دموکراسی اروپای غربی در رفتار نمایندگان پارلمان اتریش مشاهده میکند، در مولفههایی چون دورهگردی، چانهزنی، تضاد آشکار بین استعدادودانش و شیوه انتخابات (که تنها میزان اندکی از خواستهها یا الزامات عمومی و مردم را تامین میکند) خلاصه میشود.بههرحال، دو سال مشاهده و تجربه باعث میشود هیتلر باورهای گذشته خود را درباره نهاد پارلمانی دستخوش تغییر ببیند و آنها را بهکلی کنار بگذارد. یکی از نتیجهگیریهای او در صفحه 84 کتاب «نبرد من» این است که دموکراسی که امروزه (زمان نوشتهشدن جلد اول کتاب) در اروپای غربی به کار بسته شده، مقدمه مارکسیسم است و دموکراسی بدون مارکسیسم، قابل تصور نیست. هیتلر ضمن اینکه دوباره ردپای یهودیت و مطبوعاتش را در نقش ویرانگر پارلمان، جستجو میکند، مجلس را با اصل اریستوکراتیک که به تعبیر او قانون بنیادین طبیعت است، در تناقض میبیند و در ادامه تشریح دریافتهای سیاسیاش، به کوتولههای سیاسی هم پرداخته و دوباره، _این بار با کنایه _ به مفهوم دموکراسی در اروپای غربی میتازد: «ایناختراع جدید دموکراسی که رابطه نزدیکی با پدیدهای عجیب دارد و اخیرا بهصورت مهلک و خطرناکی رواج یافته، همان بیمدلی و بزدلی بسیاری از بهاصطلاح رهبران سیاسی ماست که هرگاه باید تصمیمات مهم بگیرند، همواره این شانس را داشتهاند که خود را پشت آنچه اکثریت مینامند، پنهان کنند.» آنچه هیتلر بهعنوان دموکراسی اروپای غربی در رفتار نمایندگان پارلمان اتریش مشاهده میکند، در مولفههایی چون دورهگردی، چانهزنی، تضاد آشکار بین استعدادودانش و شیوه انتخابات (که تنها میزان اندکی از خواستهها یا الزامات عمومی و مردم را تامین میکند) خلاصه میشود.
4-1 مقایسه دموکراسی غربی و دموکراسی آلمانی
نسخهای که هیتلر برای فهم انحراف پارلمان وین و مدل دموکراسی اروپای غربی میپیچد، مقایسه آن را با «دموکراسی اصیل آلمانی» است. خلاصه آنکه هیتلر مدل دموکراسی غربی را با اتکا به انتخابات مردود میداند و از کنایه مسیح (ع) در زمینه عبور شتر از سوراخ سوزن برای انتخاب یک مرد عالی و برجسته از اینطریق استفاده میکند. او همچنین ضمن بیان افسون و اندوهش از کمبود مردان عالی و برجسته در عرصه سیاست، به این مساله اشاره میکند که هیچکس شجاعت اعتراف به اشتباهاتش را ندارد چون در غیراینصورت، صداقت صریحش توسط دیگران درک نخواهد شد و کودن و احمقی شریف پنداشته میشود که نباید به او اجازه بدهند بازی را خراب کند. او ضمن بیفایده بودن مجلس پارلمانی، سردمدار حقیقی را در تاریکی و پس پرده میداند و بعید نیست چنین عقایدی باعث شده باشند سران غرب و آمریکا خواسته باشند صدای او را خاموش کنند چون مواضعش کاملا در تقابل با مدل دموکراسی و حکومتِ در پرده آنها بوده است. در همینزمینه او در فرازی از کتاب «نبرد من» میگوید: «با اینشیوه بهتنهایی امکان دارد سردمداری که کنترل حقیقی را اعمال میکند، در تاریکی بماند، بنابراین هیچگاه بهطور انفرادی برای اعمالش مورد بازخواست قرار نمیگیرد/عملا هیچ مسئولیت واقعی باقی نمیماند. زیرا مسئولیت از وظیفه شخصی برمیخیزد نه از پارلمانی که نمایندگان آن مهملبافانی بیش نیستند.» اما دموکراسی اصیل آلمانی که هیتلر پیشنهادش میکند، ساختاری دارد که در آن رهبر آزادانه انتخاب میشود و ملزم است مسئولیت کامل همه اعمال و قصورهایش را بپذیرد. در اینمدل، مشکلاتی که با آن روبرو هستند به رای اکثریت واگذار نمیشود؛ بلکه یک فرد درباره مسائل تصمیم میگیرد و بهعنوان ضمانت مسئولیت تمام اینتصمیمات، تمام آنچه در این دنیا دارد و حتی زندگیاش را وثیقه میگذارد.» این حکومت ایدهآل و موردنظر هیتلر از لیبرال دموکراسی است و از آن با عنوان «روح باطنی دموکراسی آلمانی» یاد میکند.
هیتلر همانطور که کمی بعدتر میگوید، معتقد است در مواقعی باید تندروی کرد و خشونت نشان داد. همچنین واقعیت خشن بهتنهایی باید مسیر منتهی به هدف را نشان دهد.بخش دیگری از مطالب فصل سوم «نبرد من» تحلیلهای سیاسی هیتلر درباره حکومت هابسبورگها در اتریش است که نظام پارلمانی را یکی از دلایل کاهش قدرتشان میداند. همچنین معتقد است در اغلب مقاطع تاریخی اینحکومت، از مذهب برای اهداف صرفا سیاسی بهره گرفته شد. هیتلر، اتریش و حکومت هابسبورگها را نمونه قابل توجهی میداند که نشان میدهد استبداد چهطور خود را زیر پوشش مشروعیت پنهان و تحمیل میکند. همچنین در جملاتی که درباره ذات قدرت دارد، دو جمله مهم به چشم میخورند که بد نیست به آنها اشاره کنیم؛ اول اینکه «قدرت یک حکومت هرگز هدف و غایت به شمار نمیآید؛ زیرا اگر اینگونه بود هرگونه استبدادی میتوانست غیرقابل تخطی و مقدس باشد.» و «بالاترین هدف از وجود انسان بقای موقعیت یک دولت نیست، بلکه حفاظت از نوع بشر است.» با وجود چنین جملات مثبتی، هیتلر در ادامه، دوباره از جملاتی که دربردارنده فلسفه ماکیاولیستی هستند، استفاده میکند و میگوید: «با اینحال، غریزه صیانت از نفس در برابر ظلم همیشه استفاده از تمامی منابع ممکن را با شدیدترین وجه آن توجیه میکند.» مقصود او مبارزات و اعتراضاتی است که بهطور قانونی علیه هابسبورگها شکل گرفتند و قانونیبودنشان باعث شد تاثیری نداشته باشند. جنبش اتحاد آلمان یا پانژرمن، حزب مورد تائید هیتلر و حرکتی که در قبال حکومت هابسبورگها انجام داد، با تشویق او مواجه میشود. او خشونت تمامعیاری را که جنبش اتحاد آلمان با آن مقابل سلسله هابسبورگها ایستاد، ستایش و از لفظ «بهمن انسانی» برای آن استفاده میکند. در مجموع، هیتلر همانطور که کمی بعدتر میگوید، معتقد است در مواقعی باید تندروی کرد و خشونت نشان داد. همچنین واقعیت خشن بهتنهایی باید مسیر منتهی به هدف را نشان دهد.
4-2 محبوبیت سخن و تاثیرش نسبت به قلم نزد هیتلر
نویسنده «نبرد من» در ادامه فصل سوم به دلایل و علل شکستهای دو حزب اتحاد آلمان و سوسیال مسیحی میپردازد و یکی از موارد جالب قلمش در اینفرازهای کتاب، تاکید بر استفاده از عامل احساس و عواطف در مبارزه سیاسی است. رهبر آلمان نازی در حالیکه معتقد است کلام سخنرانان، بسیار بُرّندهتر از قلم نویسندگان است، میگوید: «نویسندگان برای رهبری به دنیا نیامده یا انتخاب نشدهاند.» (صفحه 107) اینبخش از نوشتههای هیتلر موید علاقه او به سخنرانی، اشارهگر به سخنان ابتداییاش در کتاب مبنی بر توانایی خدادادیاش برای سخنورزی و همچنین بیانگر چرایی تاثیرگذاری سخنرانیهای آتشین و پرحرارت اوست. چون او بر اینباور است که تودههای وسیع مردم بیش از هر نیرویی، مطیع جاذبه کلام هستند و همچنین، فوران پرسوز و گداز رمانتیک و ادبیات هنری و قهرمانان اتاقهای پذیرایی به هیچوجه جنبشهای عظیم را به حرکت درنیاوردهاند.
هیتلر در حال سخنرانی
تقابل دو فرقه کاتولیکها و پروتستانها در آلمان، عدم اتحاد آلمان و در عین حال اتحاد مردمان چک و یهودیان از جمله موارد افسوس و اندوه هیتلر است که در ادامه مطالب فصل سوم نبرد من، به آن پرداخته است. از جمله نکات مهمی که در اینصفحات کتاب به آنها پرداخته شده، میتوان به برشماری اشتباهات دو حزب مذکور اشاره کرد. درک اهمیت تودهها کمبودی است که یکی از دو حزب داشت و دیگری نداشت. همچنین یک نکته مهم دیگر که باید به آن توجه شود، اشاراتی به یهودیستیزی حزب سوسیال مسیحی است که بهخوبی رویکرد هیتلر را در اینزمینه یعنی یهودستیزیاش مشخص میکند. او میگوید: «یهودستیزی سوسیالمسیحیها براساس مذهب و دین بود نه اصول نژادی.» و میدانیم که هیتلر در اینبحث، رویکردی کاملا نژادی داشت نه مذهبی. از نظر او آنگونه یهودیستیزی که سوسیالمسیحیها داشتند، نتیجه مفیدی نداشت؛ «چندان یهودیان را ناامید نکرده بود، صرفا به ایندلیل که یهودیت بنیاد مذهبی خالصی داشت. اگر بدترین وضع ممکن پیش میآمد چند قطره آب تعمید مشکل را حل میکرد و به دنبال آن یهودی هنوز میتوانست با اطمینان به تجارت خود ادامه دهد و در عین حال هویت یهودی خود را حفظ کند.» خلاصه اینکه هیتلر شیوه تقابل سوسیالمسیحیها را با یهودیان، پرتعلل و بیاثر ارزیابی میکند چون «یهودی بیدرنگ خود را با اینشکل از یهودستیزی سازگار کرد و ادامه اینضدیت را بیش از توقفش برای خود سودمند یافت.»
* 4-3 نظر هیتلر درباره دو عامل مذهب و مطبوعات
از خلال مطالب مندرج در فصل سوم «نبرد من» میتوان نظریات هیتلر را درباره مفاهیمی چون مذهب و مطبوعات هم بررسی کرد. او معتقد است عرصه و قلمرو مذهب، شاخهشاخهشدن و فرقههای مذهبی عمدتا ناشی از آموختهها و تحصیلات است در حالی که شوق دینی آرامشبخش است. مطبوعات هم یک ابزار است؛ ابزار اصلی در فرایند روشنگری سیاسی. مطبوعات از نظر هیتلر، مدرسهای برای بزرگسالان است و نه امکانی در دست دولت که خودش در دست قدرتی است که تا حدی ویژگیهای رذیلانه دارد. او ضمن اشاره به تجربیاتش از حضور در وین، میگوید مطبوعات میتوانستند طی چند هفته با هنر جادویی خود، چهرههایی را از هیچکجا بیافرینند. بهطور خلاصه منظور هیتلر این است که مطبوعات میتوانند یکانسان را از فرش به عرش یا بهعکس برسانند. او در بیان نقش و تاثیرگذاری اجتماعی و سیاسی مطبوعات، پای یهودیان را به میان کشیده و با استفاده از لفظ «این دزدان شاهراهها» برای اینگروه، میگوید برای ارزیابی و تخمین دقیق تاثیرات واقعا مخرب مطبوعات، باید شیوه شرمآور یهودیان را که از طریق آن، مردم شریف با تهمت و افترای همهجانبه با ننگ و کثافت، بدنام شده و گویی توسط فرمولی جادویی کنترل شده بودند، مورد مطالعه قرار داد.
اما با برگشت دوباره به بحث مذهب، هیتلر معتقد است «همیشه یک آدم رذل و بیوجدان وجود داشته است که در تنزل جایگاه مذهب تا نازلترین سطح آن برای بهرهگیریهای سیاسی تردید به خود راه ندهد. تقریبا همیشه چنین افرادی جز اندیشیدن دائمی به مذهب و سیاست، موضع دیگری در ذهن خود نداشتهاند. اما از طرف دیگر اینکه مذهب یا یک فرقه مذهبی را بهتنهایی مسئول تعدادی آدم رذل بدانیم که از کلیسا برای منافع پست خود بهره میجویند،همانطور که از هر نهاد یا سازمان دیگری که در آن سهمی دارند سوءاستفاده میکنند، دچار اشتباه شدهایم.» (صفحه 113) او در جایی از صفحات ابتدایی کتاب که اشارهای گذرا به سوءاستفادههای سیاسی مارکسیستها دارد، مینویسد: کلیساها درباره روح صحبت میکنند، اما اجازه میدهند انسان بهعنوان تجسد روح به سطح پرولتاریا سقوط کند.
هیتلر معتقد است نباید گناه برخی افراد فاسد یا کشیشهای جانی را به پای تمامیت کلیسا نوشت و در کل میگوید نمیتوان یکسره قلم نفی بر کلیسا کشید و آنگاه احساس آرامش داشت و خود را محق دانست. همچنین احزاب سیاسی هم حقی برای مداخله در امور مذهبی ندارند، مگر آنگاه که اینمسائل به امری مربوط شوند که رویاروی سعادت ملی قرار گیرد، یعنی برای تضعیف آداب و رسوم نژادی طراحی شده باشند.
* 4-4 نگاهی اجمالی به فصل سوم «نبرد من»
هیتلر در فصل سوم کتاب به شکلگیری بنیانهای فکریاش در شهر وین پرداخته است. خودش از لفظ بنیانهای روشنفکری و روشناندیشی استفاده کرده و میگوید در اینبرهه از زندگیاش بود که توانایی تحلیل مسائل سیاسی را بهطور خاص در خود گسترش داده است. او از ایندوره با لفظ «سالهای کارآموزی» یاد میکند. یکی از جمعبندیها و مواضع سیاسی مهمش هم در پایان اینفصل، این است که حکومت هابسبورگها علت راستین همه بدبختیهای مردم آلمان و سد راه عظمت واقعی اینکشور است.
فصل سوم کتاب از نظر حجم مطالب، نسبت به دو فصل اول و دوم، جامعتر و بسیار مفصلتر است و پایانی امیدوارانه دارد: «گرچه بداقبالیهای سرزمین پدری ممکن است سبب شود هزاران هزار نفر به علل درونی دچار تحلیل رفتن اندیشه و سقوط فکر شوند، اما نمیتواند مانع از دستیابی به دانش تمام و کمال و بینش عمیق فردی (اشاره به خودش) شود که در نبردی سخت برای سالیان متمادی شرکت میکند تا بتواند ارباب سرنوشت خود باشد.
* 5 جملات قصار هیتلر
در پایان اولینبخش از مقاله بلند نقد کتاب «نبرد من» به برخی از مواضع و جملات قصار هیتلر در 3 فصل ابتدایی اینکتاب میپردازیم. تذکر ایننکته لازم است که جملات زیرین، از میان صفحات و جملات مختلف، استخراج شده و به شکل مستقل و مجزا در کتاب نیامدهاند.
* موانع و دشواریها بر سر راه زندگی ما قرار نمیگیرند که از آنها وحشتزده شویم، بلکه باید بر آنها غلبه کنیم. (صفحه 36. فصل دوم)
در سیاست، اعمال فشار اقتصادی همیشه زمانی امکانپذیر است که یک طرف به اندازه کافی بیوجدان باشد و طرف دیگر به اندازه کافی تنبل و مطیع. تنها در این شرایط هر دو طرف راضیاند* بهطور کلی، انسانها در جوانی شالوده افکار خلاق را در هر جایی که این افکار وجود دارد، بنا میکنند. (صفحه 37. فصل دوم)
* انسان چیزی جز نتیجه اسفناک قوانین اسفبار نیست. (صفحه 43. فصل دوم)
* کسانی که هیچدرکی از جهان سیاسی اطراف خود ندارند، حق انتقاد یا شکایت ندارند. (صفحه 47. فصل دوم)
* روح و روان تودههای وسیع مردم تنها پذیرای رویکردی قوی و قاطع است. / تودههای مردم، آدمهای سرکوبگر را به آدم ملتمس ترجیح میدهند. (صفحات 53 و 54)
* در سیاست، اعمال فشار اقتصادی همیشه زمانی امکانپذیر است که یک طرف به اندازه کافی بیوجدان باشد و طرف دیگر به اندازه کافی تنبل و مطیع. تنها در این شرایط هر دو طرف راضیاند. (صفحه 59. فصل دوم)
* هیچکس برای دفاع از آنچه باور و اعتقاد ندارد، جان نمیدهد (صفحه 74. فصل سوم)
* هرچه میزان ریاکاری رهبر بیشتر شود، مطالباتش از هواخواهان حزبش نامناسبتر و احمقانهتر میشود. (صفحه 74. فصل سوم)
* فردی که فقط و فقط برای بقا و هستی خود میجنگد، رهآورد چندانی برای خدمت به جامعه ندارد. (صفحه 105. فصل سوم)
http://tabasomemehr.ir/fa/News/73535/بررسی-ریشههای-تنفر-هیتلر-از-مارکسیسم-و-یهودیتدر-ضدّیت-دموکراسی
|